اطلاعیه

  • امروز : دوشنبه - ۱۰ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 21 - شوال - 1445
  • برابر با : Monday - 29 April - 2024
8
رسالتی به نام روزنامه‌نگاری در سال95

خودکشی نهنگ ‌ها

  • کد خبر : 3831
  • 21 مارس 2016 - 17:10
خودکشی نهنگ ‌ها
زمستان85 در یکی از همین روزها مشغول بستن ویژه آخر سال بودیم. چند نفری تا 4صبح صفحات را بالا پایین می‌کردیم تا چیزی جا نیندازیم و نشریه را در بهترین شکلش ببریم روی  گیشه که با دیدنش عرقمان برای سال جدید خشک نشود و با همان تب تاب بتازیم برای سال جدید. از آن روزها اگرچه یک عمر می‌گذرد اما هنوز برایم زنده است. چند روز پیش، به لطف فروردین باز برمی‌گردم به آن روزها، به آن اصولی که همه چیزمان بود و اساساً بخاطر همان اصول قامت روزنامه‌نگاری را به تن کرده بودیم.

 البته اگر بتوان چنین رختی را اندازه دوخت. همان اصولی که کمتر در نشریات بومی و خصوصاً قزوین قابل مشاهده است. ما برای رپرتاژ تبلیغاتی کار نمی‌کردیم، مدح مدیران را نمی‌گفتیم، خنثی و بی مسوولیت از کنار مسائل رد نمی‌شدیم، برای یک واو ساعت‌ها می‌جنگیدیم. اصلاً همین جنگیدن زنده‌مان نگاه داشته بود.  اما نشریات  این روزها بجز چندتایی همه‌شان مرده‌اند. بود و نبودشان هیج فرقی نمی‌کند. اگر قرار  بر این است چیزی نگویی، اگر قرار باشد موضع نگیری پس برای چه باید بنویسیم! بومی‌نویسی رسالت بیشتری دارد و آماتور نویسی درد بیشتری را فریاد می‌کند، اما همه‌مان به سادگی از آن می‌گذریم و قزوین خودمان را قربانی می‌کنیم برای بزرگتر شدن خودمان برای مرکزنشین شدن. روزنامه‌نگاری بومی از سخت‌ترین کارهاست، باید خبر تولید شود نه اینکه با خبر خبرگزاری‌ها آماده خور شوی. اما ما چه می‌کنیم برای اینکه منبع ارتزاق نشریه قطع نشود، در بهترین حالت تن می‌دهیم به سکوت.
بوی کاغذ که می‌خورد از خود بیخود می‌شوم، آن حجم دستگاه و آن همه آدم که برای معنا دست به دست هم می‌دهند تا با هم یک هدف مشترکی را دنبال کنند. هدفی که از درد مردم شهرت، از آنها که کمترین بلندگویی برای مطالباتشان دارند حرف بزنند. برای آن حاشیه‌ای ترین‌ها و پرت شده‌ترین آدم‌ها که کمتر فرصتی برای رساندن دغدغه‌هایشان دارند. قرار نیست پاتوق مدیران شود، قرار است خانه امید همه مردم این شهر شود. اما، چه فایده وکالت ما از آنها صادره از خودمان است، حرف زیادی است؛ بگوییم ما را نمی‌خوانند! آنها تنها زمانی ما را می‌خوانند که حرف دلشان را بزنیم، تنها زمانی که ما به اعتماد کنند. اصولمان یادمان رفت و آنها هم ما را از یاد بردند و ما در برج عاج از آنان فاصله گرفتیم و حال؛ ناله می‌کنیم چرا ما را نمی‌خوانند؟
ما از نردبانی سقوط کردیم، که اصلاً عمودی نبود، دعوا بر سر این یا آن جناح نیست، دعوا بر سر معیشت مردم، آزادی و حقوقشان است. نردبانی که افقی بود و چون خط تاریخ در پیچاپیچ زندگی هر یک از ما عبور کرد و ما آن را ندیدیم و از نردبانی بالا رفتیم که خود را بالا بکشیم. برای روزنامه‌نگار شدن می‌توان چون هاری هالر گرگ بیابان جنازه‌مان را به دوش بکشیم و هر روز دور شهر بچرخیم ولی برای روزنامه‌نگار ماندن باید بارون درخت نشین کالوینو بود. نه باید در بلاهت کف زمین خود را به جفنگیات زرد تقلیل بدهیم و نه در برج عاج از چیزهایی بگویم که نه در تخصص ماست نه قدرت ساده‌سازی و همشمول کردن آن را داریم.
