اگر ازیکی از اصیلترین محلههای قزوین عبور کنید و چند روز بیشتر هم به پایان سال باقی نمانده باشد، این همه زیبایی در کنار هم به نهایت تجلی میرسند.
کدبانوی هر خانه در مغازهها دنبال بادام و پسته تازه میگردد تا مبادا فرصت کوتاه را برای شیرینی بار گذاشتن و باقلوا پختن از دست بدهند. از پشت بامهای بلند و کوتاه، قالیها و قالیچههای رنگارنگ آویزان شده و سبزه و تنگ بلور ماهی در هر معبری قابل تهیه است؛ اما در این میان راسته «عبید زاکان» بوی زندگی میدهد. انگار بهار زودتر از هر جا به این محله رفته و اهالی را بیدار کرده تا استقبال گرمتری از نوروز داشتهباشند و بتوانند میزبانان خوبی برای دخترک گلپوش بهار باشند.
۷۰ سال کاسبی؛ ۷۰ نوروز
اهالی قدیمی عبید زاکان همه مشتاقند تا باز هم بهار دیگر این محله را ببینند. به مغازه حاج حسن قیماقی میرویم. مرد کهنه کاری که بیش از ۷۰ سال سابقه زندگی و کار در عبید زاکان را دارد. آن طور که میگوید پیشتر دکان پزندگی داشته و برای مردم غذا تهیه میکردهاست. بعدش تصمیم گرفته پیشهاش را تغییر دهد و آب لیمو و غوره تازه برای مردم تهیه کند.
او از حال و هوای محله میگوید: «وضعیت محله خیلی بهتر شدهاست. زندگی راحتتر است. زمان ما همه کارها سختتر بود. قدیم وضعیت کوچه و خیابان زبیلستان( اصطلاح قزوینی به معنی انباشت زباله) بود؛ اما حالا گلستان شدهاست. شهر شلوغ شده و رفت و آمد مردم بیشتر است. قدیمها ماشین و رفت و آمدی نبود. چند الاغ و قاطر در این مسیر رفت و آمد میکردند. »
مردم دنباله روی مد شدند
حاج محمد که کیف فروش است و قدمت دکانش بیش از ۶ دهه است، از سبک زندگی مردم انتقاد کرده و میگوید: «مردم امروز دنبال رو مد شدهاند، قدیمها اینطور نبود. هر جنسی را میآوردیم، میخریدند و کاری نداشتند که فلانی مثلش را دارد یا نه؛ اما حالا کاسبیمان رونق کمتری دارد و در این شرایط اقتصادی کاسبی جوابگوی مخارج نیست. گاهی پیش میآید که یک هفته دشت نمیکنیم. ساک و چمدان میفروشیم؛ اما دم عید که اوج مسافرت است، هم خبری از خرید ساک و چمدان نیست و انگار مردم مثل گذشتهها حس و حال سفر ندارند. »
حبیب الله خوبان دیگر کاسب قدیمی محله عبید زاکان که حرفه دوخت لحاف و تشک را سالها دنبال کردهاست از حال و هوای نوروزی در محله میگوید: «آنچه که در گذشته بود و امروز دیگر نیست، مهر و محبت است. قبلا مردم محبت و رحمشان بیشتر بود. همکاری و کمک بیشتر بود و گره از کار هم باز میکردند. قدیمها فردی را در محله میشناختیم که شبهای ماه رمضان به مردم افطاری میداد؛ اما نامی از خودش در میان نبود. وقتی سفره افطاری آماده میشد بین مردم میرفت و میگفت فلان خانه افطاری میدهند. بروید بخورید و برای اهل خانه هم بگیرید. من شنیدهام میدهند….؛اما آیا امروز هم ما اینطور هستیم؟ امروز رفاه بیشتر است، ولی محبتها کمترشدهاست.»
