چرا تاتر؟ اصلا چی شد که به نمایش روی آوردید و سراغ هنر دیگری نرفتید؟
من از کودکی علاقه زیادی به کار نمایش داشتم. در دوره تحصیل، در نمایش های مختلف دانش آموزی در مدرسه بازی می کردم و بارها در جشنواره های مناطق آموزش و پرورش استان شرکت کردم. در همان دوره، هم نویسندگی می کردم و هم کارگردانی و بازیگری. شدت علاقهام به تاتر باعث شد بعد از پایان دوره دبیرستان وارد انجمن نمایش قزوین شوم و اولین کارم، «هزاران فریاد» بود که با محسن طارمی و لیلا عباسی شروع کردم. تا سال ۸۸ که قزوین بودم سالی دو سه تا کار نمایش داشتم و در دو سریال تلویزیونی «خانه ما» و «جوانه ها» که توسط اسماعیل محمدبیگی و محسن آقالر برای شبکه قزوین ساخته شد بازی داشتم.
از رفتنتان بگویید و این که چگونه شد به این تصمیم رسیدید؟
شهر بیمهری داریم. شروع خوبی دارد برای هنرمندان، اما وقتی که رو به پیشرفت می رویم کسی حمایت مان نمی کند و چه بسا جلوی پیشرفت را هم می گیرند و این تنها برای بچه های تاتر نیست. از سال ۸۸ که وارد تهران شدم کارهای زیادی بازی کردم، و میبینم بچه هایی که با من از شهرهای مختلف در این نمایش ها هستند مورد حمایت مسوولان استان شان قرار میگیرند و روزهای اجرا، مسوول انجمن نمایش آن استان میآید و برای بازیگر خودش احترام قائل میشود و باعث می شود که او در چشم باشد، ولی متاسفانه ما واقعا غریب هستیم. به اعتقاد من، نه فقط انجمن نمایش استان که متولیان هنر قزوین، حمایتی از هنرمندان نمیکنند. وقتی میبینند هنرمندشان تا یک سطحی دارد پیش می رود و این موقعیت را پیدا کرده که برای خودش جایگاهی پیدا کند باید او را مورد حمایت قرار دهند، اما نه تنها حمایت نمیکنند که خبری هم نمیگیرند که مثلا آدمی مثل من که سال ۸۷ نخبه هنری قزوین شده، الان کجاست و چه میکند؟ و این واقعا یعنی بیمهری. یعنی شهری که برای بچه های خودش، نامادری است. اگر این اتفاق برای یک غریبه میافتاد بیشتر حمایتاش می کردند. بارها دیدهام که در سریالهای شبکه استانی قزوین، متاسفانه از بازیگران معروف جای دیگر استفاده میکنند. من نمیگویم نباید باشد، باید باشد، ولی باید یک روندی هم برای بچههایی بگذارند که نوپا هستند و نیازی به این حضور و تبلیغ دارند. نیاز به حمایت دارند تا دیده شوند. ببینید؛ خانم رویا میرعلمی که یکی از بازیگران خوب تهران است، قزوینی است. چرا نباید شبکه استانی با دعوت از این هنرمند، او را به مردم شهر خودش معرفی کند. یا نشریات قزوین، هنرمندانشان را معرفی کنند تا فردا که این و آن می بینند، بگویند این ها افتخار این شهر هستند.
من الان ۱۳ سال است که در این رشته کار می کنم. الان جدیدترین کاری که کردم در سریال معمای شاه محمدرضا ورزی، نقش یک دختر لهستانی را بازی می کنم. با ولی اله مومنی و اردشیر منظم هم بازی هستم و باعث افتخار است برای من. وقتی میبینم اینجا اینقدر برای من ارزش قائل میشوند و کار و هنرم را دوست دارند در حالی که شهرم ندارد و به همین خاطر، قزوین را ترک کردم. هر چند روزهای خیلی خوب و خوشی در قزوین داشتم. روزهای رو به پیشرفت، اما وقتی نیاز به حمایت بیشتری داشتم پشتام واقعا خالی بود.
