اگر به بافت این مجموعه عظیم نگاه کنید،مشاهده میکنید که تولید،صنعت توسعهی تهیه و توزیع در دل هم تنیده بود. از راسته روغنگیرها و حلبی سازها،خیاطها و کارگاههای کوچک بوجاری و رنگرزی – بافندگی، تا صنعت آهنگری و چرم و … .
همچنین رونق کاروانسراهای متعدد که بارانداز تجار بود، تا شترخانهای پر رونقی که به نوعی محل اتراق کاروان داران و تیمچههایی که محل داد وستد بودند. چنین ساختار محکم و غنی از یک فرهنگ و اخلاق و منشی پیروی میکرد که خواه ناخواه تاثیر مستقیم در روابط اجتماعی – سیاسی شهر داشت. بهخصوص که از پشتوانه قوی روحانیت برخوردار بودند که حتی حوزههای علمیهشان در دل این بافت کهن جای داشت، (مدرسه علمیه صالحیه،التفاتیه، ملاوردیخان،محسنیه …).
پول،جایگاه گردش مالی و ارزش خود را از این ساختار تعریف شده میگرفت. با این که کارخانجات تولیدی و صنعت مونتاژ به شدت در حال رشد بود، باز بازار توانست نبض آن را بهدست گیرد؛ اما متاسفانه بعد از انقلاب کم کم این رونق رو به افول گذاشت. علت این اتفاق به سه عامل بستگی داشت:
-رشد لجام گسیخته واردات بیبند وبار و رشد کالای ارزان قیمت وارداتی؛
-جنگ و کمبود مایحتاج عمومی در سطح کلان؛
-تغییر نسل.
این سه عامل باعث شد رنگ و سوی بازار از روند توسعه ملی به توزیع کنندهی خُرد تقلیل یابد و نقش سرمایهگذاری در آن تغییر ماهوی پیدا کند؛ در واقع تغییر ماهوی بر بازار تاثیر مستقیم گذاشت ( فرهنگ غنی بازار از یک منش و روش اخلاقی خاص پیروی میکند که پرداختن به آن فرصتی دیگر میطلبد)
تغییر ناگهانی فرهنگ مصادف شد با دوره گذار و پوست اندازی که متاسفانه اقتصاد تحمیلی دوره جنگ بر آن دخالت داشت. نسل جدید با شروع جنگ و تعدیل نیروی انسانی از کار، بیکار شد و باعث شد پدران، فرزندان خود را به کار بگمارند. بدون اینکه این نسل جدید شاگردی و پادویی و کار آموزی تدریجی زمان بَر کرده باشد. ابن الوقت توزیع کننده مایحتاج عمومی شدند (از سوزن گرفته تا نیازیهای اساسی موادغذایی) که همزمان در این شرایط اقتصاد مدیریت دولتی، سکان را بهدست گرفتهبود.
دیری نپایید جنگ ۸ ساله تمام شد؛اما مدیریت نسل جدیدِ ناتوان که بهجز خرید و فروش چیز دیگری بلد نبود، ناگهان همه چیزش را از دست داد و ازآن به بعد هم نتوانست بازار را اداره کند؛ بلکه تابع شرایط شد. در صورتی که 65 درصد اقتصاد ایران بر گُرده مشاغل آزاد است بدون اینکه حتی یک ریال بار مالی برای دولت داشتهباشند؛اما این نسل جدید بازار قزوین و اگر بخواهیم تعمیم دهیم (ایران) چون به این اصل واقف نیست. چنان وابسته اقتصاد وارداتی شده که جز دلالی کار دیگری بلد نیست. هرچه زمان جلوتر میرود، استیصال در عملکرد شان آشکارتر میشود؛بنابراین نتوانستند نبض اقتصاد آزاد را چون پدران شان بدست گیرند بهخصوص در چند سال اخیر با پیچیده شدن شرایط اقتصادی (تحریمها و توسعه واردادت بیرویه بُنجُل) بیرنگ شدن نقش بازار در چرخه اقتصاد محرز شد. در چنین شرایطی، دولت نه تنها کمک نکرد؛ بلکه با توسعه فروشگاههای زنجیرهایی و بهدست گرفتن امور به دست خود وعوامل وابستهاش که نابود کننده اقتصاد خُرد مملکت است، عملا بازار قزوین را بیهویت کردهاست؛ حتی اگر بازار جای خود را به این نوع فروشگاهها بدهد، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. حتی عمده فروشان و وارد کنندگان کالا نیز جایگاه خود را از دست دادهاند. از طرفی پخشهای مویرگی میدان را از دست آنها درآوردهاند. این بیهویتی که دامنگیر بازار قزوین شده، بیشتر به یک مجتمع پاساژی شبیه است تا بافت بازارسنتی.
