در بسیاری از مسیرهای قزوین دیگر نمیتوان پیاده حرکت کرد، اولویت با سوارههاست. مجتمعهای تجاری برای رفع عطش مصرفگرایی هر روز شکل میگیرند و شهروندان را به مثابه عابر بانک های سیار مینگرند که اگر حساب پر و پیمانی نداشته باشند موجوداتی مزاحم خواهند بود.
باغستان قزوین میراث نیاکان دور اندیشمان که ثروت عظیم زیستی است؛ هر روز کوچکتر و خشکتر از روز قبل زوالش را انتظار میکشد و قربانی منافع اقتصادی گروهی خاص شده که مساله حیاتی محیط زیست را فانتزی روشنفکری میدانند.
شهر دچار استحاله شده و هر روز بیشتر تغییر میکند و فرسودگی تاریخیاش را با مدرنیته ی افسار گسیخته ناهماهنگ جایگزین میکند.
شهر تغییر پیدا میکند ولی آیا این تغییرات ساختاری را میتوان توسعه نام گذاشت. آن چه که مسلّم است در توسعه، نخست باید محوریت عقلانیت را مدنظر قرار داد و تشکیل کانونی از نخبگان فکری و نخبگان ابزاری این مهم را امکانپذیر میسازد که عقلانیت حضور پررنگ خود را در توسعه نشان دهد.
آن چه که در مورد قزوین واضح است رشد و تغییر یک بعدی است که غیبت نخبگان فکری را به روشنی نمایان میکند. تغییرات شهر که به غلط نام آن را توسعه میگذارند؛ در خدمت انسان مداری و حفظ فرهنگ و تاریخ یکی از قدیمیترین شهرهای ایران نیست. توسعه یافتگی نخست نیازمند تحول فرهنگی است.
ساخت و سازها به واسطه حضور نخبگان ابزاری– صاحبان قدرت اقتصادی و سیاسی- صورت گرفته و نخبگان فکری– صاحبان اندیشه، آیندهنگری و تئوری- سهمی در مسیر تحول نداشتهاند یا این سهم بسیار اندک است.
توسعه زمانی صورت میگیرد که نگرشی کلان در مدیریت شهری حاکم باشد و تمامی ارکان همسان با هم رشد را تجربه کنند.
دهه۷۰ شروع سازندگی در قزوین است که دو شهرک کوثر و مینودر به شمال شهر اضافه شدند و خیابانهای جدیدی، جغرافیای قزوین را افزایش دادند و دانشگاههای بسیاری از جمله آزاد و تعداد بیشماری غیرانتفاعی و عملی-کاربردی خبر از تغییرات بنیادین میدادند.
با بررسی سر دستی هم میتوان به این نتیجه رسید که تعداد زیادی از مراکز فرهنگی قزوین تعطیل شده و کتابفروشیها و سینماها و محافل فرهنگی و هنری به شکل مشهودی کاهش یافته و در این میان جمعیت شهر افزوده ولی به جای گسترش فرهنگ به افول فرهنگی تن دادهایم.
در مورد رسانهها نیز با این که تعداد نشریاتی که مجوز انتشار دارند به ظاهر افزایش داشته اما بسیاری از آن ها گاهنامههایی هستند که با تیراژ بسیار پایین هر زمان که رپرتاژ آگهی داشته باشند، منتشر میشوند.
دلیل بسیاری از این نابهسامانیها به نبود اندیشه و دوراندیشی و غیبت مشهود نخبگان فکری باز میگردد. شهری با پتانسیلهای بسیارِ فرهنگی– اجتماعی و موقعیت استراتژیک کشاورزی که از تمامی مواهب طبیعی برخوردار است در چنبره سردرگمی مدرنیته فرو میرود.
قزوین مانند انسانی ناقصالخلقه تنها یک وجه آن رشد کرده و مدام رشد وجوه فرهنگی آن مسدود میشود. بسان تندیس زیبای گچی که مجسمه ساز نهایت توازن را در ساخت آن خرج کرده ولی با تلنگری میشکند و درون پوچ آن هویدا میشود.
