اطلاعیه

  • امروز : چهارشنبه - ۱۹ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 1 - ذو القعدة - 1445
  • برابر با : Wednesday - 8 May - 2024
5
دیروز، امروز، فردا

دیروز: می‌خواهم زنده بمانم

  • کد خبر : 2208
  • 19 نوامبر 2014 - 18:31
دیروز: می‌خواهم زنده بمانم
رابرت وایز، فیلم سیاه و سفید تلخی دارد که سال 1958 ساخته شده است. فیلم در زمانی بیش از دو ساعت روایتگر زندگی زنی بی‌گناه به نام باربارا گراهام است. باربارا به جرم قتلی که مرتکب نشده، دستگیر و به مرگ محکوم می‌شود.

تلاش باربارا و وکیلش برای رهایی از مرگ  بی‌نتیجه می‌ماند و مرگ در اتاق گاز، پایان سرگذشت زنی است که می‌خواست زنده بماند. نام فیلم «می‌خواهم زنده بمانم» است.
فیلم تصاویر درجه یکی دارد و بازی بازیگر نقش اول زنش (سوزان هیوارد) درخشان است. در این فیلم، سوزان هیوارد آنقدر طبیعی ایفای نقش کرده که بسیاری جایزه اسکاری که به‌ خاطر این فیلم گرفت را ذره‌ای از ستایشی می‌دانند که باید در حق او می‌شد و اندکی از نفرات نیز مرگ او در سال ۱۹۷۲ را ناشی از تاثیر برآمده از این فیلم ذکر کرده‌اند (هرچند که بی‌ربط گفته‌اند). تاریخ سینما و ادبیات، فیلم‌های زیاد دیگری هم دارد که همیشه بی‌گنا‌هی پایش  به محاکم قضایی باز می‌شود و وعده‌ای تلاش می‌کنند تا او را از مرگ برهانند. در سینمای ایران سرنوشت چنین آدم‌هایی رهایی در دقیقه ۹۰ است. البته استثنایی همچون «هیس دختر‌ها فریاد نمی‌زنند» هم وجود دارد. فیلمی که شخصیت اصلی فیلم همچون باربارا گراهام قربانی جنایتی می‌شود که در ایجادش نقش چندانی ندارد. نا‌گفته نماند مرحوم ایرج قادری نیز فیلمی هم‌نام با فیلم رابرت وایز دارد که بر خلاف آن فیلم، زن بی‌گناه توسط وکیلی کار‌بلد از چوبه‌دار نجات می‌یابد. وکیلی که از سر اتفاق، همسر متهم و پدر مقتول نیز هست.

امروز: می‌خواستیم زنده بماند!
نام ریحانه جباری را اولین‌بار از زبان دوست هنرمند اهل تئاتری می‌شنیدیم. در قدم‌زدنی برایم از خودش، مادر اهل هنرش و آن اتفاق شوم گفت. اتفاقی که به گفته آن دوست هنرمند، ریحانه در ایجادش نقشی نداشت. ریحانه قتل را تابستان ۱۳۸۶ و در سن ۱۹ سالگی انجام داده بود. من سال ۱۳۹۰ در بهمن‌ماه از آن ماجرا باخبر شدم و با نام ریحانه آشنا شدم. از آن‌روز با آنکه هیچ‌وقت در مقام قضاوت قرار نگرفتم؛ دوست داشتم ریحانه اگر تا پای چوبه‌دار هم می‌رود، بالای دار نرود. خبرهایی که آن دوست می‌داد و در مطبوعات چاپ می‌شد حکایت از تلاش بی‌وقفه هنرمندان برای رهایی این دختر جوان داشت. کم‌کم داشتم مطمئن می‌شدم که ریحانه به این زودی‌ها نمی‌میرد که دوست دیگری مطلبی را به من نشان داد که در آن یکی که قاضی نبود در مقام قضاوت قرار گرفته بود و هر چه می‌خواست درباره قاتل و خانواده‌اش نوشته بود. با خودم گفتم حیف شد، کار دارد سخت می‌شود. کار روز‌به‌روز سخت‌تر ‌شد. نجات ریحانه در هیاهو و سروصدا پیچیده‌تر می‌شد. دانستم خیلی‌هامان رسم صبوری را نمی‌دانیم. دانستم فضای مجازی می‌تواند خطرناک باشد. شاید حرف خیلی‌ها که می‌خواستند ریحانه جباری اعدام نشود خیر بود. شاید… اما سرانجام چیز دیگری ‌شد! دوستی دارم که جمله زیبایی در کلامش است؛ مدام تکرار می‌کند: «گاهی وقت‌ها به نیت بهشت راه جهنم را هموار می‌کنیم» راست و دروغش را باید بررسی کرد، اما در مورد ریحانه خانم جباری انگار هیاهو و نوشته‌هامان، طناب دار را بر گردنش سفت‌تر کرد. گمانم حالا راحت‌تر بشود در مورد چنین آدم‌هایی نوشت بدون قضاوت درباره دیگران، بدون احساس صرف، بدون…

فردا: آی آدما!
باربارا گراهام، ریحانه جباری و… تنها کسانی نبودند که برای زنده ماندنشان تلاش زیادی شد. فردا هم بدون قتل و جنایت نخواهد بود (چه خوب است که قتلی، جنگی، خشونتی نباشد). اگر قرار است برای زنده‌ماندن کسی تلاش کنیم، از همین امروز به فکر باشیم. نقد عالمانه قوانین، خشکاندن ریشه‌های ایجاد جنایت، صبوری در بیان عقاید، پرهیز از نادیده گرفتن احساس و عقاید دیگران و… می‌تواند چاره‌ساز باشد.

حسن لطفی

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=2208

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.