انگار، آشنایی دیده که با آن دست لرزانش سعی میکند خود را مرتب کند تا مبادا شلخته به نظر بیاید؛ اما وقتی نزدیک میشویم و خوب ما را برانداز میکند، بغضش میترکد. پرستار، دلداریاش می دهد و آرام به او می گوید که کار داشتند، حتما این بار میآیند. اشکش را پاک میکند؛ اما خودش بهتر از هرکس میداند که دیگر… .
اینجا خانه سالمندان امیرالمومنین است. پنجشنبه است. نزدیکتر میرویم. هنوز اشک درچشمانش هست که میگوید: من دو سالی است که در خانه سالمندان زندگی میکنم به خاطر اینکه فرزند نداشتم، با برادرم زندگی میکردم تا اینکه پیر شدم و آنها منرا به خانه سالمندان آوردند.
او با همه تنهاییاش، از جایی که زندگی میکند، راضی است؛ رضایتی که همراه با شکایت از روزگار است، چون این آسایشگاهها فقط سرپناهی هستند برای در امان ماندن!
اما گویا شرایط اسماعیل که ۸۱ سال دارد، بهتر است. او به «فروردین امروز» میگوید: پدر شهید هستم و پسرم هرچند وقت یک بار به من سر میزند. ۵ سال است که نمیتوانم راه بروم و از ناحیه پا فلج کامل شدهام؛ اما در این مدت بنیاد شهید هم پیگیری نکرده که برای درمان به فیزیوتراپی بروم.
پیرزن ۸۸ سالهای روی صندلی نشسته، وقتی نزدیک او میشویم، نیم خیز میشود و اینگونه درد دل میکند: من از ابتدای ازدواجم، انگار کم شانسترین فرد روی زمین بودم. از بچههای ناتنیاش حرف میزند که او را از خانه بیرون کردند و درخانههای بزرگ و کوچک خود جایی برای زن تنها ندیدند که زحمت بزرگ کردن آنها را کشیده است؛ اما در کوچه و خیابان مردم به کمک او میآیند و او را تحویل کمیته امداد میدهند و کمیته هم او را به خانه سالمندان معرفی میکند.
البته حکایت مهدی که ۶۳ سال دارد، با بقیه متفاوت است: «سه سال است که اینجا زندگی میکنم. قبلا خشکشویی داشتم و هیچ وقت ازدواج نکردم و خانوادهای نداشتم. مطمئنا اگر خانوادهای داشتم، اینجا نبودم!»
او ادامه میدهد: «این ارگانهایی که در این چند روز به مناسبت روز سالمند اینجا آمدند هیچ کاری برای ما سالمندان نکردند و فقط از ما عکس میگرفتند!»
آنسوتر زن میانسالی روی تختش دراز کشیده است، انگار دوست ندارد کسی خلوت او را بهم نزند. با این همه وقتی از سرنوشتش میپرسیم، میگوید: سرنوشت با انسان بازی میکند. زمانی شوهر و فرزندانم به من احترام میگذاشتند؛ اما حالا با ترحم مردم زندگی میکنم و با خندههای آنها شاد میشوم.
او ادامه میدهد: این انصاف نیست؛ مادرانی که با ناراحتی فرزندانشان میمیرند و با شادیهای آنها احساس افتخار میکنند. از زمانی که بهدنیا میآیند، با خون دل آنها را بزرگ میکنند؛ اما با این وجود مادرانشان را از خانه و کاشانه خود دور میکنند. تمام زحمات مادر را فراموش میکنند و دیگر حوصله مادران پیر خود را ندارند که در زندگی آنها سهیم هستند.
جعفر، یکی دیگر از سالمندان آسایشگاه هم از نامهربانی اطرافیانش میگوید که با وجود آنکه ۷ سال است در خانه سالمندان زندگی میکند؛ اما یک بار هم به سراغ او نیامدهاند.
اما مرجان بابایی، یکی از پرستاران خانه سالمندان به « فروردین امروز» میگوید: من یکی از کلیههای خود را به مادرم اهدا کردهام و از آنجایی که مادرم را خیلی دوست دارم، از سالمندان پرستاری میکنم.
او که ۱۲ سال است، در خانه سالمندان کار میکند، از خانوادههای بعضی از سالمندان گله دارد و میگوید: سالمندان چشم انتظار خانواده خود هستند؛ اما بعضی از این خانوادهها، حتی یک بار هم به دیدار این پدران و مادران نمیآیند؛ البته خانوادههای زیادی هستند که هر هفته به ملاقات پدر و مادرشان میآیند.
در این بین عزیزاله بهتویی، مدیر داخلی آسایشگاه، به چگونگی اداره خانه سالمندان امیرالمومنین اشاره میکند: این موسسه با کمک مردم اداره میشود و بخشی از هزینههای سالمندان از طریق مشارکتهای مردمی تامین میشود و دولت ماهیانه ۲۵۰ هزار تومان برای هر سالمندی که به اینجا معرفی میکند، به خانه سالمندان کمک میکند؛ اما هزینه هر سالمند ماهیانه ۷۰۰هزار تومان است!
او ادامه میدهد: این مجموعه ۳ سال است که احداث شده و ۷۰ سالمند در اینجا زندگی میکنند. در اینجا افرادی هستند که ۱۷ سال است، در خانه سالمندان زندگی میکنند.
اینجا چشمان همه، به در است. همانگونه که سالها چشم انتظار کودکانشان بودند تا از مدرسه و دانشگاه به خانه بازگردند. حالا چشم انتظارند تا شاید پنجشنبهای یا جمعهای فرزندانشان بیایند تا آنها را از این چشم انتظاری دردناک دربیاورند. با این وجود خیلی از آنها با دلهای آسمانیشان فرزندانشان را بخشیدهاند.