آیا ساخت و سازهای بیشمار که به دلیل وجود فرصتهای شغلی در قزوین رونق گرفته، نشان از توسعه دارند فرهنگ شهروندی هم به تناسب رشد فضاهای شهری– که در قزوین شامل فضاهای تجاری و خدماتی است- مترقی شده؟
پاسخ این پرسشها بدون شک منفی است.
در بین هفت– هشت مرکز تجاری که طی چند سال اخیر به فضاهای شهر اضافه شده و هم چنین مجتمعهای در حال احداث، هیچ یک به فروش محصولات فرهنگی و هنری اختصاص ندارد. مکانهایی که تمامی افراد در آن احساس پذیرش کنند فارغ از طبقه اقتصادی که در مجتمعهای تجاری وجه غالبی برای پذیرش افراد است.
انسان در گستره فضاهای شهری نادیده انگاشته میشود و برای تعالی روح و روانش برنامهای در دست نیست، چون این نیازها یا دیده نمیشود و یا اهمیتی ندارد. شاید یکی از دلایلی که قزوین را شهری دلگیر و قزوینیها را مردمی افسرده میدانند نادیده انگاشتن شهروندان از سوی محیطهای شهری است.
معماری شهری شلخته و ناهمگون بر کسالت شهر میافزاید کسی برای زیباییهای بصری ارزشی قائل نیست و تمامی این المانهای بصری شهر را فسرده و ناموزون کرده است.
البته که بی عدالتی در ساخت و سازها را نیز نباید نادیده گرفت. تبعیض فرهنگی از خیابانها آغاز میشود و شهر را به چند بخش تقسیم میکند. میزان ارائه خدمات شهری در بخشهای مختلف فرق میکند.
قزوین بعد از رشد روز افزون شهرکهای صنعتی با مهاجرت گسترده نیروی کار روبه رو شده ولی به دلیل عدم وجود مدیریت فرهنگی کارآمد موفق نشده یکپارچگی برای توسعه شهری که برای مهاجران وطن نیست ولی هویت شغلی و ادامه زیستشان را ممکن میسازد، فراهم کند و از تنوع اقوام سود برد.
مهاجران بی آن که بخواهند در توسعه شهر سهمی داشته باشند انگار به اجبار حضور در این شهر را تاب میآورند و همواره وطنشان بهشت موعدی است که از آن دور افتاده اند.
اکسیژن فرهنگ شهر رو به اتمام است نخبگان فرهنگی آن یا مهاجرت کردهاند و یا سکوتی سرد و استوار را برگزیده اند و یا دیگرانی که هیچ غرابتی با نخبهگی ندارند و به واسطه سیستم رانتی جایگزین آن ها شدهاند.
چراغ سینما ملت خاموش شده و کسی برایش مهم نیست چرا؟ سینما مهتاب و سینما بهمن به سختی نفس میکشند. کتابفروشیها یکی یکی به تعطیلات میروند و اثری از محافل پویای روشنفکری و هنری در شهر نیست. نام کافهها به آبمیوه و بستنی تغییر یافته که جایی باشند برای نوشیدن و رفتن و نه ماندن و فکر کردن.
دانشگاهها، بیشتر جایی برای صدور مدرک شدهاند تا توسعه دانش و فرهنگ و مجتمعهای تجاری غولهایی دهان باز برای جذب اسکناسهای شهروندان هستند.
حال فرهنگ قزوین خوب نیست و توسعه، رویای دست نیافتنی به نظر میآید.
پی نوشت:
این نوشته قرار بود در مورد رکود ادبیات در قزوین باشد ولی فرهنگ در برگیرندگی بیشتری داشت و موضع کلان تری را افشا میکرد.