از آتش بازی تا قاشق زنی
امیر نورانی که در کنار مغازه تعمیر لوازم خانگی خود یک عتیقه سرا هم راه انداختهاست، در ادامه این گفتوگو با ما هم کلام میشود. او به رسوم از یاد رفته قزوینیها اشاره میکند و میگوید: «یکی از اهالی محله، ورکها که همان تودههای چوب خشک و خار بودند، میفروخت. مردم این دستهها را میخریدند و لابلای آنها تخته و …. هم میگذاشتند. چند توده را پشت هم با فاصله مشخص قرار میدادند و آتش میزدند و از روی آنها میپریدند. شعر معروف را میخواندند: «زردی من از تو، سرخی تو از من…» خبری از ترقه و صداهای ناهنجار نبود. بعد از پریدن از روی آتش، مراسم قاشق زنی شروع میشد و پسرهای جوان، چادری را روی سر خود میانداختند و درب خانه میرفتند و با قاشق به کاسه ضربه میزدیم تا صاحبخانه متوجه شود و برای ما آجیل، شکلات، شیرینی یا انعام بریزد. بعضی از صاحبخانهها گاهی شیطنت میکردند و یک پارچ آب روی سر قاشق زنها میریختند. آن زمان شور و حال خاصی داشت، گرفتاریها کمتر بود. شب چهارشنبه سوری یا « کلّه چهارشنبه» همه همسایهها دور هم جمع میشدند و مراسم با شکوهی برگزار میشد. »
زخم تکنولوژی بر تن لطیف آیینها
مهدی نور محمدی، قزوین پژوه از فراموشی آداب اصیل قزوینیها در آستانه نوروز میگوید. او معتقد است بروز تکنولوژی و نگاه مدرن به زندگی سنتهای جذاب و خاطره انگیز را به ورطه فراموشی کشاندهاست.
نور محمدی میگوید: «20 سالی میشود که در محلههای قزوین نشانهای از مراسم قاشق زنی ندیدهام. مراسم چهارشنبه سوری هم متفاوت با گذشته اجرا میشود و سنخیتی با رسم و رسوم گذشته ندارد. »
او به آداب و رسوم گذشته قزوینیها در استقبال از نوروز اشاره کرده و میگوید: «یکی از مراسمی که ریشه آن به دوره قاجار و پهلوی اول بر میگردد؛ اما امروز دیگر اجرا نمیشود؛ آئین «درویش نوروزی» بودهاست. در این مراسم که از چند روز مانده به عید تا روز سیزدهم برگزار میشد، برخی دراویش قزوینی مقابل درب منازل اعیان و اشراف چادرهایی برپا میکردند و در آن گلاب، نارنج و کشکول خود را قرار میدادند. سپس شروع به شعر خوانی و مدیحه سرایی در وصف حضرت علی (ع) میکردند و منتظر میمانند تا صاحبخانه به قدر کرم خودش، به آنها کمکی کند.»
نورمحمدی ادامه میدهد: «اغلب صاحبخانهها به درویش کمک میکردند و مبلغی پول را با اعتقاد به شگون و خوش یمنی به او میدادند؛ اما برخی خانوادهها هم بودند که پولی نمیدادند یا قدری نبود که درویش راضی شود. در این صورت درویش فانوسی را به چادر میآویخت و شب را هم در مقابل همان خانه صبح میکرد و این شعر را برای جلب توجه اهالی خانه میخواند: ما درویشیم، سفید ریشیم، تا نستانیم، در نمیشیم.»
او توضیح میدهد: «البته اسنادی هم وجود دارد که نشان میدهد سعدالسلطنه در قزوین از بعضی از این دراویش به عنوان مخبر استفاده میکرد. این افراد به سعدالسلطنه خبر میدادند که در کدام خانهها بساط قمار یا مطربی برپاست و او نیز که حاکم وقت قزوین بود، با شنیدن این اخبار سرزده به خانه آن اشخاص میرفت تا مچ آنها را بگیرد و با دریافت حق السکوت برای خود درآمدی دست و پا کند.»
نوروز نوسال؛ خاطرهای مهجور
این پژوهشگر قزوینی به دیگر آئینهای کمرنگ شده شهر در آستانه نوروز اشاره کرده و میگوید: «دیگر مراسمی که سابقه تاریخی دارد؛ اما امروز اثری از آن نیست و تنها در جشنهای شهرداری به صورت نمادین احیا شده، « نوروز نوسال» است. این مراسم اینگونه بود که جوانانی عمدتاً از سمت الموت و روستاهای دیگر با ساز و دهل و پوشش سنتی شامل لباس و کلاه به درب خانهها میرفتند و میخواندند: «نوروز نوسال، باشد شمارا،امسال مبارک، ای خانم باجی، بلانبینی، واسه ما بیار نقل و شیرینی، ای خانم باجی، از ما نرنجی، واسه ما بیار، نون برنجی» البته به گفته او، بعضیها به اشتباه این مراسم را نوروز نثار میگویند که به نظر نمیرسد درست باشد.
