هیچ وقت دست خالی به سراغشان نمیرفت. صبح زود لباس پوشید و از خانه بیرون زد. تا آن جا، فقط به بازیهای کودکی فکر میکرد و جنگ و جدلی که گاهی بینشان به پا میشد. برای خواهر بزرگتر که عاشق رنگ قرمز بود، گل سرخ گرفت. یادش میآمد حتی لباس سفید عروسی اش را با پولکهای قرمز رنگ، حاشیه دوزی کرده بود. خواهر وسطی از گل آفتابگردان خوشش میآمد؛ نه به خاطر تلفیق زیبایی که در رنگ زرد و سیاه وجود داشت، بیشتر عاشق دانههای روغنی و خوشمزه آن بود. همیشه دهانش میجنبید و چاقتر از بقیه بود. برای خواهر کوچک تر و عزیزترین عضو خانواده که افکاری شاعرانه و رمانتیک داشت چند شاخه گل مریم گرفت؛ هم اسم خودش. نزدیک ظهر رسید. خواهرها کنار هم بودند در گورهایی تقریبا یک شکل و اندازه و به هم چسبیده. فقط تاریخ تولد و فوت روی سنگ قبرهایشان با هم تفاوت داشت.
علی قانع