بی گمان فرهنگ یک شبه شکل نمیگیرد و برای هر تغییری سالها زمان نیاز است اما میتوان امید داشت با شکلگیری کانونی از نخبگان ابزاری و نخبگان فکری، در مسیری گام بگذاریم که چشمانداز آن توسعه همه جانبه است.
باغستان قزوین میراث نیاکان دور اندیشمان که ثروت عظیم زیستی است؛ هر روز کوچکتر و خشکتر از روز قبل زوالش را انتظار میکشد و قربانی منافع اقتصادی گروهی خاص شده که مساله حیاتی محیط زیست را فانتزی روشنفکری میدانند.
شهر دچار استحاله شده و هر روز بیشتر تغییر میکند و فرسودگی تاریخیاش را با مدرنیته ی افسار گسیخته ناهماهنگ جایگزین میکند.
شهر تغییر پیدا میکند ولی آیا این تغییرات ساختاری را میتوان توسعه نام گذاشت. آن چه که مسلّم است در توسعه، نخست باید محوریت عقلانیت را مدنظر قرار داد و تشکیل کانونی از نخبگان فکری و نخبگان ابزاری این مهم را امکانپذیر میسازد که عقلانیت حضور پررنگ خود را در توسعه نشان دهد.
آن چه که در مورد قزوین واضح است رشد و تغییر یک بعدی است که غیبت نخبگان فکری را به روشنی نمایان میکند. تغییرات شهر که به غلط نام آن را توسعه میگذارند؛ در خدمت انسان مداری و حفظ فرهنگ و تاریخ یکی از قدیمیترین شهرهای ایران نیست. توسعه یافتگی نخست نیازمند تحول فرهنگی است.
ساخت و سازها به واسطه حضور نخبگان ابزاری– صاحبان قدرت اقتصادی و سیاسی- صورت گرفته و نخبگان فکری– صاحبان اندیشه، آیندهنگری و تئوری- سهمی در مسیر تحول نداشتهاند یا این سهم بسیار اندک است.
توسعه زمانی صورت میگیرد که نگرشی کلان در مدیریت شهری حاکم باشد و تمامی ارکان همسان با هم رشد را تجربه کنند.
دهه۷۰ شروع سازندگی در قزوین است که دو شهرک کوثر و مینودر به شمال شهر اضافه شدند و خیابانهای جدیدی، جغرافیای قزوین را افزایش دادند و دانشگاههای بسیاری از جمله آزاد و تعداد بیشماری غیرانتفاعی و عملی-کاربردی خبر از تغییرات بنیادین میدادند.
با بررسی سر دستی هم میتوان به این نتیجه رسید که تعداد زیادی از مراکز فرهنگی قزوین تعطیل شده و کتابفروشیها و سینماها و محافل فرهنگی و هنری به شکل مشهودی کاهش یافته و در این میان جمعیت شهر افزوده ولی به جای گسترش فرهنگ به افول فرهنگی تن دادهایم.
در مورد رسانهها نیز با این که تعداد نشریاتی که مجوز انتشار دارند به ظاهر افزایش داشته اما بسیاری از آن ها گاهنامههایی هستند که با تیراژ بسیار پایین هر زمان که رپرتاژ آگهی داشته باشند، منتشر میشوند.
دلیل بسیاری از این نابهسامانیها به نبود اندیشه و دوراندیشی و غیبت مشهود نخبگان فکری باز میگردد. شهری با پتانسیلهای بسیارِ فرهنگی– اجتماعی و موقعیت استراتژیک کشاورزی که از تمامی مواهب طبیعی برخوردار است در چنبره سردرگمی مدرنیته فرو میرود.
قزوین مانند انسانی ناقصالخلقه تنها یک وجه آن رشد کرده و مدام رشد وجوه فرهنگی آن مسدود میشود. بسان تندیس زیبای گچی که مجسمه ساز نهایت توازن را در ساخت آن خرج کرده ولی با تلنگری میشکند و درون پوچ آن هویدا میشود.