این تاریخ نگار در مورد برگزاری برنامههای مربوط به چهارشنبه آخر سال نیز توضیح میدهد: چهارشنبه سوری قزوینیها هم در گذشته مثل امروز نبود و در کنار مراسم ویژه آن، بازیهایی مثل «جفتک چارکش»، «قلعه قلعه»، «هفت سنگ» و «الک و دولک» باعث شادی مردم میشد؛ اما امروز آنچه که در چهارشنبه آخر سال میبینیم فقط صداهای ناهنجار، آتش سوزی و گاهی نقص عضو و آزار است.
نور محمدی از دیگر رسوم ارزشمندی که امروز منسوخ شدهاند، به مراسم پخت شیرینیهای سنتی اشاره کرده و میافزاید: «این برنامه نوعی مراسم خانوادگی بود و صله رحم را تقویت میکرد. زنان به همراه دختران و نوعروسهای خود در روزهای پایانی سال، شیرینیهای اصیل قزوینی مثل باقلوا و نان نخودچی و نان چایی را برای نوروز مهیا میکردند که این فرصت، زمینه را هم برای هنرنمایی و تحسین بانوان فراهم میکرد. «سمنو پزان» علاوه بر پخت یک آش، مراسمی آئینی و مذهبی محسوب میشد که اغلب با دعا و مناجات همراه بود و برکت گندم را در آن گرامی میداشتند.
این قزوین پژوه میگوید: «برخی سنتها مانند صله رحم باید ادامه یابد؛ اما در برخی آداب و رسومی که طی زمان دستخوش تغییر و تحول شدهاند، میتوان تجدید نظر کرد. مثلا میتوان چهارشنبه سوری را به شکل دیگر و کم خطر اجرا کرد و به جای هدر دادن حجم زیادی از گندم به عنوان سبزه، از تخم مرکبات یا سبزیجات استفاده کرد که قابل خوردن هم باشد؛ البته برخی آیینهای ارزشمند مثل دید وبازدیدها باید همچون گذشته تقویت شود. در گذشته دید و بازدیدهای نوروزی تا انتهای فصل بهار هم میرسید؛ اما امروز برخی خانوادهها به یک دورهمی کلی یا تلفن بسنده میکنند . این نشانه خوبی برای فرهنگ و رسوم ما نیست.»
بهار به پشت درب خانهها رسیدهاست. آهسته آهسته کلون در را میکوبد. ممکن است سردی و رخوت زمستان، ما را کرخت کرده باشد. آنقدری که شور نوروز، عطر بهار و شیرینی با هم بودن را یادمان رفته باشد. کاش هوشیار باشیم؛ بهار خود ماییم.
کدبانوی هر خانه در مغازهها دنبال بادام و پسته تازه میگردد تا مبادا فرصت کوتاه را برای شیرینی بار گذاشتن و باقلوا پختن از دست بدهند. از پشت بامهای بلند و کوتاه، قالیها و قالیچههای رنگارنگ آویزان شده و سبزه و تنگ بلور ماهی در هر معبری قابل تهیه است؛ اما در این میان راسته «عبید زاکان» بوی زندگی میدهد. انگار بهار زودتر از هر جا به این محله رفته و اهالی را بیدار کرده تا استقبال گرمتری از نوروز داشتهباشند و بتوانند میزبانان خوبی برای دخترک گلپوش بهار باشند.
۷۰ سال کاسبی؛ ۷۰ نوروز
اهالی قدیمی عبید زاکان همه مشتاقند تا باز هم بهار دیگر این محله را ببینند. به مغازه حاج حسن قیماقی میرویم. مرد کهنه کاری که بیش از ۷۰ سال سابقه زندگی و کار در عبید زاکان را دارد. آن طور که میگوید پیشتر دکان پزندگی داشته و برای مردم غذا تهیه میکردهاست. بعدش تصمیم گرفته پیشهاش را تغییر دهد و آب لیمو و غوره تازه برای مردم تهیه کند.