مقطعی هستیم. هم ورودمان مقطعی است و هم شیوه پیگیری بحث‌هایمان. یک جایزه مطبوعات غره‌مان می‌کند، یک تشهر نابجا از خود بی خودمان می‌کند، چند نفر را می‌شناسیم که روزنامه‌نگار ماندن؟ چند نفر را داریم که هنوز پایبند به اصول و مرام روزنامه‌نگاریشان باقی ماندند؟ داستان خودکشی نهنگ‌ها را شنیدیم؟ برای چنین خودکشی‌های دسته‌جمعی  هیچ دلیل روشنی نیست. بحث‌هایمان سلسله‌ای از مقاطع است، دنبال سوژه نیستیم، ببینیم چه چیز بحث روز است؟ چه چیزی داغ است؟ چه چیزی خواننده دارد؟ دنبال ساختن خواننده نیستیم، دنبال ماهی‌گیری از بالا آمدن آبیم، ما شکارچی‌ها مشتری و مخاطب هستیم. همین می‌شود مطبوعات می‌شود ارگانی از بیزینس‌ها  و کسبه. نشریه می‌شود کالا. هر چه ساده‌تر، هرچه پر مشتری‌تر بهتر. حقیقت در ذات اخبار نیست! حقیقت در تعداد مشتری‌هاست. همان را که همه می‌دانند، جذاب‌تر با روکشی پرزرق برق‌تر به خوردشان می‌دهیم، همین بس.
می‌گویند، واقعیت سیاست با آرمان‌خواهی جور در نمی‌آید، باید این واقعیت را پذیرفت هر چند تلخ! ذات نوشتن با آرمان‌خواهی است. ما چیز را می‌گویم که یا خلاف آرمانمان باشد یا موازی با آن. اما هسته اصلی و مرکز همان آرمان است و اساساً همین آرمانهاست که به نوشتن معنی می‌دهد. همان رویاهایی که آرزویش را داریم. حال اگر رویاهایمان را از مرکز بودن و نوشتن فاکتور بگیریم چه چیزی داریم بگویم؟
تمام مسیر فکر می‌کنم. قزوین۹۵ برای من قزوینی است که مطبوعات جناحی فکر نکنند. سیاست برای فلان حزب، دار دسته نباشد، مطبوعات برای مردم باشد. اینکه مطبوعات به لحاظ اقتصادی خودکفا باشند که مجبور نباشند از فلان بهمان مدیر به خاطر چند رپرتاژ حق سکوت بگیریم. اینکه اگر این جامه را به تن کردیم، قداست و رسالتمان را یادمان نرود. بدانیم اصلاً برای چه خودمان را روزنامه‌نگار می‌دانیم. تکلیف‌مان با خودمان روشن باشد، بالاخره ما چه هستیم، روزنامه‌نگار؟ دلال مدیر کردن دیگران؟ کارچاق کن؟ سازمان و ارگان رسمی فلان فرد یا حزب؟ اینکه تمام نشریات برای خودشان چاپخانه داشته باشند. اینکه هر نشریه‌ای بتواند تیم تحریریه داشته باشد. اینکه، بتوان خبر تولید کنیم. اینکه، بدانیم بومی نویسی هم دشوارتر است هم با ارزشتر. اینکه، به هوای پایتخت رفتن، رسالتمان را نفروشیم. اینکه سخنگوی، محروم‌ترین، بی بضاعت‌ترین مردم این شهر شویم.
جوانی‌مان رفت. از آن روز که پایم را داخل یکی از این نشریات گذاشتم تا به امروز ده سال می‌گذرد یک جوان ۱۸ساله بودم و امروز ۲۹ساله. اگر بگویم در این چند سال چه چیزهایی یاد گرفتم، این بود که رویاهایم را نفروشم، روی اصولم فکر کنم و ببینم چه چیزی و چه کسانی روی ویترین می‌گذارم. این درس بزرگ را رویای روزنامه‌نگار شدن به من داد نه سیاست واقع‌گرایانه که عده ای سنگش را به سینه می‌زنند. در دولت امید، امید محرک کارها و آرزوهای بزرگ است. اما رویاهای بزرگ، به توهم صرف امید نیاز ندارد، به یک امید عینی نیاز دارد، امیدی که همت جمعی می‌طلبد.

دکتر کیانوش دلزنده

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=3831

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.