آیا ساخت و سازهای بیشمار که به دلیل وجود فرصتهای شغلی در قزوین رونق گرفته، نشان از توسعه دارند فرهنگ شهروندی هم به تناسب رشد فضاهای شهری– که در قزوین شامل فضاهای تجاری و خدماتی است- مترقی شده؟
پاسخ این پرسشها بدون شک منفی است.
در بین هفت– هشت مرکز تجاری که طی چند سال اخیر به فضاهای شهر اضافه شده و هم چنین مجتمعهای در حال احداث، هیچ یک به فروش محصولات فرهنگی و هنری اختصاص ندارد. مکانهایی که تمامی افراد در آن احساس پذیرش کنند فارغ از طبقه اقتصادی که در مجتمعهای تجاری وجه غالبی برای پذیرش افراد است.
انسان در گستره فضاهای شهری نادیده انگاشته میشود و برای تعالی روح و روانش برنامهای در دست نیست، چون این نیازها یا دیده نمیشود و یا اهمیتی ندارد. شاید یکی از دلایلی که قزوین را شهری دلگیر و قزوینیها را مردمی افسرده میدانند نادیده انگاشتن شهروندان از سوی محیطهای شهری است.
معماری شهری شلخته و ناهمگون بر کسالت شهر میافزاید کسی برای زیباییهای بصری ارزشی قائل نیست و تمامی این المانهای بصری شهر را فسرده و ناموزون کرده است.
البته که بی عدالتی در ساخت و سازها را نیز نباید نادیده گرفت. تبعیض فرهنگی از خیابانها آغاز میشود و شهر را به چند بخش تقسیم میکند. میزان ارائه خدمات شهری در بخشهای مختلف فرق میکند.
قزوین بعد از رشد روز افزون شهرکهای صنعتی با مهاجرت گسترده نیروی کار روبه رو شده ولی به دلیل عدم وجود مدیریت فرهنگی کارآمد موفق نشده یکپارچگی برای توسعه شهری که برای مهاجران وطن نیست ولی هویت شغلی و ادامه زیستشان را ممکن میسازد، فراهم کند و از تنوع اقوام سود برد.
مهاجران بی آن که بخواهند در توسعه شهر سهمی داشته باشند انگار به اجبار حضور در این شهر را تاب میآورند و همواره وطنشان بهشت موعدی است که از آن دور افتاده اند.
اکسیژن فرهنگ شهر رو به اتمام است نخبگان فرهنگی آن یا مهاجرت کردهاند و یا سکوتی سرد و استوار را برگزیده اند و یا دیگرانی که هیچ غرابتی با نخبهگی ندارند و به واسطه سیستم رانتی جایگزین آن ها شدهاند.
چراغ سینما ملت خاموش شده و کسی برایش مهم نیست چرا؟ سینما مهتاب و سینما بهمن به سختی نفس میکشند. کتابفروشیها یکی یکی به تعطیلات میروند و اثری از محافل پویای روشنفکری و هنری در شهر نیست. نام کافهها به آبمیوه و بستنی تغییر یافته که جایی باشند برای نوشیدن و رفتن و نه ماندن و فکر کردن.
دانشگاهها، بیشتر جایی برای صدور مدرک شدهاند تا توسعه دانش و فرهنگ و مجتمعهای تجاری غولهایی دهان باز برای جذب اسکناسهای شهروندان هستند.
حال فرهنگ قزوین خوب نیست و توسعه، رویای دست نیافتنی به نظر میآید.
پی نوشت:
این نوشته قرار بود در مورد رکود ادبیات در قزوین باشد ولی فرهنگ در برگیرندگی بیشتری داشت و موضع کلان تری را افشا میکرد.
بی گمان فرهنگ یک شبه شکل نمیگیرد و برای هر تغییری سالها زمان نیاز است اما میتوان امید داشت با شکلگیری کانونی از نخبگان ابزاری و نخبگان فکری، در مسیری گام بگذاریم که چشمانداز آن توسعه همه جانبه است.
فاطمه شریف نژاد