از ورودت به عرصه فیلم و سینما بگو، چگونه شد که وارد این عرصه شدی؟
در واقع هر آدمی انتخابش و علاقهمندیاش به اتفاقات بستگی دارد، من بدون برنامهریزی قبلی وارد سینما شدم و اگر گردش اتفاقات شکل دیگری بود شاید امروز من پیشه دیگری داشتم، در ابتدای کار اصلا سینما را نمیفهمیدم و در امتحان انجمن سینمای جوان هم که شرکت کردم جوابهای خندهدار و بیربطی دادم از اینها که بگذریم اهل سینما رفتن هم نبودم اینها یعنی بیگانگی مطلق با سینما، راستش را بخواهید دنبال محیطی برای دور هم جمعشدن بودم و اگر در آن مقطع انجمن نمایش امتحان ورودی داشت وارد تئاتر میشدم. خودم که معتقدم نسل ما حق انتخاب نداشت و مسیرش را شانس و اتفاق تعیینکرده و خیلیها اگر در آن مقطع گوی شانس و اقبالشان طوری دیگر میچرخید الان آدمهای دیگری بودند.
اما وارد سینمای جوان که شدم این شانس را داشتم که با مرحوم ساعد فارسی و حسن لطفی آشنا شدم و آنها مسیر هنری من را تعیین کردند و به من جهت دادند.
ورودت با شانس به سینما نمیتواند تضمینکننده ماندن طولانی مدت باشد، چه چیزِ این هنر– صنعت شما را در این حرفه نگه داشت؟
خیالپردازیی که در ذات سینماست من را ماندگار کرد اصولا من از بچهگی آدم خیالپردازی بودهام و کودکی من در تنهایی و تخیل گذشت، بچه که بودم درست جلوی خانه ما ساختمانی در حال ساخت بود و اسکلت آهنی آن ساختمانِ در حال ساخت بهترین بستر برای خیالپردازی من بود و در موردش قصههای بسیاری در ذهن میپروراندم، حتی مدتی علاقهمند شده بودم که جوشکار شوم چون کار جوشکارها و حرکتشان روی اسکلت فولادی ساختمان به شدت مرا جذب کرده بود اصولا کارهای سخت و پرهیجان را دوست دارم و حرکت جوشکارها روی اسکلت ساختمان مثل بندبازی به نظرم پرهیجان میآمد هر چند که الان فهمیدهام کارم هم از جوشکاری سختتر است و هم پرهیجانتر من هم اهل خطرکردن هستم و برای فیلمبرداری روی جاهای مرتفع و خطرناک میروم و برای گرفتن یک پلان از هلیکوپتر آویزان میشوم و خلاصه کلی خطر میکنم.
زادبوم و محیط رشد و زندگیت چه تاثیری در کار و نگاهت داشته؟ مثلا اگر در چابهار یا پاریس به دنیا میآمدی امروز ما با همین محمدرضا تیموری روبرو بودهایم؟
همیشه زادبوم مهم است همه ما آدمها خوب یا بد بخشی از کارهایمان را مدیون جایی هستیم که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شدهایم و همیشه وامدار آدمهایی هستیم که با آنها زندگی کردهایم (چه بزرگترها و چه کوچکترها).
من کلی در قزوین پیادهروی کردهام و بخشی از ساختار تصویری من در آن گردشها و دیدنها شکل گرفته و از فرهنگ شهر و آدمهایش متاثرم، شک نکنید اگر جای دیگری زندگی میکردم الان کس دیگری بودم نه رضا تیموریِ فیلمبردار سینما.
من قرار نبود وارد سینما شوم که شدم، قرار نبود فیلمبردار شوم که شدم و قرار نبود وارد سینمای مستند شوم که شدم، اینکه تا این حد در کارم رها هستم احساس خوبی است و اصولا من آدمی نبودم که با برنامهریزی به اینجا رسیده باشم و رها زندگی کردهام و این رهایی خیلی خوب است.
