بله، حسن لطفی متولد خواف در شرق ایران است؛ ولی از کودکی با خانواده به قزوین مهاجرت کرده و نزدیک به چهل و دو سه سال است که در قزوین زندگی میکند. اینکه میخواستم نوشتهی همشهری داستان را تصحیح کنم به دلیل تعصب وطن پرستی نیست، نه؛ هرگز مقصودم مصادره آدمها به نفع ملیت نیست و نخواهد بود. اصلا اعتقادی به این تجاهلات قومی ندارم؛ بلکه نقشی است که حسن لطفی همواره در هنر قزوین بر دوش داشته و مسوولیت پذیری فداکارانهای که دیگران شاید در توان نداشتند.
چرا از مسوولیتپذیری فداکارانه حرف در میان است؟ از آن رو که حسن لطفی از دههی شصت تاکنون که فعالیتهای هنری را آغاز کرده چراغی را برافروخته که تداوم روشنای آن، کار دشواری بوده، ایثار میخواسته و مهر که هر دو ویژگی بارز حسن لطفی است.
میخواهم از جمع دوستان حلقه داستان در اواخر دهه هفتاد بگویم؛ از آنچه که در جلسات دوستانه، اما جدیای، آموختم که تا امروز در زندگیام نقش داشته، نه، باید اصلاح کنم این گفته را، در زندگی ما جوانان کم سن و سال دوستدار ادبیات و داستان و فیلم آن سالها نقش داشته؛ اینها را پیش از این هم در جایی نوشتهام.
البته که حضور گرم و صمیمی حسن لطفی اگر نبود این جمعها به جایی راه نمی برد، مهمترین رکن جلسات هم، آموختن نگاه انسانی بود همینها باعث شده پس از دو دهه، دوستان حلقهی چهارشنبههای داستان، همچنان صمیمی باشند و برای موفقیت همدیگر شاد شوند.
میدانم که در گروههای دیگر هنری رقابت همواره بر دوستی پیشی گرفته، اما در این گروه، دوستی همیشه در صدر نشسته و اینها همه از شیوهی است که حسن لطفی در جلساتی که اداره می کرده به ما آموخته است.
حالا بی انصافی نیست، کسی را که تمام حیات هنریاش را در این شهر گذرانده به شهری که در آن زاده شده نسبت دهیم؟
اصلا به گمانم اگر حسن لطفی در شهر زادگاهش رشد میکرد، شاید هنرمند شهیری در موسیقی میشد و شاید ما نیز هیچگاه فرصت نویسندگی را نمییافتیم، داستان نویس یا فیلمساز نمیشدیم؛ حالا این نکته مهمتر است که فرصت دوستیها و این همه تجربههایی ارزنده نیز، از کفمان میرفت.
تمام این سالهای رفته، حسن لطفی به داستانها و فیلمنامههای نویسندگان جوان و غیر، گوش سپرده، برایشان وقت گذاشته و کمکشان کرده، کتابخانهاش را در اختیار آنها قرار داده و با چاپ آثار برای گام نهادن در وادی هنر حمایتشان کرده و این لطف کمی نیست، اینکه همواره با مهر با حلقه وسیعی از آدمها برخورد کنی و این رفتار توسعه یافته را در تمام اوقات به کار بگیری؛ توسعه یافتگی که کمتر در سایرین نمود دارد.
این که از خودت گذر کنی و برای دیگران وقت بگذاری بدون آن که به منافع مشخصِ شخصی بیاندیشی، اهل حساب و کتاب آدمهای فرصت طلب -که زیادند، بیشمار- نباشی. وقتی از توسعه یافتگی حرف میزنیم نباید فراموش کنیم این روشی که حسن لطفی پیش گرفته، ویژگی رفتاری بسیاری از هنرمندان کشورهای توسعه یافتهاست. این که دانش و هنر خود را به راحتی بسط و گسترش میدهند و تنگ نظرانه در سیطره خود نمیگیرند.
این شیوهای مرسوم است در آنجا و در این سو کمتر، کمی کمتر از کمتر.
همین الان شما برای پژوهشی نیاز به مثلا تز دکترای محققی در آن سوی آبها داشته باشید به راحتی آن را در اختیارتان قرار میدهد و کمی بعید است در این سو این بخشش را از هم وطن خود تجربه کنید.
دیر زمانی است که میخواهم این تجربه برخورداری از راهنما و معلمی فرهیخته را با دیگران مشترک شوم؛ چراکه از حسن لطفی آموختهام سپاسگزار بودن شیوهی هنرمندانه و رکن مهمی برای اهل هنر است؛ هنرمند را باید، قدردان بود به پاس تمام آنچه که با زیبایی به جهان میافزاید و کار ما در این جهان افزودن است وگرنه چیستی آفرینشمان را بهانه، چیست.
