مکانش دفتر هفته نامه ولایت بود. ولایت هنوز روزنامه نشده بود و هنوز توی خیابان نادری بود. کمی بالاتر از کوچه روغنی که سالهای زیادی را در آن کوچه قدم زده بودم. حکایت آن کوچه و خاطراتش بماند برای نوشتهای دیگر. نوشتهای که در آن از محمد طلا و روزهای انقلاب خواهم گفت. عجالتا قرار است از آن عصرهای عزیز به کسی برسم که اولین بار آنجا دیدمش. شنیده بود آنجا و آن ساعت، جمعی هستند که درباره داستان میگویند و میشنوند. خبر را امیرآقا عاملی به او داده بود. آمد و شد پای ثابت آن عصرها. خوب خوانده بود. کتاب، رمان و داستانهای زیادی را به خاطر داشت. اکثرا همانهایی بود که من دوست داشتم. خصوصا «جان شیفته» رومن رولان را. داستان هم مینوشت و گمانم یکی، دو داستان کوتاه هم با خودش آورده بود. خواند، خوشمان آمد. من و دیگران گفتیم چه خوب عصرهای سه شنبه (یا چهارشنبه)، یک نویسنده خوب دیگر هم پیدا کرد! داستانهای کوتاهش در ولایت و روزنامهها -چه میگویم هفتهنامههای آن روز (حدیث و دریچه هنر و…)- چاپ شد. بعد نوبت کتابهایش شد. اول مجموعه داستانهای کوتاه «مورچههایی که پدرم را خوردند»، «وسوسههای اردیبهشت» و «راه پیمایی روی ماه» را روانه بازار کتاب کرد. نثری روان، و داستانهای خواندنی و حسی. این کتابها دیدنی و خواندنی است. بعد یا شاید همزمان با نوشتن و همزمان با تحصیل زبان انگلیسی، به ترجمه گرایش پیدا کرد که حاصلش انتشار رمانهای «آدمکشها»، «دختر پنهان»، «آلخاندرو و ماهیگیران تانکای»، «دختر سیاه، دفتر سفید»، «اتاق» و «قرار بازی» شد که آثار قابل توجهای است. راستی تا یادم نرفته، نام این نویسنده علاقمند به جان شیفته «علی قانع» است. نویسندهای که اگر داستانهایش را خوانده باشید یا بخوانید متوجه تواناییهای او در نوشتن داستان کوتاه و بلند میشوید.
امروز: آخرین پرده بیژن و منیژه
بیژن و منیژه سالها پیش به عنوان زوج عاشق همراه با رستم و افراسیاب و دیگران از ذهن و زبان و قلم فردوسی بزرگ، بر روی کاغذ جان میگیرد. آن هم چه جانی. روایتی از عشق، عدالت، نیرنگ، ایران دوستی و … . اقتباس از شاهکار فردوسی توسط برخی (عجالتا صداقت نژاد را به خاطر دارم) در دستور کار ادبیشان قرار گرفته است. علی قانع نیز بیژن و منیژه را روایت کرده. روایتی که آخرین اثر قانع شده است. رمانی با حجم صد و ده، بیست صفحه که با نام آخرین «پرده بیژن و منیژه» به چاپ رسیده است. روایتی امروزی از عشقی سوزان! رمان بخشی از وقایع سیاسی کشور را هم در خود دارد. جنگ و سربازی و شاهنامه خوانی (نقالی) و… هم هست. کتاب ِ آخر علی قانع (البته تا امروز) گرم و خواندنی است. البته وقت خواندن این رمان دوست نویسندهام، درست مثل خواندن رمانِ «فریدون سه پسر داشت» عباس معروفی و فیلم «فصل کرگدن» ساخته بهمن قبادی با خودم میگویم هنرمند باید خود دارتر از سیاستمداران باشد. وقتی لعنت به مخالف، واضح و رو شد، میشود شعار. و جایی که شعار باشد، مخالفانش را پس میزند.
فردا: علی قانع و دیگران
علی قانع حُسن بزرگی دارد. حُسنی که به سخت کوشی و تلاش برای اثبات خودش بر میگردد. بلد است چگونه آثارش را در انتشارات مهمی همچون ققنوس، زوار، آموت و… چاپ کند. خوب مینویسد. زیاد مینویسد و پرکار است. دلم میخواهد فردا هم همینطور پیش برود. البته شادیم زمانی بیشتر میشود که کتابهای علی قانع در کنار نویسندگان جوانتر ادبیات داستانی این دیار (منظورم قزوین، تاکستان، آبیک، بویین زهرا و…) قرار گیرد. نویسندگان جوانی که من میشناسم و خوب نوشتن را بلدند و اگر شرایط مهیا شود میتوانند در لیست نویسندگان دارای کتاب کشور قرار گیرند.
لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1490