او که روزگاری با دوربین قرضی به دل حوادث میرفت، امروز دیگر عکاس خبری نیست، عکاسی هنری می کند و فیلمبردار سینماست اما قابهایی که ثبت کرده، هنوز در حافظه رسانهای قزوین زنده و کم نظیر هستند.
به بهانه عکس جلد سالنامه «فروردین امروز»، بعد از سالها با او در دفتر نشریه نشستیم تا خاطره بازی کنیم، به گذشته، به لنزهایی که دیگر خاک میخورند، و به رؤیاهایی که هنوز زندهاند، بازگردیم.
-عرفان گفتی که «هنر ما را نجات داد»؛ این جمله از کجا آمد؟
وقتی در دورههای فیلمسازی انجمن سینمای جوان ثبتنام کردم، دوربین نداشتم و پول شهریه هم نبود. موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و او بدون معطلی، انگشترش را فروخت. ۴۰۰هزار تومان داد تا من بتوانم در کلاسها شرکت کنم. آن فداکاری، راه را برای من باز کرد و جهت زندگی من را تغییر داد. بعدها، همسرم همیشه میگفت: «هنر ما را نجات داد»؛ و واقعاً همینطور هم بود.
–پیش از آن، مسیر زندگیات چطور بود؟
در دوران دبیرستان مشغول پخش فیلم بودم؛ از هر نوع ویدئو کاستی که بخواهید تهیه میکردم. پدرم اصرار داشت تمرکز روی درس باشد، پس مهندسی برق خواندم. اما همان جلسه اول کلاس دانشگاه، فهمیدم این راه من نیست. برگشتم سراغ همان مسیر قبلی: فیلم، تصویر، روایت.
–چطور وارد انجمن سینمای جوان قزوین شدی؟
سال۱۳۸۵ بود. آزمونی از ما گرفتند که بسیار متفاوت و خلاقانه بود. مثلاً دو آدم با ابرهایی بالای سرشان را نشان دادند و از ما خواستند دیالوگ بسازیم. همانجا فهمیدم وارد دنیای متفاوتی شدم. مصاحبه را مجتبی محمودی انجام میداد که بعد ها به عنوان فیلمبردار افتخار همکاری در یکی از مستندهای موفقش را داشتم. مستندی که کلی جایزه جهانی گرفت.
– کلاسهای انجمن چقدر در شکلگیری مسیر حرفهایات تأثیر داشت؟
بسیار زیاد. هنرهای تجسمی با مهدی چیتساز، عکاسی با مهدی وثوقنیا، فیلمنامهنویسی با حسن لطفی و فیلمبرداری را با رضا تیموری گذراندیم. دوره ی بینظیری بود.
مهدی وثوقنیا بهتازگی از پاریس فتو برگشته بود. نگاهش به عکاسی بسیار عمیق و پر شور بود. آن زمان هنوز دوربین نداشتم.
– اولین دوربینات را چطور تهیه کردی؟
دوربین نداشتم. به کمک مادرم در کلاس ثبتنام کردم، اما همچنان بیدوربین بودم. «الهام یزدیها»، یکی از همکلاسیها، گفت که در جهاد دانشگاهی حاجآقا «قدس» یک دوربین «نیکون» دارد. با معرفی او، توانستم دوربین قرض بگیرم. اولین تجربه عکاسیام با همان دوربین بود.
–مأموریتهای اول چطور بود؟
اول گفتند از سبزه میدان عکس بگیرم، چند فریم ساده از آدم ها گرفتم. بعد برای عکاسی از جشن انگور مامور شدم، حتی پاترول در اختیارم گذاشتند؛ اما عکسها قابل استفاده نبود و اخراجم کردند. با اینحال، فردای همان روز برگشتم و گفتم: «دوربین میخوام!» شور کار، من را نگه داشت.
– دوران عکاسی خبری چطور پیش رفت؟
با ایسنا شروع کردم. عکسهایم در اکثر مطبوعات قزوین و حتی روزنامههای سراسری مثل همشهری، کارگزاران واعتماد چاپ میشد. خیلی زود جوایز گرفتم. رتبه دوم گزارش تصویری و بعد از آن سه سال رتبه اول بخش عکس جشنواره مطبوعات را گرفتم. دیپلم افتخار جشن تصوير سال در بخش عکاسی مستند اجتماعی و جایزه جشنواره ملی جوان ایرانی را هم بردم. اما آن زمان هیچوقت وارد فیلمسازی نشدم؛ دلبستگیام به عکاسی خبری بود.