تمام اینها مسلم است که تمام آنچه باید در مورد حسن لطفی ستود، نیست؛ حسن لطفی هنرمندی است که فرصتهای بسیار مهاجرت به تهران را نادیده گرفت. نه اینکه اکنون هنرمندی ناشناخته باشد در کشور نه، تالیف و نگارش نُه عنوان کتاب، ساخت دهها فیلم مستند و داستانی ارزنده، نگارش فیلم نامههایی در سطح ملی و بیش از سی سال تدریس در سینمای جوان نشان از مردی دارد که پاینده خواهد بود. حسن لطفی همچنین روزنامهنگاری است که همواره متین نوشته و معیارهای فرهیختگی و انصاف بر جنبهی ژورنالیستی مطالبش غلبه داشته؛
و دیگر اینکه کمتر هنرمندی چون او دایره گستردهای از ارتباط با هنرمندان سایر رشتهها را در گرد خود ساخته. در سَراچهی فروردین در روزگاری که انتظار بهاری نو را لحظه شماری میکنیم، حسن لطفی دومین مجموعه داستانهای کوتاهش را منتشر کرده است. اتفاقی خوشایند از جنس بهار؛ رویدادی که دوستان و شاگردانش آن را در پنجاه و سومین سالگرد میلادش در نمایشگاه کتاب جشن گرفتند، در آن شب خاطره انگیز که با حضور دوستان قدیم و جدید رونقی چشمگیر داشت، من این سعادتمندی را تحسین کردم؛ سعادتی است که پس از چندین دهه حضور در هنر و فرهنگ هم چنان محبوب باشی؛ قدرت واقعی و درخشش در هنر بیگمان از این جنس است.
بسیار دیدهام اهالی هنر را که به خیال شهرتی زود گذر راهی وادی سیاست شده و نقطه پایانی بر زندگی هنریشان نهادهاند و بعد هم "هیچ" عایدی شان بوده است.
راستی اگر حسن لطفی سودای سیاست داشت؟ نه او همواره به ما گوشزد کرده که شأن هنر و فرهنگ بر همه چیز ارجح است و هنرمندِ اصیل ماندگار؛ اتفاقی که در دنیای پر هیاهوی سیاست هرگز متصور نیست. برای همین است که ما جسورتر از آن بودهایم که ناملایمات دوران و مدیران مختلف را تاب نیاوریم.
فراموش نکنیم که در مسیر پُر فرود و فرازی که این هنرمند ارزنده پیموده، همراهی و همدلی همسری هنرمند و خلاق نقش تعیین کنندهای داشته، زهرا دربهانی گرانقدر همسری فهیم و شکیبا که بیشک طی این مسیر، بدون حضورش ممکن نبوده؛ عمرشان سرشار از نیک بختی بادا.
چرا از مسوولیتپذیری فداکارانه حرف در میان است؟ از آن رو که حسن لطفی از دههی شصت تاکنون که فعالیتهای هنری را آغاز کرده چراغی را برافروخته که تداوم روشنای آن، کار دشواری بوده، ایثار میخواسته و مهر که هر دو ویژگی بارز حسن لطفی است.
میخواهم از جمع دوستان حلقه داستان در اواخر دهه هفتاد بگویم؛ از آنچه که در جلسات دوستانه، اما جدیای، آموختم که تا امروز در زندگیام نقش داشته، نه، باید اصلاح کنم این گفته را، در زندگی ما جوانان کم سن و سال دوستدار ادبیات و داستان و فیلم آن سالها نقش داشته؛ اینها را پیش از این هم در جایی نوشتهام.
البته که حضور گرم و صمیمی حسن لطفی اگر نبود این جمعها به جایی راه نمی برد، مهمترین رکن جلسات هم، آموختن نگاه انسانی بود همینها باعث شده پس از دو دهه، دوستان حلقهی چهارشنبههای داستان، همچنان صمیمی باشند و برای موفقیت همدیگر شاد شوند.
میدانم که در گروههای دیگر هنری رقابت همواره بر دوستی پیشی گرفته، اما در این گروه، دوستی همیشه در صدر نشسته و اینها همه از شیوهی است که حسن لطفی در جلساتی که اداره می کرده به ما آموخته است.
حالا بی انصافی نیست، کسی را که تمام حیات هنریاش را در این شهر گذرانده به شهری که در آن زاده شده نسبت دهیم؟
اصلا به گمانم اگر حسن لطفی در شهر زادگاهش رشد میکرد، شاید هنرمند شهیری در موسیقی میشد و شاید ما نیز هیچگاه فرصت نویسندگی را نمییافتیم، داستان نویس یا فیلمساز نمیشدیم؛ حالا این نکته مهمتر است که فرصت دوستیها و این همه تجربههایی ارزنده نیز، از کفمان میرفت.
