اطلاعیه

  • امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 24 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
6
پرونده

امپراتوری سلبریتی‌ها؛ سیاست‌زدایی و نئولیبرالیسم

  • کد خبر : 4618
  • 04 آوریل 2017 - 11:05
شوک فروریزی پلاسکو و حرف و حدیث‌های پیرامون آن دوباره پرسش‌های قدیمی را جانی تازه بخشید: کشتی‌گیر و تکواندوکار و وزنه‌بردار را چه به مدیریت شهری؟ ورزشکاری که حاصل مدیریت او بر فدراسیون متبوعش آن رشته را تا مرز محرومیت جهانی پیش برد، به راستی قرار است چه گلی بر سر کلانشهری با دوازده میلیون جمعیت بزند؟ هرچند دامنه این پرسش فراتر از ورزشکاران است.

می‌دانیم که شهردار شهرهایی مانند پاریس یا نیویورک جزو مهمترین مقامات در کشور خود به شمار می‌آیند. آیا هر دکتر و مهندسی به صرف کاغذ مشکوکی که به عنوان مدرک در جیب دارد، توانایی تصدی چنین سمت یا نظارت بر آن را پیدا می‌کند؟
مسئله شهرهای ایران از جمله قزوین، تنها به ترافیک یا مقاومت ساختمان‌ها در برابر زمین لرزه و آتش‌سوزی محدود نمی‌شود؛ هرچند که آن‌ها هم در جای خود بسیار مهم هستند، ولی چند نفر از اعضای شورای شهر در شهرهای گوناگون ایران درک درستی از معماری دارند؟ فضاهای عمومی شهری و کارکرد هریک از این فضاها را می‌فهمند؟ تاریخ شهری را می‌دانند که نمایندگی آن را برعهده گرفته‌اند ؟ آیا ذهنیت مهندسی_نظامی، توان دستیابی به یک فهم درونی از چگونگی ادراک فضاهای شهری شهروندان را دارد؟ آیا اصلاً برای این ادراک و تأثیری که بر روان آنان می‌گذارد، ارزشی قائل است؟ آیا می‌تواند هویت شهری را به عنوان کل واحدی ببیند که معماری ساختمان‌ها، نمادها، نام خیابان‌ها و کوی‌ها، بناهای عمومی، پیاده‌روها، پارک‌ها و فضاهای سبز و گره‌های شهری همگی نماینده آن کل واحد هستند؟ آیا تعهدی نسبت به پاسداشت این هویت احساس می‌کند؟ ویژگی شهرهای مدرن را چه، آن را می‌شناسد؟ برنامه‌ای برای سوق دادن شهر سنتی به سوی یک شهر مدرن ضمن پاسداشت هویت آن دارد؟ اصلاً تا به حال به این موضوعات اندیشیده‌است؟
باری، توفان پلاسکو هم به همراه توفان «#پلاسکو» پس از چند روز زیر توئیت‌ها و عکس‌های بعدی با شکوه تمام «تشییع و به خاک سپرده شد» تا جای خود را به سوژه رسانه‌ای بعدی بدهد. مسئولان امر اکنون می‌توانند نفس راحتی بکشند که یک آب دیگر هم از سر گذشت؛ اما مشکل کماکان بر سر جای خود باقی است، تنها بستر بروز آن تغییر می‌کند.
بسیار گفته می‌شود که مقصر اصلی درواقع همان مردمی هستند که با رای خود، سلبریتی‌ها یا سیاست‌بازان (چندان فرقی ندارند) را روانه شورای شهر می‌کنند. درمقابل می‌توان پاسخ داد که محدودیت‌های انتخابات به حدی است که در بعضی شهرها تا ۵۰ درصد مردم اساساً در رای‌گیری شرکت نمی‌کنند. می‌توان تصور کرد که اگر رقابت جدی وجود داشت، آنگاه هر نالایقی هم مجال عرض اندام را نمی‌یافت. با این همه، کاملاً محتمل است که در یک شرایط ایده‌آل رقابت هم تنها سلبریتی «مجاز» جای خود را به سلبریتی «غیرمجاز» بدهد. چنین چیزی چندان هم دور از انتظار نیست؛ نگاهی به شمارگان کتاب‌ها بیاندازید، چند نویسنده، مترجم یا فیلمساز مهم در حوزه مورد علاقه خودتان را به یاد بیاورید و نام آن‌ها را در گوگل یا شبکه‌های اجتماعی جست‌و‌جو کنید. سپس بازتاب کتاب‌های منتشرشده و تحلیل‌های مفصل آنان از مسائل گوناگون را با بازتاب جملات و شعرهای سبک یکی از همان سلبریتی‌های درجه سوم قیاس کنید. اینکه