اطلاعیه

  • امروز : سه شنبه - ۱۸ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 29 - شوال - 1445
  • برابر با : Tuesday - 7 May - 2024
3

دیروز، امروز، فردا

  • کد خبر : 2139
  • 19 اکتبر 2014 - 11:54
دیروز، امروز، فردا
دیروز: در جستجوی مکان‌های ازدست‌رفته 1- سلطان نشسته بر آسفالت میان خیابان از خانه‌ها و کوچه‌هایی می‌گوید که طاقت سنگینی تیغه لودرها را پیدا نکردند و فروریختند. فروریختنی که با خودش زخم و درد به‌جان آدم‌های مثل سلطان انداخت.
 سلطان آدم درون پرده است. شخصیت فیلمی به همین نام از مسعود کیمیایی. فیلمی که قرار است از نگرانی سازنده‌اش از خُرد‌شدن استخوان‌های ارزش‌های گذشته زیر پای میهمان دنیای امروز (مدرنیته و تکنولوژی) بگوید. نگرانی که از جانب فیلم‌سازی به تصویر درآمد که پیشگویی بدی نیست. سلطان سال ۱۳۷۵ بر پرده رفته است. از آن زمان چرخ‌های سنگین لودرهای زیادی در شیراز، اصفهان، یزد، قزوین و … کوچه‌های قدیمی را زیر گرفته‌اند تا قد و قواره آن‌ها را اندازه خیابان کنند. سلطان به خواست خالقش بر این شرایط عصیان می‌کند. به جنگ برج‌سازها می‌رود…
۲- غروب غم گرفته یک روز پاییزی در سال ۱۳۹۱ در حال چرخ زدن توی خیابانی در شهر قزوین (احتمالاً مولوی)، با دوستان از بناهای مانده از گذشتگان می‌گوییم. سر صحبت با دیدن بقایای خانه‌ای فروریخته در این خیابان شروع شد. بقایایی که طاقچه‌ای با نقش و نگار و طرح‌های زیبایی است. دوست همراهم می‌گوید؛ کاش می‌شد این تکه را کند و با خود برد. می‌پرسم به کجا؟ می‌گوید به هر جا که در آن حفظ شود. بعد از فرانسه می‌گوید، از بافت قدیمی‌اش که کسی حق دست زدن به بافت آن را ندارد. بعد بحث می‌کشد به … چه فرقی می‌کند بحث به کجا ‌می‌کشد. او موافق جداسازی بافت قدیمی قزوین و شهرهای دیگر از بافت جدید است. من ابتدا مخالفم، دلم پی آدم‌هایی است که باید زندگی کنند. دنبال شرایط جدید و خانه‌های تازه‌سازم، او ساز خودش را می‌زند؛ سازی که کم‌کم به دلم می‌نشیند: «من نمی‌گویم بافت قدیمی به آدم‌ها تحمیل شود، هرکسی نخواست، دولت او را ببرد جایی بهتر، هزینه حفظ بافت تاریخی باید توسط دولت فراهم شود، البته فرهنگ‌سازی هم باید باشد. مردم اگر بدانند که چه بناهایی را از دست می‌دهند، خودشان هم در حفظ آن می‌کوشند و …»

امروز:
یه خانه داشتیمان کُنج ِ بُلاغی!
دوستی زنگ‌زده، خبر خوبی بدهد؛ می‌گوید: پروژه خیابان‌کشی انصاری شرقی متوقف شد. در صدایش نگرانی گذشته نیست، نگرانی که وقتی زنگ‌زده بود تا از ویرانی آثار به‌جامانده از گذشتگان بگوید، از عبور خیابان از خانه‌های بلاغی! بلاغی! بلاغی! این محل را طوری تکرار می‌کند که انگار هویت شهر برای او خلاصه در این نام است. راستش را بخواهید بی‌راه هم نمی‌گوید. خوب که نگاه کنیم قزوین بیش از هر مکان و محله‌ای با این نام و البته چند نام دیگر (شاهزاده حسین، مولوی، سپه و…) شناخته می‌شود. با این نام‌هاست که قزوین، قزوین است. وقتی خبر بد را می‌دهد صدایش تُن صدای سلطان (عرب‌نیا) وقت صحبت درباره ویرانی ارزش‌های گذشته را دارد. وقتی خبر خوش را می‌دهد؛ لحنش به لحن سلطان نزدیک است، البته وقتی‌که عشقش را ترک موتورش نشانده و دنیا بر وفق مرادش است. دو سه روز بعد دوباره زنگ می‌زند. دوباره سلطان نشسته بر آسفالت سیاه خیابان است، نگران، مضطرب، ولی امیدوار … می‌گوید: شاید خبر درست نباشد، شاید منبع خبر سوراخ باشد. شاید…

فردا:
در جستجوی مکان ازدست‌رفته
فردا که بیاید ما نیستیم، اما دیگرانی هستند که باید رنگ و بوی خاطره‌های ما را احساس کنند. نمی‌دانم فردا که بشود، آدم‌های فردای قزوینی وقتی از مکانی در این شهر عبور می‌کنند، همچون پاریس‌نشینان می‌توانند با عبور از کوچه‌‌های مرمت‌شده بلاغی بوی زمانه ما را احساس کنند، یا یکی که شاید نامش سلطان باشد زخم‌خورده بر آسفالت سرد اتوبانی نشسته که اتومبیل‌ها با سرعت از آن می‌گذرند و از حسرت خانه‌ها و کوچه‌هایی می‌گوید که سال‌ها پیش سرپا بودند و حالا در قاب یک خاطره هم نمی‌گنجند!
حسن لطفی

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=2139

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.