اطلاعیه

  • امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 24 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
8
سپیده بهزادی نویسنده، عکاس و کارگردان تاتر:

در قزوین احساس وجود نمی کنم!

  • کد خبر : 1607
  • 28 می 2014 - 12:52
در قزوین احساس وجود نمی کنم!
متاسفانه موانع و مشکلاتی که سر راه بچه‌های تاتر هست، آدم را سرد و سردتر می‌کند و یک وقت‌هایی به این فکر می‌کنی که چرا رفتی و تاتر خواندی .

سپیده رحیم زاده بهزادی، ادبیات فارسی خوانده و فارغ‌التحصیل ارشد ادبیات نمایشی است. از سال۸۲ که وارد انجمن سینمای جوان قزوین شده، کار جدی‌اش را در عرصه هنر شروع کرده و در این سال‌ها، فیلم ساخته، عکس گرفته، نویسنده و منتقد بوده و تهیه‌کنندگی رادیویی کرده است. این همه ی رزومه کاری او نیست، کارگردانی تاتر نیز بخشی دیگر از فعالیت‌های این هنرمند قزوینی است. با او در آستانه اجرای تاتر «کافه خواب» که براساس نمایشنامه‌ای از خودش، کارگردانی کرده است، گفت‌و‌گو کردیم؛

– سپیده بهزادی، هنر را از کجا شروع کرد؟
شروع کار هنری من، پیش از سینمای جوان بود. با همه گرایشم به شیمی، در پیش‌دانشگاهی علاقه شدیدی به ادبیات پیدا کردم و کم‌و‌بیش می نوشتم. عشق ادبیات به شدت قاطی زندگی من شد و با وجود قبول شدن در رشته مامایی، در دانشگاه، ادبیات فارسی خواندم. وقتی ادبیات می‌خواندم، گرایشی هم به سینما و تاتر پیدا کردم، اما نمی‌دانستم چگونه می‌شود اینها را موازی با هم پیش ببرم. شاید در آن مقطع برایم خیلی سخت به نظر می‌رسید، به همین دلیل تصمیم گرفتم پس از تمام کردن رشته ادبیات، به رشته عملی مورد علاقه‌ام که همان سینما، تاتر بود بپردازم. ولی در ترم سوم ادبیات، به طور کاملا اتفاقی با سینمای جوان آشنا شدم.  
– چه شد که ادبیات نمایشی خواندی؟
اتفاق خاصی که برای من در آن مقطع افتاد این بود که متوجه شدم می‌توانم تحصیلاتم را در ارشد در رشته ادبیات نمایشی ادامه‌دهم. جو خوب دانشگاه و فضایی که در آن محیط بود، علاقه مرا به تاتر صد چندان کرد، ولی متاسفانه موانع و مشکلاتی که سر راه بچه‌های تاتر هست؛ حالا اصلا فرقی نمی‌کند که در پایتخت باشند یا شهر کوچک، آدم را سرد و سردتر می‌کند و یک وقت‌هایی به این فکر می‌کنی که چرا رفتی و تاتر خواندی. البته این باور من نیست، من اگر دوباره برگردم به عقب، حتما با همان شیفتگی می‌روم و تاتر می‌خوانم. ولی هستند خیلی‌ها که از خودشان سوال می‌کنند که چرا رفته‌اند و به صورت آکادمیک تاتر خوانده‌اند. چون حس می‌کنند هیچ کس سر جای خودش نیست و فردی که اصلا این مسیر آکادمیک را طی نکرده و با یک دوره فشرده آموزشی، آمده است و در موقعیتی قرار گرفته که متاسفانه از بالا به تو نگاه می‌کند و به نظر من، این نه تنها برای رشته من که برای خیلی از رشته‌های دیگر که دچار این بحران هستند، خیلی سنگین است.
– ورودی به سینما، عکاسی و تاتر زیاد است، اما خروجی چندانی از این شیفتگی دیده نمی‌شود. چرا اینطوری است؟
من در این زمینه، مدت‌هاست دچار تردید شده‌ام. احساس می‌کنم ما انگار خروجی نداریم. خیلی حلقه‌های گمشده در این وسط هست و این فقط به آن کسی که دارد آموزش می‌دهد، ربطی ندارد و به آن کسی هم که دارد آموزش می‌گیرد مربوط می‌شود. متاسفانه فکر می‌کنم ما آدم‌های بدون پشتکاری هستیم. فکر می‌کنیم اگر هر چه بیشتر کار کنیم، خودمان را احمق‌تر کرده‌ایم. به آدم‌های پر تلاش می‌گوییم احمق! فکر می‌کنیم اگر در کوتاه مدت به چیزی رسیدم، حتما خیلی نابغه هستیم، در صورتی که مقوله زود رسیدن، هیچ ارتباطی به نابغه بودن ندارد. اینکه تو در موقعیتی قرار گرفته‌ای که درخشیده‌ای؛ هرگز به این معنا نیست که بعد از این نیز همواره درخشان باقی خواهی ماند.
–  با بعضی‌ها که حرف می زدم، گفتند زمانی که از این شهر بریدیم و رفتیم تهران، به فضایی رسیدیم که امکان رشد برایمان فراهم شد. آنها می‌گویند: قزوین مثل مادری می‌ماند که مهری به فرزندانش ندارد!
این حرف همه بچه‌های تاتر قزوین است و این البته به همه کمبودها و مشکلاتی بستگی دارد که وجود دارد. از نداشتن سالن تا عدم حمایت. ببینید مشکل بودجه تاتر هر روز دارد بدتر و بدتر می‌شود چه انتظاری می‌شود داشت از کسی که می‌خواهد با عشق، تاتر را ادامه دهد و از این راه، امرار معاشی هم داشته باشد، زندگی‌اش را برای این قضیه می‌گذارد و بعد هیچ حمایت مالی هم از او نمی‌شود. اینها از نظر من دلایل مهمی هستند، اما به این معنی هم نیستند که تو اصلا کار نکنی. اگر تو در سال می‌توانی دو تا سه کار تاتر بکنی، با این موانع شاید هر سه سال در میان بشود یک کاری را به صحنه برد.
به گفته یکی از اساتیدم، کار کردن در قزوین، مانند حرکت قطار می‌ماند، به طرفش سنگ پرتاب می‌کنند و اگر متوقف باشد، کسی با آن کاری ندارد! وقتی وارد هنرشدی، به این قصد آمده‌ای که حرکت کنی و این اتفاق متاسفانه برای تک تک بچه‌هایی که کار می‌کنند افتاده‌است و در این میان، بعضی‌ها کنار کشیدند و کسانی هم که مانده‌اند فعالیت چندانی ندارند و البته همیشه هم برای من این سوال بوده که به راستی چرا اینگونه است.
– مجموعه کارهایی که می کنی، از تهیه کنندگی رادیو گرفته، تا عکاسی و نوشتن و کارگردانی تاتر، راضی‌ات کرده؟
ببینید، روزی فکر می‌کردم به جای این شاخه و آن شاخه پریدن، روی یک کار مشخص مثل کارگردانی تاتر متمرکز شوم. ورود من به صدا و سیما، یک جوری این تمرکز را با خودش آورد. من به قصد برنامه سازی رفتم و با پروسه‌ای که طی کردم به خواسته‌ام رسیدم، و داشتم فکر می‌کردم حداقل چهل درصد از کاری که دوست دارم را انجام می‌دهم، ولی محیط آنقدر برایم نامساعد بود که ناچار شدم سال پیش از آن فضا جدا شوم. در حالی که به شدت برنامه‌سازی و کار رادیویی را دوست داشتم و دارم.

