اطلاعیه

  • امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 24 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
4
علی قانع، قصه نویس و مترجم در گپ و گفت با فروردین امروز

من روایت گر انسان معاصرم!

  • کد خبر : 1502
  • 10 می 2014 - 15:47
من روایت گر  انسان معاصرم!
من روایت گر درون انسانم و درون گرایی با ناامیدی فاصله دارد. انسان گاهی برای در امان ماندن به درون رجوع می کند و یا فرار به درون آرامش دهنده است.

آخرین کتابش، همین چند روز پیش رونمایی شد. نویسنده و مترجم خلاق و پُرکار شمالی که دیری است در قزوین رحل اقامت افکنده و در این دیار، می نویسد و به ترجمه می نشیند. علی قانع، نه تنها آثار تالیفی اش، آیینه خود ِ اوست که ترجمه هایش نیز، شبیه ترجمه هیچ کس دیگری نیست. در یک بعدازظهر، که بهار نفس می کشید در شهر، کُنج دنجی در حوزه هنری با او گپ زدیم.

– خوب است با این سوال کلیشه ای، حرفمان را شروع کنیم؛ علی قانع اصلا چرا قصه می نویسد؟

اول شعر می گفتم. بخشی از شعرهایم با نام «عاشقانه» در فصل هایی از کتاب «آخرین پرده بیژن ومنیژه» آمده است.  بعدا دیدم با زبان شعر گفت و گو با نفوس زیادی از مردم کمی سخت است، صنایع شعری و استفاده از سمبل و  ادبیات فشردهای به نام شعر، نمی توانست ابزاری باشد برای حرف زدن! و من می خواستم حرف بزنم و با قصه، فرصت بیشتری بود که آدمها را متاثر کنی! با خاطرات سربازی و دردهای این دوران و تنهایی و تصویر همین لحظه ها شروع کردم.

– حالا علی قانع می خواهد حرف بزند که چه بشود؟
هر کسی آرمانی دارد، و نه البته مدینه فاضله ای که دیگر وقتش گذشته! که محصول جوانی ما بود. آرمان، آدمی را وادار می کند که روی دیگران اثر بگذارد و فریادی باید و یا گفتی موثر! و هنر نوشتاری این فرصت را می دهد تا از ظرافت زبان و ادبیات سود ببری و برای ساخت یک جامعه آرمانی؛ جامعه عاری از خشونت و دغل بازی و… نمی خواهی کسی را آزرده کنی، نمی خواهی کسی را هول بدهی و درگیری برای منافعی خُرد و کم ارزش در جماعت انسانی همیشه مرا متاثر می کرد. وقتی می نویسی و شخصیت خلق می کنی و دیگران را باز تولید می کنی تا به جای تو در داستان زندگی کنند و دست به اصلاح روابط بد انسانی در فضای مجازی میزنی، آرامش پیدا می کنی و همین و همین!
– و بعد، از نوشتن و خلق کردن، به ترجمه رسیدی، چرا ؟
در سال های هفتاد به خاطر محدودیت در چاپ ادبیات بومی و تناقض در ادبیات ترجمه شده و گشایش اینترنت و ورود به سایت هایی نظیر نیویورکر و آتلانتیک و اشراف به متن اورژینال و لذت این خوانش، وسوسه شدم تا با وفاداری به اصل اثر، به ترجمه هم بپردازم و همین هم شد که آدم کش ها، دختر سیاه و دختر سفید، همسر ببر و اتاق را ترجمه کردم و حالا هم البته همین مسیر را ادامه می دهم.
– علی قانع، الان چه می کند؟
چون تخصص کاریام نساجی است، به کار و زندگی مشغولم و همراه با کار، به ترجمه و کار روی رمان های قبلی و بازنویسی و تراش این اندیشه ها که جزو کارهای مانده در کنار من هست، می پردازم.
– علی قانع شمالی، قزوین چه می کند؟
پدرم نظامی بود. من در رودبار شمال به دنیا آمدم و خواهرهایم در جای دیگر. آخر عُمر کاری پدر در قزوین بود و بعدِ مرگ پدر، من ماندم و اداره خانواده و این جغرافیا که علیرغم تفاوت با زاد و بوم خودم، دلبستگی هایی ایجاد کرد؛ لاجرم در قزوین ماندم. باورم این است که هر جا بمانی، مردم آنجا می شوند مردم تو و بخشی از پستوها و اندیشه هایت گره می خورد با همین مردم و من نیز اینچنین شدم!
– خیلی از خواننده های آثارت، بر این عقیده اند که نوعی یاس و ناامیدی از قصه هایت منتقل می شود. علی قانع که من می بینم سر زنده و بشاش و فعال است، پس چرا مخاطبانت در پس ِ این قصه ها، تصور دیگری از تو دارند؟
آری! خیلی به من گفته اند. من در واقع روایت گر انسان معاصرم و انسان معاصر هم، همین رنگی است. تنهایی و احساس نا امنی در جنگلی از مناسبات نا امن، او را درون گرا کرده است. و من روایت گر درون انسانم و درون گرایی  با نا امیدی فاصله دارد. انسان گاهی برای در امان ماندن به درون رجوع می کند و یا فرار به درون، آرامش دهنده است و شاید شیوه زندگی من، مرگ پدر و مسوولیت پذیری و حفظ مانده خانواده در من اثر گذاشته باشد.
– و داستان آخرین پرده بیژن و منیژه!
این کتاب، داستان یک عشق صاف و زلال انسانی است که با گرایش یکی از آن دو به آرمان خواهی یک گروه معاند به عقوبت ناهنجار دچار می شود. منیژه، آرمان گرایی کاذب عشق بیژن را پس می زند. نه پس نمی زند که در جانش دفن می کند تا به آرمان های آن جریان معاند کمک کند. در این میان، خانمی به نام زینت که همکلاسی آنان است و جزو کادرهای بالای آن گروه! برای اینکه به بیژن برسد با دسیسه، منیژه را وادار به مهاجرت و آوارگی در اردوگاه های خارج می کند. بیژن به سربازی می رود و پس از بازگشت با زینت ازدواج می کند و در فرجام بازگشت منیژه از مرز و مرگ هر سه در تعارض جان و اندیشه و رذالت، و تولد یک شاخه جوان به نام آرزو از این باتلاق، که در الان ِ داستان در آن سوی مرز در حال تحصیل است.
– و حرف آخر...
دوست دارم مردم ما با ادبیات آشتی کنند و بیش از گذشته، خود را بیابند در ورای ادبیات این سرزمین که جز آداب و ادب هیچ نیست.

صحت پورعبداله

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1502

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.