اطلاعیه

  • امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 24 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
6
حسن لطفی

دیروز، امروز، فردا

  • کد خبر : 1550
  • 10 می 2014 - 22:55
دیروز، امروز، فردا
دیروز: عکاس عبا بر دوش

وقتی در مرداد ماه ۱۳۶۵ عبا بر دوش و عمامه بر سر از پله‌های جلوی پرده سفید سینما مهتاب بالا رفت. بعضی‌ها زمزمه کردند، جایزه را لباسش گرفته نه عکسش. من این باور را نداشتم، اما در ذهنم هم نمی‌گنجد روزی هم پا و هم صحبتش بشوم. شدم! نه خیلی زود، از وقتی صفحه آرای هفته نامه ولایت شد و شاید هم کمی قبلتر! اگر قبلتر باشد یادم نیست کی و کجا؟ فقط یادم هست هر جا که هم کلام می‌شدیم بحث می‌کشید به سینما، ادبیات و موسیقی. یک بار هم نشستی داشتیم در باره «کلیدر» محمود دولت آبادی. هر دو نفرمان دلبسته این اثر ده جلدی بودیم. زمانه با محمود دولت آبادی نبود و چاپ مطلبی درباره او هم البته کار ساده‌ای نبود. کار، زمانی آسان شد که یک طرف گفتگو آشیخ رضا شد و یک طرفش من. راستی نام آن عکاس عبا به دوش «رضا شیخ محمدی» (به نقل از شناسنامه) و آشیخ رضا (به تعبیر دیروز من و چند نفر دیگر) بود. جایزه عکاسی حقش بود. این را بعدها مطمئن شدم که عکس‌های دیگرش را دیدم. عکاس خوبی بود حالا را نمی‌دانم. همان موقع ها هم کارش تداوم نداشت. گمانم برمی‌گشت به علاقه زیادش به تجربه، یا شاید هم مربوط به ویژگی تحرک زیاد (از نوع ذهنی) آدم‌های خلاق باشد. همان وقت ها پیگیر موسیقی بود، شعر می‌خواند و شعر می‌نوشت. داستان هم می‌گفت (می‌گفت؟ نه می‌نوشت) عشق و نشانه نوشته‌هایش، بازی با کلمات بود؛ بازیی که من هم وقت خواندنش به سر شوق می‌آمدم. خلاقیتش در چاپ کتاب و گردآوری مطالب هم خلاقانه بود (شاید امروز هم باشد، البته شاید!) درس گفتارهای پدر بزرگوارش (که او هم در سخنرانی دارای ویژگی‌های منحصر به فردی است) را در خصوص کلام مولا علی (ع) و ضرب المثل‌ها را طوری روانه صفحات کتاب کرده، که نمی‌شود آن را بدون حضور «آشیخ رضا» تصور کرد. همان طور که نمی‌شود به ذهن آورد که ابزار ارتباطی جدیدی پیدا شود و این کنجکاو دیروز و امروز به سراغش نرود. راستی یک نکته جالب هم چند وقت پیش دانستم؛ دوستی که اهل موسیقی و طرب است حکایت می‌کرد، در زمان‌های قدیم (منظورش حوالی دهه ۶۰ است) نقدی از آشیخ رضا بر موسیقی او رفته، نقد را نخوانده‌ام، اما می‌گفت در آن می‌توان یک آدم مخالف موسیقی را دید. من که باور نکردم، اما اگر هم بوده؛ عجیب نباید باشد. خصوصا وقتی به یاد نقدی می‌افتم که بر علیه داستان کوتاه دوستم مهدی خلیلی نوشته بود. داستان کوتاهی که به قول امروزی‌ها ضد جنگ بود. داستانی که نمونه‌اش را امروز خیلی‌ها می‌نویسند. با تمام این‌ها، هنوز معتقدم آشیخ رضای دیروز، یکی از خلاق ترین آدم‌هایی است که در زندگی از نزدیک دیده‌ام و خلاقیت یعنی؛ کارهای جدید، نوآوری و شاید هم تغییر مسیر بدون روشن کردن چراغ راهنما.

امروز: صدای مخملی یا یک خواننده جدید
اینکه علاقه‌اش به موسیقی زیاد بود را می‌دانستم، اما با تمام پیامک‌های که فرستاد و خبرهایی که ایمیل کرد، صدای آوازش را نه در رادیو شنیده بودم و نه در تلویزیون! وقتی در محفل دوستانی صمیمی دیدمش، برایم جذاب بود. هم صدایش، هم تصویرش! چهره‌ای نزدیک به طلبه عبا به دوش دیروز بود و نبود. جا افتاده‌تر شده و جذاب‌تر! خصوصا با آن سبیل‌هایی که آدم را یاد هنرمندان اسپانیایی می‌اندازد. از چهره‌اش جالب‌تر، صدایش بود. شعری از اخوان ثالث را خواند. خوب هم خواند. اگر نمی‌گفت من خوانده‌ام، باور نمی‌کردم صدای او است. از آن صداهایی که من فقط توصیف «مخملی» را برایش به کار می‌برم و این یعنی دمت گرم و صدایت طنین‌انداز باشد.

فردا: روز خوش برای یک علاقمند سینما
گمانم اگر فردا روزی، رضا شیخ محمدی را در هیبت یک فیلمساز ببینیم که بلندگو به دست گرفته و می‌گوید: «اکشن» خیلی هم نباید تعجب کنیم. اتفاق خوبی خواهد بود؛ یعنی می‌شود؟

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1550

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.