چرا از قزوین رفت و در تهران ساکن شدی بهدنبال هجرت بودی یا کار بهتر و پیشرفت؟
تا آنجایی که میدانم برعکسِ نگاهم به کار و حرفهام که رها بودنش را دوست دارم اما در مورد محل زندگی خیلی وسواس دارم، دوست دارم ساکن جایی باشم که همه مرا بشناسند و این شناختشان حس خوبی به من میدهد پس در قزوین از این نظر راحت بودم در ضمن در سالهای آخر اقامتم در قزوین در تهران کار میکردم، خوب هم کار میکردم پس بهدنبال کار هم به تهران نرفتم و بر خلاف خیلیها نرفتم تهران که کار پیدا کنم اول جای پایم محکم شد و بعد رفتم ولی ضرورت ایجاب کرد ساکن تهران شوم چون سینمای ما در تهران متمرکز است الان هم اصلا خوشحال نیستم ساکن تهرانم، وقتی کار ندارم فقط در خانه میمانم و وقتی شما در چاردیواری خانه هستی دیگر مهم نیست که محیط اطراف این چاردیواری تهران است یا جای دیگر.
فکر نمیکنی اگر در قزوین بودی میتوانستی بر بچههای علاقهمند تاثیر بگذاری و به جای یک رضا تیموری دهها رضا تیموری وارد سینمای ایران کنی؟
اعتقادی به این ندارم من در هر کجا که باشم میتوانم بر علاقهمندان و هنرجویان سینما تاثیر بگذارم، علاوه بر این شهر ما یک ایراد دارد، تا زمانی که در آن ساکنی باورت نمیکنند حتما باید بروی خارج از شهرت تا دیگران تشویقت کنند و به تو جایزه بدهند تا همشهریهایت باورت کنند و تحویلت بگیرند و پزت را بدهند، البته بیشتر که فکر میکنم میفهمم این مختص قزوین نیست همه ایران اینطوریست حافظ و تختجمشید را هم اول خارجیها کشف میکنند و ازشان تعریف میکنند آنوقت ما میفهمیم که چه چیزی داریم و ازشان تعریف میکنیم و پزشان را میدهیم. این برای فیلمسازان جوان هم مساله شده، یاد گرفتهاند که طوری فیلم بسازند که کن و لوکارنو و داورانشان بپسندند آنگاه در ایران جدی گرفته شوند و این به آنها جهت بدی میدهد.
هرچند این را هم بگویم که من برای اینکه بروبچههای قزوین یاد بگیرند و پیشرفت کنند حاضرم هزینه بدهم همین الان من ورکشاپهای متعددی در کشور برگزار میکنم (خوزستان، بلوچستان و …) و برایشان پول خوبی هم میگیرم اما تنها جایی که حاضرم مجانی برگزار کنمش قزوین است، آینده این بچهها برایم مهم است اگر در جشنوارهای ازشان فیلم ببینم خوشحال میشوم و اگر در جشنوارهای جایشان خالی باشد ناراحت میشوم.
چرا بیشتر در سینمای مستند فعالی؟
من برای کار کردن ملاکم سینمای مستند یا داستانی و این تقسیمبندیها نیست برایم مهم است کار خوب بکنم و چون در سینمای مستند جایگاه خوبی دارم مستندسازان درجه یک و طراز اول علاقهمند به کار با من هستند و با آنها مطمئنم کار خوبی خواهم کرد اما در سینمای داستانی این جایگاه را ندارم پس انتظار کار درجه یک در آن نوع سینما فعلا ندارم و اگر روزی آن جایگاه را پیدا کنم حتما در سینمای داستانی هم فعال میشوم هر چند که الان هم کار داستانی میکنم و سالی یکی دو تا کار دارم اما بهدلیلی که گفتم تمرکزم در سینمای مستند است.
از این وضعیت راضی هستی یعنی وسوسه حضور زودتر و پرکاری در سینمای داستانی نداری؟
من راضی راضیام و حالم هم خوب است خیلی هم خوب و از کارم کیف میکنم و بر خلاف خیلی از مردم که از کار و جایگاهشان ناراضیاند من خیلی راضیام، در ضمن به حرکت لاکپشتی هم معتقدم و با صبوری پیش میروم.
