بدی کار این بود که نمیشد تذکر داد یا حتی به اخم نگاهشان کرد. نه که شر به پا شود. نوعی احترام بود به کسوت کافهنشینی شاید و البته سن و سالشان، اما دلیل اصلی در چیز دیگری بود. با همه عامیانگی و رفتار بیتکلفی که داشتند نوعی فرهیختگی در گفتار و منششان حس میکردی. اگر یکی، دو باری پای صحبت و بحث هایشان نشسته بودی، گوشی دستت میآمد که این جمع در زمینههای مختلف فرهنگی و هنری چنتهپری دارند. دو، سه تاشان فیلمساز و فیلمبردار یا تدوینگربودند. گرافیست و نقاش و عکاس هم داشتند. همه هم در زمینه ادبیات باسواد و صاحب سلیقه. با توجه به همه اینها بود که نمیشد کاری کرد. وجه مشخصهشان این بود که بیشترشان بچه راهچمن بودند.
شبی که چندتایی شان خاطرات را در حضور ما جوانترها مرور میکردند، من اشارهای به نوازندهای کردم که فلانی چه خوب نی میزند و پسر دوست داشتنی هم هست که جواب آمد: «بچه محل ما است». گفتم: «البته فلانی هم خوب ترومپت میزند» که با خنده گفتند: «بچه خوبیه. چند وقت پیش از محل ما رفتند». پرسیدم: «شما غیر از سینماگر و شاعر و نقاش مگر موزیسین هم داشتید»؟ در جوابم در آمدند: «ای آقا! ما همه مان نوازنده ایم؛ یعنی نوازنده بودیم. بعضیها که میشناسید ادامه دادند و بعضیها هم بعدها پی کار دیگری رفتند. خود من ساز درام میزدم و رییس ساکسیفون میزد. رییس! میگم استیلت خوب بوده ها». پرسیدم: «دیگر چه کسانی بودند؟»
گفت: «خیلیها بودند. محسن که غره نی (توی دلم گفتم کلارینت) میزند. می شناسیش که»؟ گفتم: «میشناسم». ادامه داد: «ما اصلا ارکستر داشتیم. چند بار با ارکسترمان اجرا داشتیم؛ حتی تهران هم برای اجرا رفتیم. با بعضی بچههای ارکستر سمفونیک دوست شده بودیم و دسته جمعی می رفتیم به تالار «وحدت» یا «رودکی» و موسیقی کلاسیک گوش می دادیم. ارکستر موسیقی، دهه هفتاد، قزوین».
قرار گرفتن این سه درکنار هم به قدر کافی عجیب هست، اما آمدن «راهچمن» در کنار آنها گزاره ارکستر راهچمن قزوین در دهه هفتاد را ایجاد میکند که به کلی دور از ذهن به نظر میرسد. با در نظر داشتن این مساله که موسیقی ارکسترال هنوز هم در کشور شناخته شده نیست و مدعیان هنر و فرهنگ و روشنفکری آشنایی و علاقه چندانی به موسیقی ارکسترال ندارند، تصور ارکستر راه چمان دهه هفتاد، برای من شگفت آور و ستایش بر انگیز است و معلوم نیست سرنوشت ارکستر بادی این مسجد و سازهایش به کجا انجامیده است؟!
شبی که چندتایی شان خاطرات را در حضور ما جوانترها مرور میکردند، من اشارهای به نوازندهای کردم که فلانی چه خوب نی میزند و پسر دوست داشتنی هم هست که جواب آمد: «بچه محل ما است». گفتم: «البته فلانی هم خوب ترومپت میزند» که با خنده گفتند: «بچه خوبیه. چند وقت پیش از محل ما رفتند». پرسیدم: «شما غیر از سینماگر و شاعر و نقاش مگر موزیسین هم داشتید»؟ در جوابم در آمدند: «ای آقا! ما همه مان نوازنده ایم؛ یعنی نوازنده بودیم. بعضیها که میشناسید ادامه دادند و بعضیها هم بعدها پی کار دیگری رفتند. خود من ساز درام میزدم و رییس ساکسیفون میزد. رییس! میگم استیلت خوب بوده ها». پرسیدم: «دیگر چه کسانی بودند؟»
گفت: «خیلیها بودند. محسن که غره نی (توی دلم گفتم کلارینت) میزند. می شناسیش که»؟ گفتم: «میشناسم». ادامه داد: «ما اصلا ارکستر داشتیم. چند بار با ارکسترمان اجرا داشتیم؛ حتی تهران هم برای اجرا رفتیم. با بعضی بچههای ارکستر سمفونیک دوست شده بودیم و دسته جمعی می رفتیم به تالار «وحدت» یا «رودکی» و موسیقی کلاسیک گوش می دادیم. ارکستر موسیقی، دهه هفتاد، قزوین».
قرار گرفتن این سه درکنار هم به قدر کافی عجیب هست، اما آمدن «راهچمن» در کنار آنها گزاره ارکستر راهچمن قزوین در دهه هفتاد را ایجاد میکند که به کلی دور از ذهن به نظر میرسد. با در نظر داشتن این مساله که موسیقی ارکسترال هنوز هم در کشور شناخته شده نیست و مدعیان هنر و فرهنگ و روشنفکری آشنایی و علاقه چندانی به موسیقی ارکسترال ندارند، تصور ارکستر راه چمان دهه هفتاد، برای من شگفت آور و ستایش بر انگیز است و معلوم نیست سرنوشت ارکستر بادی این مسجد و سازهایش به کجا انجامیده است؟!