چرا سینمای مستند؟
اوایل به سینمای مستند علاقهای نداشتم، حتی خاطرم هست سالها پیش وقتی با منوچهر عسگرینسب که استاد فیلمسازیام بود، مصاحبه میکردم، توصیه کرد فیلمسازان تازه کار با ساخت فیلم مستند شروع کنند. حرف او را قبول نداشتم؛ حتی بحث هم کردم. وقتی قرار شد فیلم «حقیقت وثوق» را بسازم که فیلمی است درباره مهدی وثوقنیا، با هم دست نوشته، خاطرات و حتی خوابها و رویاهایش را مرور کردیم. کم کم به فضایی شاعرانه رسیدم و به شخصیت فیلم نزدیک شدم. تا قبل از آن آدمهای فیلمهایم، زاییده فکر خودم بودند، نه اینکه وجود نداشتند، داشتند؛ اما شاید مجموعه ای از چند آدم بودند، با «حقیقت وثوق یک آدم مشخص به فیلمهایم راه پیدا کرد. تا قبل از آن فکر میکردم، عنصر تخیل نمی تواند در سینمای مستند وارد شود و این اشتباه بزرگی بود.
با پسرک چشم آبی آغاز شد…
فکر میکنم ، شروع اصلی ام در سینمای پرتره «جواد مجابی» بود؛ محصول فکر خودم و پیشنهاد یوسف علیخانی. سراغش رفتم برای ساخت فیلم، استقبال کرد و نتیجه کار آنقدر برایم جذاب بود که احساس کردم به سینمای مستند و پرتره علاقهمند شدم. بعد هم علی دهباشی و دکتر خرسند.
مرگ زودتر از من به سراغشان رفت
سالها پیش وقتی دفتر کارنامه میرفتم، دوست داشتم فیلمی راجعبه هوشنگ گلشیری بسازم؛ ولی نشد. یعنی تعلل کردم؛ انگار میترسیدم بگوید نه. بعد از مرگش فهمیدم چه فرصتی را از دست دادم. همان زمان یکی از دوستانم که با هم پیش او میرفتیم، گفت: کاش یک فیلم خوب راجع به او میساختیم. بعد از آن حس کردم اگر به کسی علاقه دارم و آن شخص قابلیت تبدیل به یک سوژه خوب را دارد به سراغش بروم.
مهدی سحابی و عمران صلاحی هم قرار بود درفیلم پسرک چشم آبی حضور داشته باشند؛ اما مرگ زودتر از من به سراغشان رفت.
شوکت خانم بر پرده نقرهای
«شوکت خانم» به قول دیگران، زن بابا و به قول خودم، مادر دیگرم، شخصیت جالبی بود. هم علاقه شدیدی به این زن داشتم و هم خصوصیات منحصربه فردی داشت که قابلیت تصویر شدن را دارا بود؛ یعنی مجموع آن چیزهایی که برای ساخت فیلم پرتره نیاز است. زن عجیبی بود با مادر من که زن دوم شوهرش بود، یکجا زندگی میکرد. با من و خواهر و برادرانم که بچههای هوویش بودیم مهربانتر از فرزندان خودش بود و شوهرش را دوست داشت و دوست داشتنش را در سکوت و توجه به چیزهایی نشان میداد که پدرم دوست میداشت. اگر آلزایمر نگرفته بود، شاید فیلم او را میساختم؛ وقتی آلزایمر گرفت به عنوان یک سوژه برای فیلم جذابتر شد؛ ولی من هیچوقت در پرترههایی که میسازم دنبال چهرهای از شخصیت نیستم که وقتی خودم میبینم، اذیت شوم و شاید به همین خاطر در فیلمهای پرتره هم اگر نقاط سیاه و منفی درشخصیتها باشد، خیلی عبوری و گذراست.
کلاغهایی که سعید قرقی را دنبال میکردند
سال۱۳۵۲ وقتی به قزوین آمدیم؛ چون دراین شهر کسی را نداشتیم، دوستی و رفاقت برایم خیلی مهم شد. درکوچه قد کشیدم و بزرگ شدم. رفقا و سالن سینما، تنهاییام را پر میکردند. خاطرات زیادی از آن دوره دارم؛ از کوچه نادری که داشت خیابان میشد، از کوچه سوخته چنار… . این خاطرات آن قدر برایم واضح و شفاف است که اگر روزی امکانش را پیدا کنم، یک فیلم خوب از آن میسازم. چند سال قبل نوشتن رمانی با عنوان «وقتی مردگان برگردند» را شروع کردم که متاسفانه تا امروز به سرانجام نرسیده است. در این رمان، بخشی از خاطرات آن روزها، خاطرات جنگ و انقلاب، کوچه سوخته چنار، ننه مسجدی و کلاغهایی که سعید قرقی را دنبال میکردند، هم هست.
از» این خانه سیاه است» تا «خانه روشنان»
سالهای ۶۶،۶۵ بود میخواستم با حسین مداح-دوستی که حالا در سوئد است- فیلمی راجع به جزام بسازم. آن روزها خیلی تحت تاثیر «این خانه سیاه است»، ساخته فروغ فرخزاد بودم؛ فیلم را هنوز تماشا نکرده بودم؛ اما مطالب زیادی راجع به آن خوانده بودم. رفتیم و دکتر خرسند را دیدیم؛ اما برای او بیشتر درمان جزامیها مهم بود تا اینکه فیلمی در آن رابطه ساخته شود. گذشت و فیلمی نساختم تا سال۱۳۹۰ که این بار دکتر خرسند به سراغم آمد، خودش نه، سوژهاش.
سیاه و سفید بجای خاکستری
وقتی «خانه روشنان» را شروع کردم خیلیها میگفتند نبودن شخصیت از لحاظ فیلمسازی مشکل بوجود میآورد. از طرفی در جامعه ما مردگان همه خوبند و عادت کرده ایم به اینکه چون طرف دستش از دنیا کوتاه است، بدیهایش را هم با او دفن کنیم. بهتر بگویم در کشور ما، نگاه تیپیک وجود دارد، نه شخصیتی. اگر از خصوصیات منفی یک شخص بگویی، فکر نمی کنند این آدم، دو بدی داشت و هفت خوبی، فقط همان دو بدی را میبینند. برای همین در ساخت پرتره از «جواد مجابی» و «علی دهباشی» بیشتر سراغ خصوصیات مثبت رفتم. خیلیها دنبال نقطه ضعف از این آدمها بودند و من نمی خواستم با نشان دادن خصوصیات منفی آنها تبدیل به صدای کسانی شوم که میخواستند آدمهایی را خراب کنند که دوستشان دارم.
آخرین تصاویر نقاش خیابان پیغمبریه
در قسمتهایی از فیلم خانه روشنان، مرحوم آصفزاده هم حضور دارد. خیلی دوست داشتم او فیلم را میدید. این افسوسهایی است که برای همیشه میماند. زمانی که برای تصویربرداری به سراغش رفتیم، حال مساعدی نداشت؛ اما نه نگفت. فکر میکنم آخرین تصاویر حیات این هنرمند در پروژه خانه روشنان ثبت شده است.