قلبهایی که روی صحنه تندتر میزنند
تا این لحظه (هفدهم اسفندماه هزارو چهارصدو سه) برای ایفای نقش روی سن تئاتر نرفتهام. اگر رفتهام برای ایستادن کنار هنرمندان نمایش بوده است. رفتهام تا بگویم میدانم وقتی روی صحنه میروند قلبهاشان مثل بقیه عشاق به وقت دیدن یار تندتر میزند. خوشبختانه در سال۱۴۰۳ این روی صحنه رفتنهام کم نبود. در تهران کنار هنرمندان تئاتر نامهنویس (روشنک کرمی، امین عسگری و…) ایستادم آن هم در روزی که محمدرضا اصلانی خالق فیلم درخشان شظرنج باد برای همین اقدام آمده بود. جایی که گوزنها آواز میخوانند (نادر فلاح، پوریا پارسیان و…) را دیدم و پسندیم و دوباره گپ زدیم. در قزوین… چه بنویسم و چطور بنویسم تا بتواند خوشحالیام از تحرک و افزایش تعداد نمایشهای روی صحنه در قزوین را به بهترین شکل بیان کند. حالا دیگر میتوان به بهبود شرایط اجرا تئاتر در این خطه از ایران امیدوارتر بود. نسل جدید تئاتر قزوین که وصل به پیشکسوتان و دلبستگان قدیمیتر تئاتر در این استان است پویا، امیدوار و با اعتماد بالا در حال اجرا هستند. در سال۱۴۰۳ علاقهمندان به این هنر میتوانستند تعداد زیادی تئاتر ببینند. تئاترهایی که خوب، متوسط در آن کم نبود. (بد را ننوشتم چون معتقدم در شرایط کنونی هر اجرایی که روی صحنه برود همین نفس روشن نگهداشتن چراغ تئاتر میتواند بار مثبتی به اجراش بدهد.) خوشبختانه تعداد این تئاترها (خوب و متوسط) آنقدر زیاد بود که چند باری علیرغم میل خودم و دعوت عواملش فرصت ایستادن کنارشان نصیبم نشد (گروفالو کار لیلا کلیایی، نمایش خیابانی ۴ماه و ۱۰روز با بازی و کارگردانی فرشته مصطفیپور که در جشنواره تئاتر فجر هم شرکت کرد و جایزه گرفت، نمایش خانم محمدبیگی و نمایش سعید شیخی و…) اما ایستادن کنار عوامل بعضی از تئاترها حال خوب کنتر بود. نمایش حماسی آریو برزن (نویسنده و کارگردان: حامد مکملی) اگر چه در جشنواره فجر سال قبل(۱۴۰۲) به صحنه رفت اما در سال۱۴۰۳ در تهران و قزوین اجرا شد. نمایشی که از جنبههای مختلف (متن، طراحی حرکات، موسیقی، بازیها و…) فراتر از بسیاری از نمایشهای روی صحنه بود و تبدیل به اتفاق خوبی در تاریخ تئاتر قزوین شد. بادشاه (نویسنده و کارگردان قاسم قوامی) در بهار به صحنه رفت و برای نویسنده کارگردانش آغاز دوباره خوبی بود و بازیگرانش روی صحنه خوش درخشیدند (مرتضی نجفی، پیام نوروزی، ابراهیم میرقاسمی، مهدی خدایی، محمد قویدل، سید محمد موسوی، افشین نادرخانی، هاشم خلیلی، امیر بهرامیان، محمد یغمایی، حمید وحدانی، رامین فلاح، امیرمحمد فتحی، محمد زارعی، محمد خدایاری، حسین امامقلی، حمید کاکاوند، علیرضا گروسی، دارا قوامی، میثم چگینی و مرجان مسگری)، بخاطر ماهان (طراح و کارگردان میثم ملازینل) را در شبی دیدم که آتش تقیپور (بازیگر قدیمی تئاتر و سینمای ایران) به تماشاش آمده بود و هر دو معتقد بودیم کار خوبی است و بازیگران خوش آتیهای دارد (ملیکا عطایی، لیلا کلیایی، مهدی آقاسی، هنگامه دهقاننژاد، کمال زارعی، فرزانه فرمانی و رامان ملازینل) دردسرهای یک روح (به کارگردانی محمد موسوی و رامین دانافر) با بازی اعظم عرفانی و محمد قویدل داستان عاشقانه متفاوتی داشت (با قلم کامران شهلایی) کابوسهای شبانه (نوشته حسن حسامی) تئاتر۱۶ پرده تجربی متفاوتی بود. آچمزکمدی پر مخاطب مرتضی رحمانی و وحید محمدبیگی لحظهای نمیگذاشت تا مخاطب بیخنده روی صندلی بنشیند. دو کمدی با یک بلیط به کارگردانی حمیدرضا میرآخور هم کمدی متفاوت بود با بازیهایی خوب (فرشید میرزا سلطانی، حمیدرضا میرآخور و امیر رجبپور و…) کلاه جادویی گسن مثل بقیه همکارهای مرتضی نجفی به عنوان کارگردان و حامد مکملی به عنوان بازیگر اثر قابل توجهای است. بازی بازیگران (شیما برناس، آیناز کاکاوند، محسن گیلکزاده، محمد یغمایی، مصطفی کرمی و…) خوب بود. در زمینه نگارش و حضور در جشنوارهها هم حداقل هشتباری با خبر برنده شدن لیلا روغنگیر به عنوان نویسنده نمایشنامه در جشنوارههای کشوری حالم خوب شد (نخستین جشنواره ملی تئاتر اقتباسی، جشنواره منطقهای معلولین در تبریز و…) و… همه اینها بخشی از حال خوب تئاتر قزوین است. شک ندارم با تقویت اندیشه درونی، تلاش برای اجراهای بهتر و… حال هنر نمایش بهتر از قبل هم میشود.
