او نه تنها از زبان عروسکها و اشیا حرف میزده که با شخصیتهای خیالی ذهنش نیز گفتوگو میکرده و با سایهها و خطوط روی دیوار برای خود شخصیتهایی میساخت. حالا این روزها آن دخترک خیالباف، روی صحنههای تئاتر و روی پرده سینما تماشایش میکنند.
سحر حاجیآقاسی که متولد فروردین۱۳۷۰ در قزوین است، اکنون در پایتخت در آثار هنری مهم نقشآفرینی میکند و به بهانه فعالیتهای اخیرش با او دمی به گپوگفت نشستم.
سحر جان رشته تحصیلیات عمران و شهرسازیست. چطور شد سر از تئاتر و سینما درآوردی؟
گرایشم که طراحی شهری بود، دور از هنر نبود؛ چون در طرحم، شهر را پر از آمفی تئاتر کردم تا مردم با فرهنگ و هنر در شهر قدم بزنند و راه که میروند، تمام خاطرات و زیباییهای هنری و تاریخ گذشتگان جلوی چشمشان باشد. خوشبختانه شهرداری از طرحم خیلی خوشش آمد؛ ولی خودم ادامه ندادم. گذاشتم برای یک وقت مناسبتر که بتوانم آنچه در ذهنم هست طراحی و اجرا کنم.
روزهای نوجوانی چطور گذشت و چگونه بازیگری برایت اولویت زندگی شد؟
من در کودکی خیالبافیهایم را داشتم و معروف بودم به بچه خاص خانه. کم کم از خانه بیرون آمدم. عصرها با دوستانم قرار میگذاشتیم و من ناخودآگاه انگار برایشان تئاتر خیابانی اجرا میکردم. پشت سرم چادر میزدم و مثل پردهخوانی قصه میگفتم؛ اما در مدرسه بود که شکوفا شدم. میتوانستم برای جمعیتی که مرا میببینند اجرا کنم. موسیقی را به قصههایم اضافه کردم. هرسال در جشنوارههای تئاتر رتبه میآوردم. شانزده ساله بودم که پیش مرحوم استاد ایزدفر، کلاس بازیگری رفتم که هرچه دارم از ایشان دارم و مدیونشان هستم. ایشان اول از همه اخلاق هنری را به من آموختند و بعد الفبای بازیگری را. استاد پیشنهاد داد گروه کوچکی تشکیل بدهیم و در همایش جوان شرکت کنیم که با متن «شام آخر» شرکت کردم و رتبه اول بازیگری زن را گرفتم و این جایزه مسیر را برایم هموار کرد؛ چون پیشنهاد کار داده شد و من بزرگتر شدم در دنیای تئاتر. در جشنواره استانی با افراد باتجربه و پیشکسوت کار کردم. تا اینکه محمد ساربان، بازیگر ارزشمند همشهریمان به من گفت هر شهرستانی سقفی دارد و بهتراست که به فضای بزرگتر بروی. پا گذاشتم به تهران و در اجرای اهالی ماه به کارگردانی محمد ساربان با خانم آهو خردمند و مرضیه صدرایی همبازی شدم که تجربه بسیار دلنشینی بود و بعد از آن پیشنهادهای بعدی را داشتم.
این سالها چه موانعی بر سر راهت قرار داشت و چطور توانستی آنها را کنار بزنی؟
موانع زیادی سر راه بازیگر قرار میگیرد. بازیگر وقتی میخواهد به مرحله پختگی و شهرت برسد، در ابتدا باید زیانهایی را تحمل کند. من هم به لحاظ مالی و روحی، سختیهایی را تحمل کردم. یازده سال دور از خانواده روی پای خودم بودم؛ البته حمایت خانواده همیشه بود، اما چون نمیخواستم تصمیم شخصیام بر روی خانواده فشار بیاورد، سعی میکردم مستقل باشم. برادرم مشوق اصلیام بود. روزهای اول به تهران رفت و آمد میکردم. با ترس در میدان آزادی، شبها میدویدم که به اتوبوس آخر برسم. اول در پانسیون خانه گرفتم، چون سنم کم بود، خانه شخصی نمیتوانستم داشته باشم. سه ماه در پانسیون تجربه خوبی به زندگیام اضافه کرد. هشت نفر در اتاق از شهرهای مختلف بودند و انگار وارد یک فیلم سینمایی شدم که نقش سحر را بازی میکردم و مثل سه سال تجربه برای من بود. تنهایی من را پخته کرد و به رفتار اجتماعی و زندگی من چیزهای زیادی اضافه کرد.
گاهی موانعی است که مجبوریم تحمل کنیم و شرایط همیشه بر وفق مرادت نیست. حرفهایی که پشت سر زده میشود و سنگهایی که جلو پایت میاندازند با صبوری باید آنها را بشکنی، وارد حواشیات میکنند و مجبوری دور شوی و فقط به هدف مستقیم فکر کنی. ممکن است کارهایی را به خاطر حواشی از دست بدهی که من پا پس نکشیدم و قویتر و جدیتر به جلو حرکت کردم.