او از حال و هوای محله میگوید: «وضعیت محله خیلی بهتر شدهاست. زندگی راحتتر است. زمان ما همه کارها سختتر بود. قدیم وضعیت کوچه و خیابان زبیلستان( اصطلاح قزوینی به معنی انباشت زباله) بود؛ اما حالا گلستان شدهاست. شهر شلوغ شده و رفت و آمد مردم بیشتر است. قدیمها ماشین و رفت و آمدی نبود. چند الاغ و قاطر در این مسیر رفت و آمد میکردند. »
مردم دنباله روی مد شدند
حاج محمد که کیف فروش است و قدمت دکانش بیش از ۶ دهه است، از سبک زندگی مردم انتقاد کرده و میگوید: «مردم امروز دنبال رو مد شدهاند، قدیمها اینطور نبود. هر جنسی را میآوردیم، میخریدند و کاری نداشتند که فلانی مثلش را دارد یا نه؛ اما حالا کاسبیمان رونق کمتری دارد و در این شرایط اقتصادی کاسبی جوابگوی مخارج نیست. گاهی پیش میآید که یک هفته دشت نمیکنیم. ساک و چمدان میفروشیم؛ اما دم عید که اوج مسافرت است، هم خبری از خرید ساک و چمدان نیست و انگار مردم مثل گذشتهها حس و حال سفر ندارند. »
حبیب الله خوبان دیگر کاسب قدیمی محله عبید زاکان که حرفه دوخت لحاف و تشک را سالها دنبال کردهاست از حال و هوای نوروزی در محله میگوید: «آنچه که در گذشته بود و امروز دیگر نیست، مهر و محبت است. قبلا مردم محبت و رحمشان بیشتر بود. همکاری و کمک بیشتر بود و گره از کار هم باز میکردند. قدیمها فردی را در محله میشناختیم که شبهای ماه رمضان به مردم افطاری میداد؛ اما نامی از خودش در میان نبود. وقتی سفره افطاری آماده میشد بین مردم میرفت و میگفت فلان خانه افطاری میدهند. بروید بخورید و برای اهل خانه هم بگیرید. من شنیدهام میدهند….؛اما آیا امروز هم ما اینطور هستیم؟ امروز رفاه بیشتر است، ولی محبتها کمترشدهاست.»
از آتش بازی تا قاشق زنی
امیر نورانی که در کنار مغازه تعمیر لوازم خانگی خود یک عتیقه سرا هم راه انداختهاست، در ادامه این گفتوگو با ما هم کلام میشود. او به رسوم از یاد رفته قزوینیها اشاره میکند و میگوید: «یکی از اهالی محله، ورکها که همان تودههای چوب خشک و خار بودند، میفروخت. مردم این دستهها را میخریدند و لابلای آنها تخته و …. هم میگذاشتند. چند توده را پشت هم با فاصله مشخص قرار میدادند و آتش میزدند و از روی آنها میپریدند. شعر معروف را میخواندند: «زردی من از تو، سرخی تو از من…» خبری از ترقه و صداهای ناهنجار نبود. بعد از پریدن از روی آتش، مراسم قاشق زنی شروع میشد و پسرهای جوان، چادری را روی سر خود میانداختند و درب خانه میرفتند و با قاشق به کاسه ضربه میزدیم تا صاحبخانه متوجه شود و برای ما آجیل، شکلات، شیرینی یا انعام بریزد. بعضی از صاحبخانهها گاهی شیطنت میکردند و یک پارچ آب روی سر قاشق زنها میریختند. آن زمان شور و حال خاصی داشت، گرفتاریها کمتر بود. شب چهارشنبه سوری یا « کلّه چهارشنبه» همه همسایهها دور هم جمع میشدند و مراسم با شکوهی برگزار میشد. »
زخم تکنولوژی بر تن لطیف آیینها
مهدی نور محمدی، قزوین پژوه از فراموشی آداب اصیل قزوینیها در آستانه نوروز میگوید. او معتقد است بروز تکنولوژی و نگاه مدرن به زندگی سنتهای جذاب و خاطره انگیز را به ورطه فراموشی کشاندهاست.
نور محمدی میگوید: «20 سالی میشود که در محلههای قزوین نشانهای از مراسم قاشق زنی ندیدهام. مراسم چهارشنبه سوری هم متفاوت با گذشته اجرا میشود و سنخیتی با رسم و رسوم گذشته ندارد. »
او به آداب و رسوم گذشته قزوینیها در استقبال از نوروز اشاره کرده و میگوید: «یکی از مراسمی که ریشه آن به دوره قاجار و پهلوی اول بر میگردد؛ اما امروز دیگر اجرا نمیشود؛ آئین «درویش نوروزی» بودهاست. در این مراسم که از چند روز مانده به عید تا روز سیزدهم برگزار میشد، برخی دراویش قزوینی مقابل درب منازل اعیان و اشراف چادرهایی برپا میکردند و در آن گلاب، نارنج و کشکول خود را قرار میدادند. سپس شروع به شعر خوانی و مدیحه سرایی در وصف حضرت علی (ع) میکردند و منتظر میمانند تا صاحبخانه به قدر کرم خودش، به آنها کمکی کند.»