وضعیت سینمای مستند ایران چگونه است و چرا ما در دنیا مثل عرصه داستانی در مستند نام و آوازهای نداریم؟
اتفاقا من معتقدم ما در سینمای مستند هم موفقیم و در دنیا جایگاهمان بد نیست اما نه مثل سینمای داستانی میدانید دلیل اقبال خارجیها به سینمای داستانی ما چیست؟ بهنظر من آنها از ما قصه و موضوعات خاص و سیاسی میخواهند و اگر اینطور نبوده و نیست چرا هیچوقت سینمای علی حاتمی و بهرام بیضایی در خارج از ایران مطرح نشد؟ آنها که قلههای سینمای ما هستند خارجیها برایشان مهم است که مثلا صندلی خالی برای جعفر پناهی در نظر بگیرند و فیلمش را در برلین نمایش دهند و کیفیت فیلم برایشان خیلی مهم نیست.
در مستند ما این چنین موضوعاتی داریم اما سرمایهگذاری نداریم که سراغ این موضوعات برود چون سرمایهگذار مستند یا تلویزیون است یا بخش دولتی که سراغ این مسائل نمیرود و سرمایهگذار بخش خصوصی هم چون برایش سود اقتصادی ندارد سرمایهاش را به این بخش نمیآورد پس در جشنوارههای خارجی به اندازه سینمای داستانی مطرح نمیشویم. ولی با این وجود در عرصه مستند هم فیلمهای خوبی داشتهایم که مطرح هم شدهاند.
چه حسی از گرفتن سیمرغ داشتی؟
خیلی حس ویژه و عجیب غریبی نبود، نمیگویم خوشحال نشدم که شدم هر آدمی از دیده شدن و تشویق خوشحال میشود اما خوب چون بهنظرم کمی دیر سیمرغ گرفتم حس عجیبی نداشتم و یک خوشحالی و شعف ساده بود ولی این را هم بگویم علاوه بر خوشحالی از دیدهشدن از گرفتن سیمرغ به دو دلیل دیگر هم خوشحال شدم اول زمانی که رفتم صرافی و سکههای جایزه را فروختم و دوم زمانی که دیدم دوستانم و کسانی که برای من زحمت کشیدهاند از این جایزه خوشحال شدند وقتی سیدیحیی عرشی ها بعد از سالها به من زنگ زد و تبریک گفت و دیدم خوشحال است حس فوقالعادهای پیدا کردم.
سیمرغ چه تاثیری در کارت خواهد گذاشت؟
خیلی تاثیر ندارد در بعد هنری که من راه خودم را میروم و گرفتن یا نگرفتن سیمرغ تاثیری در آن ندارد در بعد حرفهای هم نقشی در پیشنهادات کاری و دستمزد من ندارد چونکه من به اندازه کافی در مستند پرکار و شناخته شده هستم و علاوه بر این سینمای مستند ما بودجه زیادی ندارد که دستمزد من تغییری بکند.
کمی در مورد بخشی که سیمرغ گرفتی توضیح دهید، بخش کمتر شناخته شدهای است.
ببینید بهنظر من دریافت جایزه دستاورد فنی هنری از فیلمبرداری یا تدوین به تنهایی سختتر است این جایزه به بهترین دستاورد هنری در مستند داده میشود و در آن هم فیلمبردار کاندید میشود هم صدابردار و هم تدوینگر و رقابت سختتر و مشکلتر است، این جایزه در فستیوالهای خارجی هم داده میشود.
حرف پایانی:
من فکر میکنم قزوین سینماگران با استعدادی دارد که میتوانند جایگاه خودشان و سینما در قزوین را خیلی بالاتر از این ببرند اما متاسفانه به دو علت تا به حال این اتفاق نیفتاده یکی اینکه خودشان را باور نکردهاند و دیگر اینکه تنبلی میکنند و نشستهاند و رویا میبافند برای همین آدمهای کوچکتر با سواد و توانایی کمتر از آنها جلو میزنند، دوستان من و هنرمندان قزوینی برای خودشان دنیای کوچکی ساختهاند و در آن مشغول رویا بافتن هستند و به آن هم راضیاند برای همین از قافله عقب ماندهاند درحالیکه من خوب مدانم که چقدر سواد و توانایی دارند، هیچکس به اندازه فیلمبردار نمیداند که یک کارگردان چقدر تواناست و من که با کارگردانان مختلف کار کردهام و خیلی از آنها را مقایسه میکنم با دوستان قزوینی میبینم چقدر این عزیزان توانمندند اما کم تلاش میکنند و خود را باور ندارند.
آرزو دارم روزی این عدم خودباوری و تنبلی را کنار بگذارند و به جایی که لیاقتش را دارند برسند.
حمید رضا لطفی