اطلاعیه

  • امروز : یکشنبه - ۱۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 27 - شوال - 1445
  • برابر با : Sunday - 5 May - 2024
4
محدثه قافله باشی، گرافیست:

اگر روزی، کارم دیده نشود می‌میرم!

  • کد خبر : 1860
  • 03 آگوست 2014 - 14:15
اگر روزی، کارم دیده نشود می‌میرم!
محدثه قافله باشی، نیاز به معرفی چندانی ندارد. گرافیستی که بسیاری از پوسترها و طرح‌هایش، در منظر دید مردم این شهر قرارگرفته است. شاید افراد زیادی هم ندانند آنچه چشم‌هایشان با دیدنش، لذت برده و این لذت بصری درجانشان دویده است، کار این هنرمند قزوینی است.

 سالگرد تولد محدثه، بهانه‌ای شد تا با او در بعدازظهر آخرین روز ماه رمضان در تحریریه «فروردین امروز» به گپ و گفت بنشینیم.

 خودت شروع کن، از هرجا که دوست داری!
خیلی بچه که بودم، شاید دوم ابتدایی، می‌دانستم که قرار است چه‌کاره به شم. همین چند روز پیش یکی از دوستان دوران ابتدایی‌ام را دیدم که می‌گفت: «تو از همان اول می‌گفتی که آرزو دارم فضانورد بشوم، دلم می خواهد پلیس بشوم، اما آخرش نقاش خواهم شد!» این جمله را دوستم از اول ابتدایی یادش مانده بود. واقعاً هم همین‌طور بودم. آن موقع، گرافیک برایم مفهومی نداشت، این بود که می‌گفتم می خواهم نقاش بشوم.
 حالا این علاقه، از کی به کار کشیده شد؟
کار کردنم برمی‌گردد به دوره نوجوانی، من از آن موقع کار می‌کنم. آن زمان تلویزیون کارتونی را نشان می‌داد به نام پِرین، من نقاشی پِرین را می‌کشیدم و به بچه‌ها می فروختم. پنج تومن، ده تومن. یادم هست سال اول دبیرستان، که همزمان بود با مسابقات جام جهانی ۱۹۹۲، من آنقدر تصویر خداداد عزیزی را کشیدم که هنوز هم حفظ هستم، یا مهدوی کیا و عابدزاده را و هر کدامش را بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومن به بچه‌های مدرسه می فروختم. این را هم بگم که آن سال‌ها، خیلی دوست داشتم کارگردان بشوم. یعنی بعد از دیدن فیلم «بچه‌های آسمان» مجید مجیدی، علاقه شدیدی به کارگردانی پیدا کردم، ولی وقتی پیگیری کردم که چطور می‌شود کارگردان شد، مشاور دبیرستان گفت: برو هنرستان و گرافیک بخوان. این اتفاقی بود که برای من و دو نفر از دوستانم افتاد.
  چه ربطی داشت سینما با گرافیک؟
آن موقع نمی‌دانستم و رفتم هنرستان و گرافیک خواندم. گرچه با توجه به علاقه ام به نقاشی، شاگرد خیلی خوبی بودم و از رشته‌ام برخلاف اون دو دوستم، نه‌تنها بیزار نبودم که باعلاقه درس ها را دنبال می‌کردم. هرچند آرزوی من گرافیک نبود و همین هم شد که به کلاس‌های تأتر ارشاد کشیده شدم. فکر می‌کنم ورودم به ارشاد، تأثیر زیادی در من گذاشت تا بعدها به‌عنوان یک گرافیست هنری در شهر شناخته شوم.
  تأتر کمک کرد که گرافیست هنری بشی؟
ببینید فضای آدم‌ها و محیط ارشاد که البته الان این فضا با آن زمان خیلی تفاوت کرده، تأثیر زیادی روی من به‌عنوان یک هنرجوی هنرستان گذاشت. آن سال‌ها، یعنی سال ۷۹ و ۸۰، فضای مجتمع فرهنگی ارشاد خیلی پرانرژی بود. در هر طبقه مجتمع، شور و حالی عجیبی وجود داشت. آدم‌هایی که آنجا می‌آمدند برای تاتر و موسیقی و انجمن سینمای جوان، آن‌قدر اکتیو و فعال بودند که اثرات خوبی بر دیگران می‌گذاشتند. این فضا باعث شد با انجمن هنرهای تجسمی آشنا شوم. شاید بچه‌های گرافیستی که الان دارند خیلی بازاری و تبلیغاتی کار می‌کنند این موقعیت را نداشتند و وارد این فضایی که من شدم، نشدند.
