واقعه دوم: رضا محمدی که بنا به گفته خیلیها به حرفهایتر شدن تئاتر و اجتماعیتر شدنش کمک زیادی کرده، تعریف میکرد، یکبار نمایشی را در روستایی دور دست روی صحنه برده بودیم. وسطهای اجرا صدای گریه بچهای بلند شد و بعد فریاد زنی که میگفت: «وایستید تا من برم کهنه بچه را عوض کنم و بر گردم» خطابش به بازیگرانی بوده که روی صحنه مشغول اجرای نقش خود بودهاند. رضا محمدی میگفت ماندیم تا زن برگشت. برگشت و گفت: آمدم. او که آمد شروع کردیم به ایفای نقش خودمان.
این دو واقعه و هزاران واقعه دیگر از همقدمی تئاتر با مردم، با دردکشان و با اجتماعی میگوید که گاهی اوقات ارزش تئاتر را در هیاهوی کمدیهای بزن دررو و شوهایی از نوع خنده به هر قیمتی فراموش میکند.
امروز: یکبار دیگر شاپرک خانوم
نمایشنامه “شاپرک خانوم” را بیژن مفید سالها نوشته است (۱۳۵۰)، اما هنوز وقتی به صحنه میرود دیدنی است. سالها پیش عبداله عاچپرینی این نمایشنامه را در سالن علامه رفیعی به صحنه برد. از بازیگرانش فقط مرتضی رحمانی و خود عبداله به خاطرم مانده است. اجرای بدی هم نبود، اما به صحنهرفتن دوباره این نمایشنامه توسط آذر متفکر به غیر از به صحنهرفتن یک نمایشنامه خوب، یک ویژگی بزرگتر هم دارد. تعداد زیادی از بازیگران این نمایش یا بهتر بگویم اکثر بازیگران این نمایش افرادی هستند که تحت حمایت انجمن معلولین ذهنی هستند. افرادی که در نگاه اول بهنظر میرسد هیچوقت نمیتوان برای به صحنهبردن نمایشنامهای روی آنها حساب کرد، اما آذر متفکر کارگردان شاپرک خانوم در کنار محمد باقرآبادی بازیگر نقش شاپرک (که در حد خودش بازیگر خوبی هم هست) این بازیگران یا به تعبیری نابازیگران را قرار داده است. قرار دادنی که نتیجهاش حس خوبی شده. حس خوبی که به وقت پایان یافتن نمایش در چهره بینندگان و بازیگران میشود دید. چهرههایی که سرشار از مهر، اندوه، اشک و آن آنی است که برای من در یک جمله خلاصه میشود؛ «انسان»
فردا: تداوم
همدلی، همنفسی، همدردی، نوعدوستی و… پایانی ندارد. تا انسان در دنیا است همه اینها هم هست. نمایش و تئاتر هم هست (یا بهتر بگویم دوست دارم باشد). اینکه فردا روزی چه کسانی، چه نمایشهایی را به صحنه خواهند برد را فردا باید پاسخ گفت، اما تا وقتی مهر و درک و اندیشه باشد، بر روی صحنه هم میتوان صدا و رفتار کسانی را دید که قرار است از دردها بگویند و از درمانها. فردا هم، صحنه خالی از کسانی که دست و دلشان پی درمان دردها است، نخواهد بود.
حسن لطفی