سالهای فعالیتت در قزوین چقدر کمک کرد تا یاد بگیری؟
کارهایی که در قزوین انجام دادم برایم سراسر لذت بود؛ چون عاشق بازیگری بودم. همین الان هم اگر بهترین شغل را بدهند و بگویند از بازیگری خداحافظی کن، قطعا این کار را نمیکنم. یکسالی که بهخاطر کرونا سینماها تعطیل شد تا مرحله افسردگی پیش رفتم؛ چون من بچهی روی صحنهام. اگر بازی نکنم، زندگیام سراسر فلج است و هیچ چیز برایم لذتبخش نیست. در و دیوار خانه با من حرف میزدند وقتی تنها بودم. من باید بتوانم با مردم حرف بزنم و تجلی نقشهای مختلف جامعه باشم. شاید یکی از مشکلاتشان را بتوانم حل کنم. قزوین برایم پر از خاطره بود، هم زادگاهم بود و هم آنجا خیلی برای پیشرفت تلاش کردم. مقامهایی را کسب کردم که با هرکدامشان برای شهرم ذوق میکردم. آدمهایی که باعث دلشکستگیام شدند، بخشیدم؛ چون زمان خیلی چیزها را به آدمها ثابت میکند. در مجموع از سال۸۶ تاکنون سی و هشت تئاتر صحنهای دارم و شانزده فیلم (سریال و فیلم کوتاه و سینمایی و مستند). با لطف خدا و تلاشم، دوازده جایزه بازیگری دارم که حدود هفت تا بازیگری نقش اول است؛ مثل فجر سال۹۱، کشوری و استانی قزوین.
این روزها فعالیتهای سینماییات زیاد شده. از آنها برایم بگو و اینکه برنامهات برای ادامه چیست؟ منتظر باشیم مثلا ده سال دیگر سحر را کجا ببینیم؟
در سینما، فیلم آخرم کار ندا محمودی بود و فیلم “بازگشته” که به تازگی تمام شد. کار آخرم سینمایی بود و کار آقای حامد افضلی و تئاتر هم یکسالی است که به خاطر شیوع کرونا نتوانستم قبول کنم. سال گذشته کار آخر تئاترم برای آقای رحمت امینی بود. فعلا میخواهم مسیرم را در سینما ادامه دهم. برنامهام جهانی است و سحر آقاسی را باید جهانی ببینید. باید جهان با بازی من آشنا شود. سفت و محکم میروم تا به آن برسم. بازیگری برای من رسالت است و تا به پایان نرسانم نخواهم مرد. قول میدهم این رسالت را به بهترین شکل ممکن به سرانجام برسانم. امیدوارم بتوانم هرچند ناچیز یک یادگاری از خودم در ذهن سینما ماندگار کنم.
-خیلیها در قزوین به بازیگری علاقه دارند. پیشنهادت برای آنها چیست؟
خیلیها تماس میگیرند و راهکار میخواهند که از کجا شروع کنیم؟ بهنظرم یک بازیگر اول باید از خودش شروع کند و خودش را بشناسد. ببیند در مسیر زندگیاش به چی اعتقاد دارد؛ ببیند پنج سال یا ده سال دیگر چه میخواهد.
آیا شهرت برایش مهم است؟ شهرت را در هر شغل دیگر میتوان به دست آورد. میتواند یک دندانپزشک یا مهندس حرفهای شود. میتواند در اینستاگرام یک بلاگر حرفهای شود و به شهرت برسد. اینها دلیل درستی برای قدم گذاشتن در این وادی نیست. من دو، سه نفر را که این دلیل را داشتند، منصرف کردم. علاقه اولیه مهم است؛ اما باید بلد باشی بجنگی. باید کم نیاوری، باید بتوانی خودت را ثابت کنی و برای اعتقاداتت بجنگی. باید بتوانی بگویی من میتوانم. تا وقتی به خودشناسی نرسیدی قدم از قدم برندار. من پیشنهادم به علاقهمندان به بازیگری این است. اول خودشان و هدفشان را تعریف کنند. اگر مرد یا زن جنگ هستی، یک زره فولادی به تن کن. این واقعا شعار نیست؛ چون روحت پاره میشود، اگر نتوانی دوام بیاوری. خیلی از دوستان من نیمه راه برگشتند. ما یک گروه چهل نفره در کارگاههای آقای ایزدفر بودیم که تبدیل شدیم به سه نفر و بعد تنها شدم. ارتباطهای کم و بیش با بچههای قزوین دارم. یکی از آرزوهایم این است که فیلمی بسازم که تمام بازیگرانش قزوینی باشند و این کار را حتما میکنم.