او از روزهایی میگوید که روزنامه «باخترامروز» حسین فاطمی، وزیرامورخارجه دولت مصدق، از پرفروشها بود و مردم در مقابل دکه صف میایستادند.
چطور شد که دکه دار شدید؟
سالها پیش، مطبوعات دو سه تایی بیشتر نبود. سه تا روزنامه بیشتر منتشرنمیشد. کیهان اطلاعات و باختر امروز بود. این سه روزنامهای بود که منتشر میشد؛ البته فروش خوبی داشت و مثل الان نبود که علاقهمند هم کمتر شدهاست.
تنها دکه دار شهر شما بودید؟
نه؛ دو دکه دیگر هم وجود داشت. همین سیزهمیدان بود.
روزنامه خوان بودید؟
آن زمان کمتر فرصت مطالعه روزنامهها را داشتم و بیشتر تیترهای خبرها را نگاه میکردم. سالهای گذشته تنوع روزنامهها کم بود؛ ولی فروش آن بیشتر بود. الان تعداد و تنوع زیاد شده، ولی فروش آن کم. در گذشته مردم برای روزنامه صف میایستادند.
از گذشتهها بگویید؟
آن زمان عمارت چهلستون، استانداری بود و طبقه پایین سالن، کشتی گیران تمرین میکردند. خیابان نادری اصلا نبود، فقط سبزهمیدان بود و یک فضای میدانگاهی بود. سمت دیگر خیابان جلو بستنی فروشی صندلیها چیده میشد و عصرهای تابستان، بستنی فروشیها بستنی میفروختند. قهرمانان و پهلوانان شبها دور میدانگاهی قدم میزدند. آن زمان، ارامنه اینجا زیاد بود.
دکه شما کجا بود؟
دکه ما سه بار جای خود را تغییر داد و تقریبا سه قسمت سبزهمیدان را گشتیم. ابتدا آن سمت خیابان که حالا خیابان نادری است، بودیم و بعد از آن نزدیک همین جا که هستیم، این سمت میدان و بعد از آن هم سالهاست که همینجا روبروی عمارت چهلستون هستیم.
از روزنامه باخترامروز گفتید که دکترفاطمی، وزیر امورخارجه دولت مصدق،بنیانگذار و سردبیر آن بود. پس دوران مصدق را به یاد دارید، استقبال مردم از روزنامه چطور بود؟
یادم میآید که مردم برای خریدن روزنامه صف میایستادند. از روزنامه باختر امروز خیلی استقبال میشد.
از آزادی بیان دوران مصدق همواره یاد میشود که روزنامهها آزادانه انتقاد میکردند. در آن زمان بحث و گفت وگو بین احزاب موجود بود. به یاد دارید از سیاسیونی که برای خریدن روزنامه میآمدند و… .
فراموش کردم؛ اما یادم میآید که در هنگام خرید روزنامه با هم بحث و گفت و گو کنند و یا تودهای ها و حزب ایران در خیابان بحثهای جدی داشتهباشند.ولی یادم میآید که بعد از کودتای ۲۸ مرداد، از کرمانشاه کفن پوش آمده بودند و به تهران رفتند.
بیاییم جلوتر، از آن روزهای دنیای بدون اینترنت بگویید؟
زمانی بود که اینترنت نبود و نتایج دانشگاه از روزنامهها اعلام میشد. به یاد دارم اینقدر شلوغ میشد که جوانان، دکه که آن زمان فلزی بود، کم مانده بود از شور و اشتیاق اعلام نتایج از جا بکنند. آنقدر شلوغ بود که جلوی دکه را جمع میکردیم و فقط روزنامه میفروختیم. عدهای از جوانان وقتی که اسمهایشان را در روزنامه میدیدند، با شوق به ما میگفتند دست شما خوب بود. یکی از همان جوانان که در خیابان پیغمبریه مدرسه میرفت، حالا بعد از این همه سال هنوز مشتری ماست. با اینکه منزلش از دکه دور شده، اما هنوز روزنامه را از ما میگیرد. دلخوشیهای دکه ما، این آدما هستند که عِرق دارند به خاطرات شیرین گذشته و محلههای قدیمی شهرمان.
برای همین وابستگیهاست که وقتی دوسالی دکه را اجاره دادیم، همه سراغ ما را میگرفتند که خودتان نبودید و چرا نیستید.
الان حال و روز دکهداران چطور است؟
خوب نیست، فروش روزنامه کم شدهاست. دیگر مثل سابق نیست. دکهها درآمد ندارند. با این وجود شهرداری هر سال ۱۰ درصد کرایهها را گران میکند. پول آب و برق و دارایی را هم به آن اضافه کنید. باید یک نفر به نمایندگی از ما برود و با شهرداری صحبت کند تا اینقدر کرایه را بالا نبرند. آخر فروش چندانی نداریم.
نسیم وصال