با این حساب،تحول بازار منوط به شرایط رشد تولید داخلی است. چرخهایی که دولتها در آن دخالت نداشتهاند و محصول مستقیما توسط تجار در چرخه اقتصاد قرار میگرفت، این چرخه باید به حالت قبل برگردد؛ البته نه به شکل سنتی گذشته .
نکته دیگری که مغفول مانده و هیچ کس بدان توجه ندارد، فشاری است که سازمانهای ذی ربط مثل استاندارد و بهداشت محیط بر تولیدات خُرد وارد کردند که این فشار در شهرهای دیگر کمتر است. آنقدر استاندارد و بهداشت محیط و سازمانها وابسته سختگیری کردند که تولید کننده جُز از خیرش گذشت و نسل جدید هم پیگیر حرفه پدران شان نشدند که با مراجعه ذی صلاح تعامل کنند (کاری که در شهرهای سنتی کردند و نتیجه داد)؛ بلکه تمایل داشتند آن حرفهها خود بهخود تعطیل شود و به دنبال اجناس بیکیفیت ارزان قیمت میگردد تا جبران مافات کند. بهخصوص که دیگر آن تعهد اخلاقی پدران و اعتبار گذشتهاش را هم ندارد و نمیخواهد که داشتهباشد و چندان بیمیل نیست بیهویت و گمنام دست به کارهای حاشیه بزند.اصلا به تنها چیزی که فکر نمیکنند رونق بازار است. درحالی که بازار در گذشته اعتبارش را از شخصیتهای بازار میگرفت و شخصیتها اعتبارشان را از بازار.
تجربه نشان دادهاست سه دوره ۸ساله دولتهای معاصر هیچ راهکار عملی برای برون رفت از این مرگ تدریجی بازار قزوین ندارد. چه بسا اگر بازار با همان فرهنگ و منش و منشا اخلاقی گذشته، دستش باز بود، شاید میتوانست به شیوه مدرن مبتنی بر همان ساختار گذشته (تولید و توزیع) خود را باز آفرینی کند.
همچنین رونق کاروانسراهای متعدد که بارانداز تجار بود، تا شترخانهای پر رونقی که به نوعی محل اتراق کاروان داران و تیمچههایی که محل داد وستد بودند. چنین ساختار محکم و غنی از یک فرهنگ و اخلاق و منشی پیروی میکرد که خواه ناخواه تاثیر مستقیم در روابط اجتماعی – سیاسی شهر داشت. بهخصوص که از پشتوانه قوی روحانیت برخوردار بودند که حتی حوزههای علمیهشان در دل این بافت کهن جای داشت، (مدرسه علمیه صالحیه،التفاتیه، ملاوردیخان،محسنیه …).
پول،جایگاه گردش مالی و ارزش خود را از این ساختار تعریف شده میگرفت. با این که کارخانجات تولیدی و صنعت مونتاژ به شدت در حال رشد بود، باز بازار توانست نبض آن را بهدست گیرد؛ اما متاسفانه بعد از انقلاب کم کم این رونق رو به افول گذاشت. علت این اتفاق به سه عامل بستگی داشت:
-رشد لجام گسیخته واردات بیبند وبار و رشد کالای ارزان قیمت وارداتی؛
-جنگ و کمبود مایحتاج عمومی در سطح کلان؛
-تغییر نسل.
این سه عامل باعث شد رنگ و سوی بازار از روند توسعه ملی به توزیع کنندهی خُرد تقلیل یابد و نقش سرمایهگذاری در آن تغییر ماهوی پیدا کند؛ در واقع تغییر ماهوی بر بازار تاثیر مستقیم گذاشت ( فرهنگ غنی بازار از یک منش و روش اخلاقی خاص پیروی میکند که پرداختن به آن فرصتی دیگر میطلبد)
تغییر ناگهانی فرهنگ مصادف شد با دوره گذار و پوست اندازی که متاسفانه اقتصاد تحمیلی دوره جنگ بر آن دخالت داشت. نسل جدید با شروع جنگ و تعدیل نیروی انسانی از کار، بیکار شد و باعث شد پدران، فرزندان خود را به کار بگمارند. بدون اینکه این نسل جدید شاگردی و پادویی و کار آموزی تدریجی زمان بَر کرده باشد. ابن الوقت توزیع کننده مایحتاج عمومی شدند (از سوزن گرفته تا نیازیهای اساسی موادغذایی) که همزمان در این شرایط اقتصاد مدیریت دولتی، سکان را بهدست گرفتهبود.