امیر کاکایی
اینجا خانه سالمندان امیرالمومنین است. پنجشنبه است. نزدیکتر میرویم. هنوز اشک درچشمانش هست که میگوید: من دو سالی است که در خانه سالمندان زندگی میکنم به خاطر اینکه فرزند نداشتم، با برادرم زندگی میکردم تا اینکه پیر شدم و آنها منرا به خانه سالمندان آوردند.
او با همه تنهاییاش، از جایی که زندگی میکند، راضی است؛ رضایتی که همراه با شکایت از روزگار است، چون این آسایشگاهها فقط سرپناهی هستند برای در امان ماندن!
اما گویا شرایط اسماعیل که ۸۱ سال دارد، بهتر است. او به «فروردین امروز» میگوید: پدر شهید هستم و پسرم هرچند وقت یک بار به من سر میزند. ۵ سال است که نمیتوانم راه بروم و از ناحیه پا فلج کامل شدهام؛ اما در این مدت بنیاد شهید هم پیگیری نکرده که برای درمان به فیزیوتراپی بروم.
پیرزن ۸۸ سالهای روی صندلی نشسته، وقتی نزدیک او میشویم، نیم خیز میشود و اینگونه درد دل میکند: من از ابتدای ازدواجم، انگار کم شانسترین فرد روی زمین بودم. از بچههای ناتنیاش حرف میزند که او را از خانه بیرون کردند و درخانههای بزرگ و کوچک خود جایی برای زن تنها ندیدند که زحمت بزرگ کردن آنها را کشیده است؛ اما در کوچه و خیابان مردم به کمک او میآیند و او را تحویل کمیته امداد میدهند و کمیته هم او را به خانه سالمندان معرفی میکند.
البته حکایت مهدی که ۶۳ سال دارد، با بقیه متفاوت است: «سه سال است که اینجا زندگی میکنم. قبلا خشکشویی داشتم و هیچ وقت ازدواج نکردم و خانوادهای نداشتم. مطمئنا اگر خانوادهای داشتم، اینجا نبودم!»
او ادامه میدهد: «این ارگانهایی که در این چند روز به مناسبت روز سالمند اینجا آمدند هیچ کاری برای ما سالمندان نکردند و فقط از ما عکس میگرفتند!»
آنسوتر زن میانسالی روی تختش دراز کشیده است، انگار دوست ندارد کسی خلوت او را بهم نزند. با این همه وقتی از سرنوشتش میپرسیم، میگوید: سرنوشت با انسان بازی میکند. زمانی شوهر و فرزندانم به من احترام میگذاشتند؛ اما حالا با ترحم مردم زندگی میکنم و با خندههای آنها شاد میشوم.
او ادامه میدهد: این انصاف نیست؛ مادرانی که با ناراحتی فرزندانشان میمیرند و با شادیهای آنها احساس افتخار میکنند. از زمانی که بهدنیا میآیند، با خون دل آنها را بزرگ میکنند؛ اما با این وجود مادرانشان را از خانه و کاشانه خود دور میکنند. تمام زحمات مادر را فراموش میکنند و دیگر حوصله مادران پیر خود را ندارند که در زندگی آنها سهیم هستند.
جعفر، یکی دیگر از سالمندان آسایشگاه هم از نامهربانی اطرافیانش میگوید که با وجود آنکه ۷ سال است در خانه سالمندان زندگی میکند؛ اما یک بار هم به سراغ او نیامدهاند.
اما مرجان بابایی، یکی از پرستاران خانه سالمندان به « فروردین امروز» میگوید: من یکی از کلیههای خود را به مادرم اهدا کردهام و از آنجایی که مادرم را خیلی دوست دارم، از سالمندان پرستاری میکنم.
او که ۱۲ سال است، در خانه سالمندان کار میکند، از خانوادههای بعضی از سالمندان گله دارد و میگوید: سالمندان چشم انتظار خانواده خود هستند؛ اما بعضی از این خانوادهها، حتی یک بار هم به دیدار این پدران و مادران نمیآیند؛ البته خانوادههای زیادی هستند که هر هفته به ملاقات پدر و مادرشان میآیند.
در این بین عزیزاله بهتویی، مدیر داخلی آسایشگاه، به چگونگی اداره خانه سالمندان امیرالمومنین اشاره میکند: این موسسه با کمک مردم اداره میشود و بخشی از هزینههای سالمندان از طریق مشارکتهای مردمی تامین میشود و دولت ماهیانه ۲۵۰ هزار تومان برای هر سالمندی که به اینجا معرفی میکند، به خانه سالمندان کمک میکند؛ اما هزینه هر سالمند ماهیانه ۷۰۰هزار تومان است!
او ادامه میدهد: این مجموعه ۳ سال است که احداث شده و ۷۰ سالمند در اینجا زندگی میکنند. در اینجا افرادی هستند که ۱۷ سال است، در خانه سالمندان زندگی میکنند.
اینجا چشمان همه، به در است. همانگونه که سالها چشم انتظار کودکانشان بودند تا از مدرسه و دانشگاه به خانه بازگردند. حالا چشم انتظارند تا شاید پنجشنبهای یا جمعهای فرزندانشان بیایند تا آنها را از این چشم انتظاری دردناک دربیاورند. با این وجود خیلی از آنها با دلهای آسمانیشان فرزندانشان را بخشیدهاند.
امیر کاکایی