در برخی منابع روایی اسلامی بسان سنت ابن ماجه – صرفنظر از صحت و سقم اخباری از این دست – بیش از سی حدیث از ختمی مرتبت و سایر پیشوایان شیعی در فضیلت این شهر نقل شده، که “قزوینُ باب مِن ابوابِ الجنّه” تنها یکی از آن همه است؛همان که منشا نامگذاری “مینودر یا باب الجنه” بر روی کتاب، دروازه، میدان و دیگر تاسیسات وابسته و مرتبط با این دیار کهن گردیدهاست.
تالیف کتابهای متعددی از جمله باب الجنه (مرحوم سرهنگ گلریز)، سرزمین قزوین (مرحوم دکتر پرویز ورجاوند)، تاریخ بنای شهر قزوین، خانه های قزوین و … (مرحوم دکتر دبیرسیاقی)، تاریخ فرهنگ و مدارس قزوین (ابراهیم صفاری) و نظایر اینها، حکایت از قدمت و عظمت این شهر دارد که همین، بستر مناسبی برای عمق یافتن عنصر فرهنگ در اینجا بوده و هست.
از میان همه جلوهها و سویههای فرهنگی، زبان و ادب و هنر در قزوین از جایگاه ویژهتری برخوردار است؛ چنانکه فقط، درباره گویش فارسی قزوینی در زمان ما آثار متعددی مثل فارسی قزوینی (منصور خادم الشریعه سامانی)، فارسی قزوینی (علی صلحجو)، ضربالمثلهای قزوین (محمدحسین سرداغی)، دو بلبل روی شاخه های پسته (مجید بالدران) و… بخشی از آثاری است که به نظر صاحب این قلم رسیدهاست.
ادیبان و زبان آورانی چونان عبید زاکانی در سده هشتم، شرف جهان، وحید قزوینی و بسیاری دیگر در عهد صفوی، عارف قزوینی و اشرفالدین قزوینی در دوره قاجار، علامه علیاکبر دهخدا، علامه محمد قزوینی، دکتر سید محمد دبیرسیاقی، استاد بهاءالدین خرمشاهی و همالان این بزرگان در دوره معاصر، سهم بسزایی در همه ادوار ادبی ایران زمین داشتهاند.
در کنار انواع رشتههای هنری که گاه سرچشمه و حتی خصوصیاتی در حد “مکتب” در قزوین دارند، وجود داستانها، مثلها و متلها و اشعار بسیار در ادبیات شفاهی و مکتوب قزوین و برخورداری ساکنان این دیار از یکی از لهجههای چند ده گانه فارسی دوره سوم، نقطه ثقل فرهنگی، زبانی و ادبی آنان است.
با همه این اوصاف، آنچه در روند توسعه همه سویه این دیار مینودری مغفول واقع شده و یا دست کم چنانکه باید و شاید مورد توجه نبوده، همین نکته و نقطه قوت بودهاست.
امروز، همه لهجههای محلی و نیز لهجه فارسی قزوینی گاهی با نگاه طنز و تمسخر نگریسته میشوند؛ البته جالبیت و جاذبیت هر پدیدهای که در برابر پدیدههای مشهور و رایج دیگر در اقلیت قرار گرفته و مهجور افتاده، امری نسبتا طبیعی است. زبان و به طریق اولی، لهجههای درونی آن نیز از این قاعده مستثنی نیست.
اگر لهجه قزوینی و مثلهای سائره آن، ناخودآگاه حامل نوعی طنز و شکفتگی برای مستمع و مخاطب امروزین خویش است که به لهجه رایج و به تبع همین رواج، معیارِ رازی (فارسی تهرانی) که گویش متداول رسانهها و میلیونها نفر ایرانی فارسی گوی معاصر است، تا اینجا هیچ چیز غیرمعمول رخ ندادهاست. وجه غیرعادی و سخیف ماجرا این است که لهجه، مورد تمسخر و مایه خجلت تلقی شود. گویا چنین است که در روزگار ما اکثر قریب به اتفاق بانوان به ویژه زنان جوان قزوینی از تکلم به این لهجه و ابراز آن بهخصوص در میان غیر قزوینیان، میپرهیزند و از لهجه آبا و اجدادی خود، حتی اگر از زبان پدر و مادر و بستگان دور و نزدیک خود سریان و جریان یابد، نوعی عار میدارند. در عین حال مردان و باز بهخصوص پسران نوجوان و جوان، آنگاه که به هم میرسند، به ویژه آنکه در جمعی غیر قزوینی و جایی جز قزوین یکدیگر را در مییابند، به اظهار لهجه شوق نشان داده و حتی به تشدید و تغلیظ آن اصرار میورزند.
اگر بخواهیم دلایل و عوامل این فترت و بیرونقی فرهنگی را بهخصوص در شاخه زبان و لهجه برشماریم، بهکارگیری مسئولان و مدیران غیربومی ناآشنا به قزوین و قزوینیات و بی عِرق و تعصب به مسایلی اینچنین یا کارگزاران بومی خونسرد و بیخیال، عدم اهتمام و جدیت فرهیختگان و نخبگان در این رابطه، انزوا و بیتاثیری سخن سنجان و اهل قلم در این میان، ظلم و بلکه خیانت اصحاب بالنسبه بیسواد و برنامه پر کنِ رسانههای صوتی و تصویری و کتبی و از همه مهمتر، بیاهمیتی یا کماهمیتی موضوع جامعهشناسی زبان برای جامعه قزوینی، در راس قرار دارند.
امید و انتظار میرود اولا همه قزوینی تباران و ساکنان این خطه و ثانیا مدیران نهادهایی همچون اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، اداره کل میراث فرهنگی، حوزه هنری، بنیاد قزوین شناسی، صدا و سیمای استان و نیز سازمانهای مردم نهادِ مرتبط با قزوین، در مسیر احیای فرهنگ غنی و خاص این شهر و لااقل ثبت و ضبط دقایق و لطایف زبانی و ادبی آن و آسیب شناسی و آفت زدایی از آن، به راستی بکوشند.
آخر سخن اینکه دردها و دغدغهها و ایرادها و اشکالهای مطروحه در این نوشتار، هرگز به منزله نادیده گرفتن تلاشها و اقداماتی که گاه، جسته و گریخته و به درستی و گاه، حتی ناپخته و ناسخته ولو با نیت خیر و انگیزه خدمت در این زمينه صورت گرفته و می گیرد، نیست.