– و حرف آخر سپیده بهزادی
چیزی که به شدت اذیتم می‌کند، هر وقت که می‌خواهم به یک کار هنری فکر کنم این است که چرا، در فضای هنری، مخصوصا در شهرهای کوچک، وقتی ایده خلاقانه‌ای به ذهنت می‌رسد نمی‌گذارند کار کنی. هزار تا بهانه می‌آورند تا بگویند این کار شدنی نیست و همین هم می‌شود که دوباره بر می‌گردیم به همان کلیشه‌های قبلی. از یکی از بزرگان تاتر قزوین جمله‌ای را خواندم که مردم در تاتر به دنبال چیزهای نو هستند، ولی به قطع، خود ایشان این حرف را قبول ندارد و خیلی حامی کسانی که می‌خواهند ایده جدیدی را داشته باشند، نیست. نکته جالب در قزوین این است که مسوول مربوطه، صریح نمی‌گوید، نمی‌شود، برخوردی می‌کند که تو خودت به این نتیجه برسی که طرح تو شدنی نیست! و این خیلی آزار دهنده‌است. خیلی وقت‌ها، تنها گذاشتن نمایشگاه عکس در تهران یا جاهای دیگر راضی‌ام کرده که فکر کنم هستم، والا در قزوین، احساس وجود نمی‌کنم.

بی تا  دارابی

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1607

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.