دلیلش شاید مربوط به فیل در تاریکی مولانا باشد و شاید هم به تاریکی که بر ذهن و دنیای واقعی افتاده و کلیدش لابد نقد است و پرهیز از صدور حکم قبل از شنیدن حرفهای متهم!؟ متهمی که اندیشههای دیگری دارد که مال ِ ما نیست و قاضی که ما هستیم و نشسته بر صندلی قضاوت، حکم را صادر میکنیم. تازه جسارت این را هم نداریم که بگویم اگر گناه کار بود که هیچ، اما اگر بیگناه بود میرود بهشت!
چه مقدمه طولانی شد. راستش را بخواهید قبل از نوشتن چند خط بالا قرار بود از خیال و واقعیت بنویسم و از سینما که مرز میان دیروز و امروز را میشکند و بعد برسم به اینکه اگر امکان برگشت به گذشته بود؛ مثل فیلمهای رابرت زمیکس، لابد خیلی از آدمهایی که امروز مخالف اندیشههای شریعتی هستند، چماق بدست و کفن پوش جلوی خانه مرحوم استاد محمد تقی شریعتی میایستادند (یا مینشستند) و پلاکارد بدست و با رگهای بیرون زده از گردن فریاد می زدند؛ «ورود نوزاد علی شریعتی و اندیشههای بزرگ سالیش به دنیای ما ممنوع»! راستی اگر این باور واقعیت داشت به نظر شما چه کسانی از ورود چه کسانی به دنیا ممانعت میکردند. خدا را شکر که دنیا، عین سینما نیست (حداقل امروز نیست)، ولی سینما هست، عین خودش! حالا من و ما، دکتر علی شریعتی را داریم و فیلمهایی که اگر هم واقعیت نیستند، جذابند. برخلاف دروغهایی که واقعی جلوه میشوند و…
امروز: کافه خواب خانم عکاس
کافه خواب را سپیده بهزادی سال ۱۳۸۸ چاپ کرده، کتابی که چهار نمایشنامه دارد؛ نیمکتنامهها، به اندازهی رنگ سفید، قاب در قاب و کفه خواب. سپیده همین بهار، آخری را به صحنه برد. کافه خواب، مرز خیال و واقعیت را میشکند. دیالوگهایش گاهی لحن شاعرانه میگیرد؛ «تو خواب، خواب دیدم موهام سفید شده، چشام کوچولو شده، یه دفعه جیغ کشیدم، بعد مامان با کفش اسکیتای من اومد تو اتاق، اونقدر قیافش خندهدار شده بود!!! مثل بچهها لباس پوشیده بود. صداش عوض شده بود. نمیدونم چرا نگفتم مامان چرا اینطوری شدی یهو، عوضش مامان گفت چشاتو ببند بعد بازکن! منم چشامو بستم و دوباره باز کردم. موهام سیاه شده بودن، چشام قد قبلش شده بود. مامان بهم گفت اگه شبا کم بخوابم دوباره موهام سفید میشه چشام کوچولو!» گاهی لایهدار میشود و برخی لحظات به زندگی روزمره نزدیک میگردد. سپیده بهزادی این دیالوگهای متفاوت را خوب کنار هم نشانده و توانسته نمایشنامه خوبی بنویسد. اجرای کافه خواب هم در حد قابل قبولی بود. خصوصا بازیها. بازیهایی که بهترینش را سحر حاج آقاسی ایفا کرد. البته شاید در آن شبی که من تماشاچی کافه خواب بودم، شبی که از دیدن کافه ذهنی سپیده بهزادی به شوق آمدم؛ نه به اندازه وقتی که عکسهای او را میبینم. اما به شوق آمدم و خوشحال شدم از اینکه سپیده بهزادی کارش به صحنه رفته است و دلتنگ عکسهایی شدم که گرفته یا نگرفته و من ندیدهام.
فردا: فیلمی خوب با بازی لیلا حاتمی
چه عالی است که لیلا برگشت. چه بد از آن حاشیه ایجاد شدهای که عجولانه همه در جریانش قرار گرفتند. چه خوب برخورد لیلا حاتمی با آن اتفاق و چه… هرچه بود لیلا حاتمی با چهره مظلوم و لحن صدای آرامش بخش، همچون گلشیفته، مقیم خاک دیگری نشد. دلم هوای فیلمی تماشایی در حد لیلا را دارد. لیلا حاتمی و لیلای مهرجویی!
حسن لطفی