– بهترین و خاصترین عکسهایت مربوط به کدام لحظات بودند؟
صحنه اجرای شلاق، سقوط هواپیمای ۳۰۰نفره، آتشسوزی کارخانه روغن، حضور علی دایی در استادیوم، هواداران فوتبال سپاهان، دیدار رئیس جمهور، شادی و غم مردم و… همیشه خاطرهانگیز بودند. آن تصاویر، تجربههای عمیق انسانی و خبری بودند، نه فقط قابهایی از یک لحظه.
بعضی از عکسهایم جهانی شدند. نشریات و خبرگزاری های لموند، نیویورک تایمز، آسوشیتد پرس و یونایتد پرس و… منتشرشان کردند. مجموعه عکسهایم از عشایر ایران در مجله اکونومیست خیلی دیده شد. در نمایشگاههای عکس داخلی و خارجی زیادی حضور داشتم.
– پروژههای شما در سطح ملی هم ادامه داشت؟
بله. با کمیته امداد در پروژههایی به مناطق محروم ایران رفتم. در هر سفر راهنمای تعدادی عکاس بودم و روی مسائل پیچیده اجتماعی مناطق ایران کار میکردیم. در یکی از سفرها یکی از افراد همراه، خانم «سام گیس»، خبرنگار روزنامه اعتماد بود که روی موضوع خودکشی زنان خوزستان کار میکرد. عکسهایی که بچه ها کار میکردند هرگز از ذهنم پاک نمیشوند: تصویرهایی تکاندهنده از فقر، خودکشی زنان، چند همسری. نگاهم به آدمها و سرزمینم عمیقتر شد. واقعا پروژههای مهمی بودند. کاش ادامهدار بود و حمایت میشد.
– چرا دیگر عکاسی خبری نمیکنی؟
فضا تغییر کرده. متاسفانه دیگر رسانههای اصلی به عکاسی خبری به عنوان یک حرفهی مهم و تاثیرگذار توجهی ندارند. درآمد عکاسی خبری خوب نیست. برای ایدهها حمایت نمیشوی. باید سرمایه شخصی داشته باشی که بتوانی تجهیزات بخری و پروژههایت را پیش ببری. امروز وقتی به سفر میروم، خودم اسپانسرم هستم. ادامه دادن خیلی سخت است. دبیران عکس حرفهای هم نداریم و سردبیران به عکس موبایلی خبرنگاران اکتفا میکنند.
برخی هم مثل نشریه شما علیرغم رویکرد حرفهای توانایی تامین هزینه عکاسان حرفهای را ندارند. هر روز عکاسان با تجربه بیشتری کارشان را رها میکنند. عکاسی که کارش را بلد باشد میتواند استودیو بزند و درآمد بیشتری با تولید محتوا و ژانرهای دیگر کسب کند. کار جدی و عمیق سخت شده.

این روزها عکاسی مستند و هنری میکنم. مدیر فیلمبرداری فیلمهای کوتاه هستم. در فیلمهای سینمایی نورپردازی میکنم. هنوز یاد میگیرم. مدیر مدرسه عکاسی در قزوین هستم. بچهها پر شور هنر را دنبال میکنند و همیشه دلم برای عکاسی خبری و رسانه صادق با مردم میتپد.
– حسرتهایی دارید؟
سفرهایی که نرفتم؛ سرزمینهای دور و ناشناخته، شفق قطبی، سفر با نفتکشها، دیدن قصهی آدم ها… یا ماندن در فضای حرفهای. در ایران، حرفهایها پیش از بازنشستگی میمیرند؛ شرایط آدم را زمین میزند.
– فضای رسانه امروز قزوین را چطور میبینید؟
تلخ است. نه دبیر عکس داریم، نه شور و شوق حرفهای. جوانها یا دغدغه ندارند یا کسی نیست هدایتشان کند. آن سنت روزنامهنگاری که با دقت دنبال تیتر یک باشی و عکس یک باشی دیگر کمرنگ شده. انگار رسانه دیگر خانه نیست، ایستگاهی موقت شده. چقدر سر یک عکس مصاحبه یا عکس یک انرژی میگذاشتیم و با هم بحث میکردیم و آخر هم شما راضی نبودی!