. در نوجوانی که به خانه پدربزرگ میرفته و چندروز میمانده، عمو جان برایش شاهنامه و یا افسانهها و قصه پریان میخوانده و وقتی متوجه نمیشده، برایش معنیاش را توضیح میداده است. حتی یادش میآید که نام شخصیتهای رمان «دو برادر» الکساندر دوما را به رحیم و کریم تغییر داده بود تا او بهتر بتواند ارتباط برقرار کند. بعدها خواهرهایش از کتابخانه برایش کتاب میگرفتند تا بخواند، اما شروع نویسندگیاش به بیستوپنج سالگی برمیگردد و حالا که سومین کتابش «زرافهبودن و زرافهنبودن» منتشر شده است.
– چه شد که نوشتن برای مرتضی رویتوند مهم شد؟
یکی از همکارانم در مجله «پیک توانا» که مربوط به کانون معلولین توانا است، پیشنهاد نوشتن به من داد و در ستونی با عنوان «حکایتها و شکایتها» مشغول به نوشتن شدم. بعدتر خواندن کتابهای چخوف و دهخدا در ابتدا و سپس جمالزاده و خسرو شاهانی روی من بسیار تاثیر گذاشت و شروع به نوشتن طنز کردم و متوجه شدم که تواناییاش را دارم. نسخههای مجله قدیمی «توفیق» را پیدا کردم و خواندم. آنقدر علاقمند شدم که با خودم میگفتم کاش در آن زمان زندگی میکردم. شاید ریشه این علاقه برگردد به دوره نوجوانی که مجله «گل آقا» را میخواندم. در ادامه در دانشگاه در مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشته ادبیات فارسی خواندم که بیشتر به من کمک کرد.
– اولین نوشتهات کجا چاپ شد و چه حسی برایت داشت؟
اولین نوشته طنزم در مجله «دنیای زنان» سال۸۷ چاپ شد و حس خیلی خوبی داشت. شاید باورتان نشود، هنوز هم بعد از سالها نوشتن با هر بار چاپ نوشتههایم در روزنامهها همان حس را پیدا میکنم و همچنان برایم هیجانانگیز است.
– روند نوشتن در این سالها تا چاپ کتاب «زرافهبودن و زرافهنبودن» چگونه طی شد؟
«زرافهبودن و زرافهنبودن» مجموعهای از یادداشتهای طنز است که سالهای گذشته در روزنامههایی مانند دنیای زنان، مردمسالاری، قانون، وقایع اتفاقیه، پیام آشنا و ولایت منتشر کردهام. سال۹۰ مجموعه داستانک «بیحوصلگی» را نوشتم و سال۹۸ نیز مجموعه شعر سپید «صندلی شماره ۷۵۵» را.
– در این مدت چه موفقیتهایی کسب کردی و کدامش برایت لذتبخشتر بود؟
سال۹۰ در جشنواره سراسری مطبوعات کشور در بخش سرمقاله و یادداشت رتبه سوم را کسب کردم. چند سال بعد در جشنواره منطقهای «طنز عبید» سوم شدم و در دو دوره جشنواره رسانهای معلولان اصفهان رتبه اول و سوم را به دست آوردم. اما جایزهای که در تالار وحدت سال۹۰ در جشنواره مطبوعات سراسری گرفتم برایم لذت بیشتری داشت، چراکه میدانستم داورانی بسیار حرفهای از بین تعداد بسیار زیادی نوشته، نوشتهام را خوانده و انتخاب کردهاند.
– چرا نوشتن طنز را پیش گرفتی و برایت مهم شده است؟
من داستان کوتاه و گاهی فیلمنامه و همچنین شعر سپید مینویسم؛ اما به گمانم طنز تاثیر بیشتری بر مخاطب میگذارد. در طنز لبخند باید باشد، اما کافی نیست. اینکه در طنز مسائل سیاسی و اجتماعی را مستقیم نگوییم خیلی بهتر است. مثل نوشتههای خسرو شاهانی که دلم میخواهد بتوانم مثل او بنویسم. اما به طور کلی مدیوم طنز به شخصیت منتقد و ایدهآلگرای من نزدیک است و توانایی نوشتنش را بیشتر از مدیومهای دیگر دارم. ما قرار نیست با نوشتن دنیا را متحول کنیم؛ راستش اصلا خبری نیست که آنقدر بخواهیم دنیا را جدی بگیریم. همین که بتوانیم یک آگاهی بدهیم یا در حین گزندگی و کنایه، بر مخاطب تاثیر بگذاریم کافی ست.