  کار تأتر هم کردی؟
بله! یک کارنمایشی را کارگردانی کردم و در یک کار هم‌بازی کردم.
  پوستر سازی رو از همان سال‌ها شروع کردی؟
وقتی وارد دانشگاه شدم سر یک کار نمایشی، که با آقای ایزدفر همکاری می‌کردم به ایشان گفتم پوستر کار را من می‌زنم. پوستر نمایش را که طراحی کردم، شدم طراح پوستر جشنواره تاتر. فکر می‌کنم بیشترین جوایزی که دریافت کردم از جشنواره‌های تاتر گرفتم و این مساله ضمن اینکه روحیه زیادی به من داد، باعث شد سفارش کار زیادی را هم بگیرم و این وضعیت تا چند سال ادامه داشت، تا اینکه در دوره آقای احمدی‌نژاد به‌کلی همه‌چیز متفاوت شد.
  و با تغییر فضا، کار کردن هم مشکل شد؟
بله متاسفانه! من همیشه با سفارش دهندگانی که خلاقیت را در طراح می کُشند درگیر هستم و طبیعتا چون اطلاعات زیادی از طراحی و گرافیک ندارند، اما به شدت می خواهند دیدگاه های خود را اعمال کنند، به ویژه اغلب مسوولان انتظار دارند تیتر پوستر، بدون فکر و ایده، کلمه کلمه برایشان تصویرسازی شود و اگر قرار باشد برای فکر و ایده ات پافشاری کنی، از نگاه آن ها به یک آدم مغرور و خودخواه تبدیل می شوی که دیگر نمی شود با او کار کرد.
  دو سال پیش، بخشی از پوسترهایت  در نمایشگاه «دغدغه‌های خط‌خطی» به نمایش درآمد، برنامه‌ای برای برپایی نمایشگاه دیگری هم داری؟
چیزی که دوست داشتم از نمایشگاه قبل به دست نیاوردم تا بخواهم به برپایی نمایشگاه دیگری فکر کنم. شاید خیلی آرمانی فکر می‌کنم، ولی انتظاراتم باوجود استقبال خوب از نمایشگاه حاصل نشد. نیت ام این بود که سال بعد از آن، نمایشگاهی بزنم از طرح‌های اوراق اداری که خیلی در قزوین ضعیف است و هویت اداری برای خیلی‌ها معنا ندارد و نمی‌دانند که خیلی چیزها در این اوراق باید باهم سِت باشد. اما از خیر آن‌هم گذشتم.
  مدتی است مسوول کانون طراحان گرافیک هستی، این کانون از کجا آمد؟
البته مسوول که چه عرض کنم، دوستان محبت کردند و به من زنگ زدند. کانون طراحان گرافیک یک اتفاق خوب  ِخودجوش توسط طراحانی بود که دغدغه گرافیک قزوین را داشتند. البته ما هنوز هیات مووسس هستیم و در آینده نزدیک با برگزاری انتخابات، کانون هویت رسمی تری به خود می گیرد. شاید تا به حال کار زیادی انجام نداده باشیم، چون بودجه ای وجود نداشته، اما همین که هنوز هستیم، خوب است. چند نشست، تهیه کتاب نشانه و پوستر طراحان قزوینی، جشن هفته گرافیک و تهیه تعرفه، از فعالیت های کانون در این مدت بوده است.
  و حرف آخرت!
من با گرافیک زندگی می‌کنم و گرافیک با تاروپود وجودم عجین شده است. اگر به‌جایی برسم که یک روز دیگر خودم و کارم دیده نشود، واقعاً می‌میرم. یکی از لذت‌بخش‌ترین اتفاق‌های زندگی من، دیدن طراحی های بیلبوردم در شهر است.

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1860

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.