به یک خواننده یا ورزشکار توجه بیشتری بشود تا یک اندیشمند، شاید ایرادی نداشته‌باشد. لازمه رونق کار گروهی اول آن است که به شهرت اجتماعی دست یابند؛ شهرتی که پس از سپری شدن دوران اوج به سرعت فراموش می‌شود. کسانی مانند تختی هم از قِبل مدال نیست که در یادها مانده‌اند؛ بلکه مشکل از آنجایی آغاز می‌شود که سلبریتی، متفکر قوم شود و «بغ بغو» جای کنش اجتماعی را بگیرد. این را از آن جهت می‌گویم که اگر فردا روزی دیدید رَپِرها رهبری جریان‌های سیاسی اصلی کشور را عهده‌دار شدند، خیلی شگفت‌زده نشوید.
البته این مشکل با شدت کمتر در کشورهای توسعه یافته هم دیده می‌شود. هرسال خبر مسائل بی‌اهمیت عشقی فلان فوتبالیست یا بازیگر هالیوود نقل محافل خبری می‌شود. پاسخ این پرسش که آیا توطئه و نیتی آگاهانه پشت سر این سیاست‌زدایی از جامعه است یا خیر، اهمیت ثانویه دارد. ساختاری که مبنای آن به حداکثر رساندن سود است، دیر یا زود برای مشروعیت بخشی به خود به عرصه‌های غیراقتصادی مانند فرهنگ هم تسری پیدا می‌کند و فرهنگ را هم اقتصادی و تابع منطق سود و کالا می‌سازد.
رسالت رسانه که باید ارتقای فرهنگ عمومی و بینش سیاسی و اجتماعی مردم باشد تا بتوانند در یک ساختار سیاسی دمکراتیک، مشارکت مؤثر و مفیدی داشته‌باشند، فراموش می‌شود و به حداکثر رساندن مخاطب و در نتیجه افزایش قیمت آگهی‌های بازرگانی، جای آن رسالت را می‌گیرد. مخاطب خسته از کار روزانه، آن هم از نوع  رقابتی بی‌امان برای اشغال جایگاه‌های بهتر و مشغله سرسام‌آور که همگی محصول ساختار سرمایه‌داری و منطق سودمحور است، دیگر گوشش به سیاست و فلسفه و نقد فیلم بدهکار نیست. پرسه زدن بی‌هدف در «هایپرمارکت»‌هایی که تنها توان خرید از بخش فست فود آن را دارد و سرگرمی و اخبار سلبریتی‌ها برای او، حکم «افیون توده‌ها» را دارد که به یاری آن، مدتی را آرام بگیرد.
 کار در ساختار سرمایه‌داری برای درصد بالایی از شهروندان بی‌معنی است و تنها به عنوان وسیله زنده ماندن به آن نگریسته می‌شود؛ تنها همین سرگرمی‌ها باقی می‌مانند که معنای زندگی را برای او بسازند و هیچ شگفت نیست که پس از مدتی، جدی هم گرفته شوند و مبنای انتخاب قرار بگیرند.
میدان اصلی تاخت و تاز مخالفان دموکراسی از افلاطون گرفته تا هایدگر، همین مشکل بود. با این وجود باید گفت که این امر در ساختارهای سیاسی بسته، مانند چین یا روسیه بدتر، بیگانه کننده‌تر و خردکننده‌تر است. در اروپا و آمریکای شمالی، اخبار مهم سرکوب نمی‌شوند و یا دست کم از آزادی نشر بیشتری برخوردار هستند و گاه می‌توانند توجه عمومی را به خود جلب کنند. در آنجا دولت نقش کمتری دارد و نمی‌تواند به راحتی محفلی برای هدایت این جریان خردکننده به نفع گروه‌های خاص شود. امکان مقاومت بیشتری در برابر آن وجود دارد و دربست در خدمت سرمایه داری هم نیست؛ سهل است که گاه خود وسیله‌ای می‌شود برای مهار آن _ هرچند نه چندان کارآمد.
آنچه امروز در کشورهایی مانند چین یا روسیه و احتمالاً در آینده کوبا  شاهد هستیم، معجونی است خطرناک و مخدر از استبداد در سیاست و نئولیبرالیسم دراقتصاد و فرهنگ که بر‌خلاف لیبرالیسم کلاسیک، تعهدی در قبال دمکراسی احساس نمی‌کند. از همین‌جا روشن می‌شود که چرا رهبران حزب کمونیست چین و یا آن جاسوس پیشین ک.گ.ب با آغوش باز به استقبالش می‌شتابند.

مهرپویا علا

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=4618

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.