دیری نپایید جنگ ۸ ساله تمام شد؛اما مدیریت نسل جدیدِ ناتوان که بهجز خرید و فروش چیز دیگری بلد نبود، ناگهان همه چیزش را از دست داد و ازآن به بعد هم نتوانست بازار را اداره کند؛ بلکه تابع شرایط شد. در صورتی که 65 درصد اقتصاد ایران بر گُرده مشاغل آزاد است بدون اینکه حتی یک ریال بار مالی برای دولت داشتهباشند؛اما این نسل جدید بازار قزوین و اگر بخواهیم تعمیم دهیم (ایران) چون به این اصل واقف نیست. چنان وابسته اقتصاد وارداتی شده که جز دلالی کار دیگری بلد نیست. هرچه زمان جلوتر میرود، استیصال در عملکرد شان آشکارتر میشود؛بنابراین نتوانستند نبض اقتصاد آزاد را چون پدران شان بدست گیرند بهخصوص در چند سال اخیر با پیچیده شدن شرایط اقتصادی (تحریمها و توسعه واردادت بیرویه بُنجُل) بیرنگ شدن نقش بازار در چرخه اقتصاد محرز شد. در چنین شرایطی، دولت نه تنها کمک نکرد؛ بلکه با توسعه فروشگاههای زنجیرهایی و بهدست گرفتن امور به دست خود وعوامل وابستهاش که نابود کننده اقتصاد خُرد مملکت است، عملا بازار قزوین را بیهویت کردهاست؛ حتی اگر بازار جای خود را به این نوع فروشگاهها بدهد، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. حتی عمده فروشان و وارد کنندگان کالا نیز جایگاه خود را از دست دادهاند. از طرفی پخشهای مویرگی میدان را از دست آنها درآوردهاند. این بیهویتی که دامنگیر بازار قزوین شده، بیشتر به یک مجتمع پاساژی شبیه است تا بافت بازارسنتی.
با این حساب،تحول بازار منوط به شرایط رشد تولید داخلی است. چرخهایی که دولتها در آن دخالت نداشتهاند و محصول مستقیما توسط تجار در چرخه اقتصاد قرار میگرفت، این چرخه باید به حالت قبل برگردد؛ البته نه به شکل سنتی گذشته .
نکته دیگری که مغفول مانده و هیچ کس بدان توجه ندارد، فشاری است که سازمانهای ذی ربط مثل استاندارد و بهداشت محیط بر تولیدات خُرد وارد کردند که این فشار در شهرهای دیگر کمتر است. آنقدر استاندارد و بهداشت محیط و سازمانها وابسته سختگیری کردند که تولید کننده جُز از خیرش گذشت و نسل جدید هم پیگیر حرفه پدران شان نشدند که با مراجعه ذی صلاح تعامل کنند (کاری که در شهرهای سنتی کردند و نتیجه داد)؛ بلکه تمایل داشتند آن حرفهها خود بهخود تعطیل شود و به دنبال اجناس بیکیفیت ارزان قیمت میگردد تا جبران مافات کند. بهخصوص که دیگر آن تعهد اخلاقی پدران و اعتبار گذشتهاش را هم ندارد و نمیخواهد که داشتهباشد و چندان بیمیل نیست بیهویت و گمنام دست به کارهای حاشیه بزند.اصلا به تنها چیزی که فکر نمیکنند رونق بازار است. درحالی که بازار در گذشته اعتبارش را از شخصیتهای بازار میگرفت و شخصیتها اعتبارشان را از بازار.
تجربه نشان دادهاست سه دوره ۸ساله دولتهای معاصر هیچ راهکار عملی برای برون رفت از این مرگ تدریجی بازار قزوین ندارد. چه بسا اگر بازار با همان فرهنگ و منش و منشا اخلاقی گذشته، دستش باز بود، شاید میتوانست به شیوه مدرن مبتنی بر همان ساختار گذشته (تولید و توزیع) خود را باز آفرینی کند.
محمد محمدی