نورمحمدی ادامه میدهد: «اغلب صاحبخانهها به درویش کمک میکردند و مبلغی پول را با اعتقاد به شگون و خوش یمنی به او میدادند؛ اما برخی خانوادهها هم بودند که پولی نمیدادند یا قدری نبود که درویش راضی شود. در این صورت درویش فانوسی را به چادر میآویخت و شب را هم در مقابل همان خانه صبح میکرد و این شعر را برای جلب توجه اهالی خانه میخواند: ما درویشیم، سفید ریشیم، تا نستانیم، در نمیشیم.»
او توضیح میدهد: «البته اسنادی هم وجود دارد که نشان میدهد سعدالسلطنه در قزوین از بعضی از این دراویش به عنوان مخبر استفاده میکرد. این افراد به سعدالسلطنه خبر میدادند که در کدام خانهها بساط قمار یا مطربی برپاست و او نیز که حاکم وقت قزوین بود، با شنیدن این اخبار سرزده به خانه آن اشخاص میرفت تا مچ آنها را بگیرد و با دریافت حق السکوت برای خود درآمدی دست و پا کند.»
نوروز نوسال؛ خاطرهای مهجور
این پژوهشگر قزوینی به دیگر آئینهای کمرنگ شده شهر در آستانه نوروز اشاره کرده و میگوید: «دیگر مراسمی که سابقه تاریخی دارد؛ اما امروز اثری از آن نیست و تنها در جشنهای شهرداری به صورت نمادین احیا شده، « نوروز نوسال» است. این مراسم اینگونه بود که جوانانی عمدتاً از سمت الموت و روستاهای دیگر با ساز و دهل و پوشش سنتی شامل لباس و کلاه به درب خانهها میرفتند و میخواندند: «نوروز نوسال، باشد شمارا،امسال مبارک، ای خانم باجی، بلانبینی، واسه ما بیار نقل و شیرینی، ای خانم باجی، از ما نرنجی، واسه ما بیار، نون برنجی» البته به گفته او، بعضیها به اشتباه این مراسم را نوروز نثار میگویند که به نظر نمیرسد درست باشد.
این تاریخ نگار در مورد برگزاری برنامههای مربوط به چهارشنبه آخر سال نیز توضیح میدهد: چهارشنبه سوری قزوینیها هم در گذشته مثل امروز نبود و در کنار مراسم ویژه آن، بازیهایی مثل «جفتک چارکش»، «قلعه قلعه»، «هفت سنگ» و «الک و دولک» باعث شادی مردم میشد؛ اما امروز آنچه که در چهارشنبه آخر سال میبینیم فقط صداهای ناهنجار، آتش سوزی و گاهی نقص عضو و آزار است.
نور محمدی از دیگر رسوم ارزشمندی که امروز منسوخ شدهاند، به مراسم پخت شیرینیهای سنتی اشاره کرده و میافزاید: «این برنامه نوعی مراسم خانوادگی بود و صله رحم را تقویت میکرد. زنان به همراه دختران و نوعروسهای خود در روزهای پایانی سال، شیرینیهای اصیل قزوینی مثل باقلوا و نان نخودچی و نان چایی را برای نوروز مهیا میکردند که این فرصت، زمینه را هم برای هنرنمایی و تحسین بانوان فراهم میکرد. «سمنو پزان» علاوه بر پخت یک آش، مراسمی آئینی و مذهبی محسوب میشد که اغلب با دعا و مناجات همراه بود و برکت گندم را در آن گرامی میداشتند.
این قزوین پژوه میگوید: «برخی سنتها مانند صله رحم باید ادامه یابد؛ اما در برخی آداب و رسومی که طی زمان دستخوش تغییر و تحول شدهاند، میتوان تجدید نظر کرد. مثلا میتوان چهارشنبه سوری را به شکل دیگر و کم خطر اجرا کرد و به جای هدر دادن حجم زیادی از گندم به عنوان سبزه، از تخم مرکبات یا سبزیجات استفاده کرد که قابل خوردن هم باشد؛ البته برخی آیینهای ارزشمند مثل دید وبازدیدها باید همچون گذشته تقویت شود. در گذشته دید و بازدیدهای نوروزی تا انتهای فصل بهار هم میرسید؛ اما امروز برخی خانوادهها به یک دورهمی کلی یا تلفن بسنده میکنند . این نشانه خوبی برای فرهنگ و رسوم ما نیست.»
بهار به پشت درب خانهها رسیدهاست. آهسته آهسته کلون در را میکوبد. ممکن است سردی و رخوت زمستان، ما را کرخت کرده باشد. آنقدری که شور نوروز، عطر بهار و شیرینی با هم بودن را یادمان رفته باشد. کاش هوشیار باشیم؛ بهار خود ماییم.
شیما شاهینفر