تمام این سالهای رفته، حسن لطفی به داستانها و فیلمنامههای نویسندگان جوان و غیر، گوش سپرده، برایشان وقت گذاشته و کمکشان کرده، کتابخانهاش را در اختیار آنها قرار داده و با چاپ آثار برای گام نهادن در وادی هنر حمایتشان کرده و این لطف کمی نیست، اینکه همواره با مهر با حلقه وسیعی از آدمها برخورد کنی و این رفتار توسعه یافته را در تمام اوقات به کار بگیری؛ توسعه یافتگی که کمتر در سایرین نمود دارد.
این که از خودت گذر کنی و برای دیگران وقت بگذاری بدون آن که به منافع مشخصِ شخصی بیاندیشی، اهل حساب و کتاب آدمهای فرصت طلب -که زیادند، بیشمار- نباشی. وقتی از توسعه یافتگی حرف میزنیم نباید فراموش کنیم این روشی که حسن لطفی پیش گرفته، ویژگی رفتاری بسیاری از هنرمندان کشورهای توسعه یافتهاست. این که دانش و هنر خود را به راحتی بسط و گسترش میدهند و تنگ نظرانه در سیطره خود نمیگیرند.
این شیوهای مرسوم است در آنجا و در این سو کمتر، کمی کمتر از کمتر.
همین الان شما برای پژوهشی نیاز به مثلا تز دکترای محققی در آن سوی آبها داشته باشید به راحتی آن را در اختیارتان قرار میدهد و کمی بعید است در این سو این بخشش را از هم وطن خود تجربه کنید.
دیر زمانی است که میخواهم این تجربه برخورداری از راهنما و معلمی فرهیخته را با دیگران مشترک شوم؛ چراکه از حسن لطفی آموختهام سپاسگزار بودن شیوهی هنرمندانه و رکن مهمی برای اهل هنر است؛ هنرمند را باید، قدردان بود به پاس تمام آنچه که با زیبایی به جهان میافزاید و کار ما در این جهان افزودن است وگرنه چیستی آفرینشمان را بهانه، چیست.
تمام اینها مسلم است که تمام آنچه باید در مورد حسن لطفی ستود، نیست؛ حسن لطفی هنرمندی است که فرصتهای بسیار مهاجرت به تهران را نادیده گرفت. نه اینکه اکنون هنرمندی ناشناخته باشد در کشور نه، تالیف و نگارش نُه عنوان کتاب، ساخت دهها فیلم مستند و داستانی ارزنده، نگارش فیلم نامههایی در سطح ملی و بیش از سی سال تدریس در سینمای جوان نشان از مردی دارد که پاینده خواهد بود. حسن لطفی همچنین روزنامهنگاری است که همواره متین نوشته و معیارهای فرهیختگی و انصاف بر جنبهی ژورنالیستی مطالبش غلبه داشته؛
و دیگر اینکه کمتر هنرمندی چون او دایره گستردهای از ارتباط با هنرمندان سایر رشتهها را در گرد خود ساخته. در سَراچهی فروردین در روزگاری که انتظار بهاری نو را لحظه شماری میکنیم، حسن لطفی دومین مجموعه داستانهای کوتاهش را منتشر کرده است. اتفاقی خوشایند از جنس بهار؛ رویدادی که دوستان و شاگردانش آن را در پنجاه و سومین سالگرد میلادش در نمایشگاه کتاب جشن گرفتند، در آن شب خاطره انگیز که با حضور دوستان قدیم و جدید رونقی چشمگیر داشت، من این سعادتمندی را تحسین کردم؛ سعادتی است که پس از چندین دهه حضور در هنر و فرهنگ هم چنان محبوب باشی؛ قدرت واقعی و درخشش در هنر بیگمان از این جنس است.
بسیار دیدهام اهالی هنر را که به خیال شهرتی زود گذر راهی وادی سیاست شده و نقطه پایانی بر زندگی هنریشان نهادهاند و بعد هم "هیچ" عایدی شان بوده است.
راستی اگر حسن لطفی سودای سیاست داشت؟ نه او همواره به ما گوشزد کرده که شأن هنر و فرهنگ بر همه چیز ارجح است و هنرمندِ اصیل ماندگار؛ اتفاقی که در دنیای پر هیاهوی سیاست هرگز متصور نیست. برای همین است که ما جسورتر از آن بودهایم که ناملایمات دوران و مدیران مختلف را تاب نیاوریم.
فراموش نکنیم که در مسیر پُر فرود و فرازی که این هنرمند ارزنده پیموده، همراهی و همدلی همسری هنرمند و خلاق نقش تعیین کنندهای داشته، زهرا دربهانی گرانقدر همسری فهیم و شکیبا که بیشک طی این مسیر، بدون حضورش ممکن نبوده؛ عمرشان سرشار از نیک بختی بادا.
فاطمه شریف نژاد