– برایت چاپ کتاب بیشتر لذتبخش است یا چاپ یادداشت در روزنامهها؟
با اینکه بیشتر در روزنامهها مینویسم، اما چاپ کتاب لذت بیشتری دارد. چرا که ماندگار است و ممکن است بارها و بارها خوانده شود. ما نویسندهها به دنبال این هستیم که نوشتههامان را افراد زیادی بخوانند و برای خواندهشدن مینویسیم، اما متاسفانه این روزها با گستردگی فضای مجازی خواندن روزنامه خیلی کم شده است.
– از عادات نوشتن برایمان بگو و اینکه معمولا سوژههایت از کجا میآیند؟
چون طنز سیاسی و اجتماعی مینویسم، سوژهها از مسائل روز جامعه میآیند که بسیار هم فراوان است؛ چرا که حال جامعه خوب نیست و مسائل برای نوشتن زیاد است. هر گاه فرصتی پیدا میکنم می نویسم. سعی میکنم با بیان قصهای در گذشته به نقد موضوعی بپردازم. در واقع محدودیتها برایم خلاقیت میآورد. حواسم هست در نوشتههایم به کسی توهین نکنم و خط قرمزها را هم رعایت کنم. در کل، نوشتن طنز خیلی سخت شده چرا که خیلی از مسائل آنقدر تکرار شده و عادی شده که با طنز و کنایه گفتنش تاثیر زیادی بر روی مسئولان یا مردم نمیگذارد. بنابراین باید بتوانم خیلی بهتر از قبل بنویسم که خوانده شود و تاثیر بگذارد.
– با هنرهای دیگر هم ارتباط داری؟
سینما را خیلی دوست دارم و تا الان سه فیلم کوتاه به نامهای «مهمان»، «مسافر» و «دستفروش» ساختهام. در کلاسهای فیلمنامه نویسی استاد حسن لطفی شرکت کردهام که در واقع بهترین کلاسی است که در آن بودهام و قرار است در این دوره فیلمسازی انجمن سینمای جوان هم شرکت کنم و امیدوارم بتوانم به فیلمسازی ادامه دهم.
– و حرفی برای پایان؟
برایم خانواده و عشق در زندگی از همه چیز مهمتر است. خانواده خوب مثل ریشه آدمی ست که همیشه همراه و حامی است و عشق که زندگی اساسا بر پایه آن است. از این دو بسیار سپاسگزارم… تا اینجا شما پرسیدید و من پاسخ دادم. حالا چیزهایی میگویم که اگر نگویم این مصاحبه، مصاحبه من نیست.
– برای تشکر از پدر و مادر و خانوادهام واژه کم میآورم. هر چه دارم از آنهاست. از عشق هم سپاسگزارم که اگر نبود دنیایم اصلا زیبا نبود. سپاسگزارم از «کانون معلولین توانا» و بنیانگذار آن آقای «سید محمد موسوی» که نقش بسیار مهمی در موفقیتهای من داشتهاند. از این گذشته، برای خیلیها زندگیساز بودهاند. از دوستانِ جانم، دوستانی که همیشه همراهم هستند تمامقد تشکر میکنم. دوستانی که بودنشان خودِ زندگی است… از استاد «صدیقه مولایی» هم که به من نوشتن آموخت، سپاسگزارم.
خودم را آدم موفقی نمیدانم چرا که برای موفقشدن راهی بسیار طولانی در پیش دارم. نوشتن برای من فراتر از نوشتن است. مینویسم پس زنده هستم. طنز مینویسم که شاید به اندازه قلمم بتوانم تاثیری در جامعه داشته باشم. هر نقدی که نسبت به مسئولان دارم واقعا از روی کینه شخصی نیست. حق مردم ایران خیلی بیشتر از اینهاست. همه مسئولان باید مردم را مانند خانواده خود بدانند اما متاسفانه اینگونه نیست.
و اینکه، معلولیت برای من یک ویژگی است. یکی قدش بلند است یکی کوتاه. یکی چشمانش رنگی است و دیگری نه. اینها همه یک ویژگی و یک تفاوت است. درست مانند معلولیت!