دوشنبههای عزیز و کتابهایی خواندنی
اینکه سینما را بیشتر دوست داری یا داستان؟ سوال تکراری است که سالهای زیادی است پاسخ میدهم. جوابش هم چندان فرقی نکرده! سینما را بخاطر داستانگویی دوست دارم و داستان را بخاطر اینکه به سینما علاقهمندم کرده است. بخاطر همین است که جلسات عصرهای دوشنبه را دوست دارم. اما نه! جلسات دوشنبه را بخاطر آدمهایی میخواهم که آنجا میبینم. آدمهایی که بوی داستان، سینما و مهر گرفتهاند از بس دربارهشان صحبت کردهاند. چند سالی میشود که عصرهای دوشنبه به راه است و عدهای علاقهمند به ادبیات و سینما دور هم جمع میشوند، داستان میخوانند، نقد داستان میکنند، فیلم میبینند و مشق رفاقت و شادی میکنند و… شاید این جمع از مهمترین و باثباتترین جمعی باشد که در استان و در سال۱۴۰۳ به ادبیات داستانی پرداخته است. (شاید هم جمعهای دیگر و با ثباتتری هست که نگارنده از آن خبری ندارد) البته دوشنبههای ادبیات و سینما برای نویسنده این مطلب تنها تکه بامزه دنیای نویسندگی نیست. بزرگداشت علی قانع (نویسنده و مترجم درجه یک ساکن قزوین) توسط اداره کل کتابخانههای استان نیز تکه بامزه دلچسبی بود که به وقایع هنری سال چسبید. علی قانع با چاپ ترجمههای جدیدش (به نجاتش میارزد، همه در حال تماشا هستند) هم خودش منشا خلق اتفاقات خوب در دنیای ادبیات شد. او که با ترجمه کتاب اعمال انسانی نوشته هان کانگ (نویسنده برنده نوبل ادبیات۲۰۲۴) نشان داد مترجم تیزهوش و آیندهنگری است، از نوشتن هم دست نکشیده و در سال۱۴۰۳ با تکمیل مجموعه داستان همه در یک روز مردیم خودش را برای چاپ تاب در سال بعد آماده کرد. علاوه بر این نویسنده و مترجم پیشکسوت آرزو رضایی با رمان در ابتدای فصل مینا، مجید رحمانی با مجموعه داستان نام فیلم شیرین، کارگردان خسرو، مریم رجبی با مجموعه داستان قطار ساعت هفت و بیست و دو دقیقه، محمد آخوندی با کتاب به رنگ عشق، زهرا کریمی با رمان عقرب عاشق و… .
تصویر و دیگر هیچ
برای من که بلد نیستم دو خط صاف بکشم و نمیتوانم چشم، چشم دو ابرو را طوری کنار هم بگذارم تا وقتی کسی دید بگوید نقاشی کردهام نقاشی همه چیز نیست. اما هنگام تماشای آثار شاهرخ غلامپور، مهدی چیتساز، پرستو نجفیراد و… احساس میکنم تصویر برایشان فقط خط، رنگ، کمپوزسیون و… نیست بخش بامزهتر زندگی است. از تعداد نمایشگاههای برگزار شده نقاشی و طراحی و عکس سال۱۴۰۳ در قزوین آمار دقیقی ندارم. اما در این سال هم نمایشگاه خاص شاهرخ غلامپور را دیدم هم نمایشگاههای مختلف از نقاشانی که به کشیدن سیبی که دهان را آب میاندازد و چهره مفاخر دل و قلم داده بودند. هر نمایشگاه هم برایم مثل نمایشهای روی صحنه قدمی بود که بگوید آی چشمهایی که در قزوین زندگی میکنید هنوز دستهای زیادی هستند که غم نان مچالهشان نکرده و میکشند و رنگ میزنند و تصویر میسازند. تصویری که قرار است تصور و احساس شود.