وضع تاتر قزوین را چطور می بینید؟
من بچههای تاتر قزوین را، بچه های فعال و موفقی می بینم. چه از لحاظ تحصیلات و چه از لحاظ هنری … واقعا هنرمندان ما در سطح بالایی هستند و وقتی آنها را مقایسه میکنم با بچههای شهرهای دیگر، تنها می بینم هنرمندان ما در قزوین کمبود توجه و محبت دارند. خلاقیت دارند، ولی اجازه بروز و ظهورش را پیدا نمیکنند، حمایت نمیشوند. واقعا در قزوین از تاتر چه حمایتی میشود. ما یک سالن درست و حسابی برای اجرا نداریم، در حالی که در کرج، تبریز، اردبیل و خیلی جاهای دیگر، تاتر شهر دارند. چرا قزوین نباید تاتر شهر داشته باشد که اینقدر نزدیک پایتخت است. وقتی ما یک سالن مخصوص برای خودمان نداریم که بچه ها آنجا تمرین کنند، دیگر چه انتظاری برای رشد تاتر در قزوین داریم. لازمه تاتر، تمرین است. حالا در قزوین یک کتابخانهای است که هر دفعه، برای اجرای کار، بازی در میآورند و تبعیض قائل میشوند برای واگذاری سالن. به بعضیها که نورچشمی هستند، سالن داده میشود و به برخی داده نمیشود. این وضعیت فقط برای بچههای تاتر نیست. در موسیقی ببینید ما چه استعدادهای درخشانی داریم که در قزوین ناشناخته اند، اما در تهران کنسرت اجرا می کنند.
– سریال معمای شاه بهمن پخش میشود؟
آنطور که گفته میشود در بهمن ماه پخش خواهد شد و در قسمت پنجم من بازی دارم در نقش شخصیتی لهستانی به نام بتی که جاسوس بین روسها و آلمانیهاست. در حالی که نمیخواهد جاسوس باشد. فقط برای نجات خودش و در آن بحرانی که قرار دارد تن به جاسوسی میدهد و در همان قسمت توسط روسها کشته میشود.
کار تاتر چی دارید این روزها؟
آخرین کار تاتریام به نام «معرکه در معرکه» که در تالار محراب اجرا میشد، هفته پیش تمام شد. اتفاقا چند تا از بچههای قزوین آمدند و کار را دیدند و غافلگیرم کردند. در این چند سال، اولین باری بود که بچههای قزوین را میدیدم که بیایند و کار همشهری خودشان را ببینند. در حال حاضر، سه تا نمایش است که در حال تمرین هستم. یک کار برای جشنواره دانشجویی. یک کار برای اجرای سطح شهر در فرهنگسرای نیاوران و کار دیگر هم، نقش کوتاهی است منتها با یک گروه خیلی حرفه ای در سالن چهار سو در تاتر شهر و همچنین در حال مذاکره برای بازی در یک فیلم سینمایی هستم.
دلتان برای قزوین، تاتر و بچههایش تنگ نشده؟
چرا، گاهی دلم برای تاتر قزوین، برای بچهها و آن سالن تنگ میشود. ولی وقتی فکر میکنم به نامهربانیهای برخی آدمهای کوتهبینی که متاسفانه در هنر هستند و اصلا نمیتوانند پیشرفت یکی دیگر را ببینند، دیگر دلم نمیآید که به قزوین برگردم. باید این را همه ما یاد بگیریم که پیشرفت یک هنرمند، به معنی حذف هنرمند دیگر نیست و این پیشرفت، باعث پیشرفت بقیه خواهد شد. چند وقت پیش که به قزوین آمدم و سر خاک مرحوم احمد میرفخرایی رفتم، یاد حرف ایشان افتادم. آدمی که با همه بیماریش میآمد و کارهای ما را میدید. به من میگفت: دختر جان! اگر میخواهی پیشرفت کنی، از این شهر برو. این شهر، هنرکُش است.
و حرف آخرتان …
حرف آخرم این است که نسبت به هنرمندان شهرمان، یک کم مهربانتر باشند و باعث شناخت آن ها شوند، این شناخت باعث شناخت شهرمان خواهد شد و سبب خواهد شد که شهرهای دیگر هم بدانند که قزوین چه هنرمندان و فرهیختگانی دارد. این شهر پُر از پتانسیل است. پُر است از هنرمندانی که مظلوم واقع شدهاند. کمکشان کنید برای دیده شدن. هنرمند نیاز به دیده شدن دارد. نیاز دارد که مردم شهرش او را بشناسند. این به نظر من، کمترین حمایت از هنرمندان است.