هنر تصویر و تحرک:
سینما برای بعضی نان، برای برخی آب و برای عدهای رویا است. رویایی که واقعیتر از زندگی میشود. هیچوقت پی نان در سینما نبودهام اما گاهی سینما نان زندگیم را چرب کرده است. پی آب در سینما نبودهام اما گاهی عطش درونم با فیلمها فروکش کرده است. اما رویا… رویا… رویا… سینما بیرویا میشود؟ گمان نکنم. گاهی رویاهاش مثل پیر پسر (ساخته فعلا توقیفی اوکتای براهنی) کابوس است. کابوسهایی که در آثار داستایفسکی، کامو، سارتر و دیگران هم دیدنی و خواندنی است. کابوسهایی که قرار است بیننده را برآشوبد، نگذارد چرت بزند (چه در ساعت دو بامداد به وقت نمایش فیلم پیر پسر در برج میلاد و چه در زمان فکر کردن به جامعه و زندگی) شاید بامزهترین اتفاق سینمایی سال۱۴۰۳ برایم تماشای پیر پسر بود که بیشتر به قهوه و شکلات تلخ میماند. شاید هم فیلم ملاقات محرمانه (مجمع کاردینالها) بود که انگار نسخه به روز شده فیلم کفشهای ماهیگیر است و نشان میدهد تغییر نگاه زاویه دید چطور میتواند یک فیلم را به باورهای زمانه خودش نزدیک کند. شاید هم فیلمهای کلاسیک بعضیها داغش را دوست دارند، جویندگان، تماس شیطانی، رم و… بود که با رفقای خوبم دیدم. شاید… شاید هم فیلم نبود هفته فیلم بود که انجمن سینمای جوان تهران برگزار کرد و در آن فیلم، رفاقت و مهر دیدم. شاید هم جشنواره منطقهای فیلم و عکس بود که در قزوین برگزار شد و علیرغم وقفهای که در فیلمسازی قزوین، بخاطر انتخابی غلط برای مدیریت سینمای جوان افتاده بود در برگزاری و میهماننوازی مثال زدنی شد و شرکتکنندگان باجایزه و بیجایزه از قزوین خاطره خوبی به خانه بردند. البته پاییز هم اتفاق حال خوبکن دیگری رخ داد، در جشن مهر سینما از فیلمسازان خوبی تقدیر شد. در راس این افراد غلامحسین لطفی بود. بازیگر و کارگردانی که در کارنامه هنریش کارگردانی فیلم درجه یک سرخپوستها، ساخت سریال پر مخاطب آینه و بازی در فیلمهای بسیاری دیده میشود.
آنجا که سخن از گفتن باز میماند
کاش میتوانستم سازی بزنم و فقط شنونده صدای ساز دیگران نباشم. پیانو، قیچک، ویلون، پیانو و… فرقی نمیکند. مهم شنیدن سازی است که انگشتان خودت، حرکات دست خودت، دمیدن خودت سبب ساز آن است. عجالتا که اینطور نیست و باید شنونده بود. باید با قطعات موسیقی دیگران تکههای بامزه زندگی را چشید. کاش میشد همانند مسعود سخاوتدوست آنقدر شناخت روی ملودی، ساز، موسیقی محلی و… داشت که پس از ساخت بیش از ۱۲۰موسیقی متن برای فیلمهای مختلف در سال۱۴۰۳ موسیقی فیلمهای چشم بادامی، خدای جنگ، ۱۹۶۸ و صیاد را طوری ساخت که تاثیر گذاریش طعم تکرار و کلیشه نداشته باشد.
کاش… بگذریم با کاشها به تحقق رویا نمیرسیم. عجالتا میتوان از خلاقیت و هنر دیگران به سر شوق آمد. شوقی که انگار اهالی موسیقی قزوین (انجمن موسیقی، آموزشکدههای خصوصی، هنرمندان باسابقه، کمسابقه و…) با جدیت پی آن هستند. البته دیگرانی که از ساز و صدای موسیقی تنشان کهیر میزند هم بیکار ننشستهاند. همچون همیشه آب در هاون میکوبند.
خوشنویسان خوشنویس
خطم بد نیست. بدتر است. به قولی از آن خطها است که اگر جلوی آفتاب بگذاریم کلمات به حرکت در میآیند. خوشبختانه دوستان خوشنویس زیادی دارم که بدخطی من و امثال خودم را با خطهاشان جبران میکنند. این را گفتم تا نوشته را به پایان خوش برسانم. قزوین مهد خوشنویسی ایران در سال۱۴۰۳ نیز خط و خوشنویس و نمایگاه و خوشنویسی مناسبتی کم نداشت.