محافظهکاران حاضر در هسته سخت قدرت، برای اصلاح روند موجود، راهی جز یافتن شرکای جدید از میان رقبا نمیبینند. این رویکرد نه تنها در سطح دولت، بلکه در استانها نیز در حال اجراست. آوردن پزشکیان و تیم ناهمگون او به دولت، اگر در همین چارچوب تحلیل شود، نمونهای از این تغییر مسیر است. در سطح استانی نیز شاهد پیادهسازی همین الگو هستیم، جایی که اصولگرایان ترجیح دادهاند با اصلاحطلبان به معاملهای در سطح ملی دست بزنند و کنترل اجرای آن را در استانها حفظ کنند.
در این راهبرد، پدران معنوی اصولگرایان در تهران با پدران معنوی اصلاحطلبان –که همچنان جایگاهی در سطح ملی دارند– وارد مذاکره شدهاند. آنها پیام دادهاند که اصلاحطلبان میتوانند نیروهای خود را در ساختار مدیریت بچینند، اما بهگونهای که توانایی کنترل آنها را نیز داشته باشند. ملاک انتخاب این افراد نیز مشخص است: اصلاحطلبانی که تعامل خوبی با نهادهای خاص داشته باشند و قادر به مدیریت نیروهای تندروی جناح خود باشند، یا اصولگرایانی که هویت حزبی مشخصی در استان نداشته و بتوانند با هر دو جناح ارتباط برقرار کنند.
اما تاکتیک کلیدی در این معامله را میتوان «دور میزنشینی حضرات» نامید؛ رویکردی که در آن چهرههای ارشد استانی، چه در جایگاه نماینده ولیفقیه و چه در موقعیتهای اجرایی، سیاستی منعطفتر در پیش میگیرند. در این روش، استاندار میتواند فرماندارانی از طیفهای مختلف سیاسی منصوب کند، امامجمعه میتواند چهرههای سالها دورمانده از مصلا را به آغوش بکشد و نمایندگان مجلس میتوانند همزمان نقش پوزیسیون و اپوزیسیون را ایفا کنند.
این رویکرد، از نگاه طرفدارانش، راهی برای ایجاد «وفاق ملی» یا «وفاق اسلامی» است، اما در عمل، منتقدان هر دو جناح را به سکوت وادار میکند. آنها باید در چارچوب طراحیشده باقی بمانند، وگرنه بیسروصدا حذف خواهند شد؛ بدون اعلام رسمی، بدون دعوت به جلسات، بدون پاسخگویی به تماسهایشان.
در این بازی، منتقدان هر دو جناح باید خون دل بخورند اما لب فرو ببندند. آنهایی که در انتخابات حضور داشتند و تمام تلاششان تنها به یک وعده شام ختم شد، اکنون از دایره تصمیمگیری خارج شدهاند.
سوال کلیدی این است: آیا این چینش میتواند نیروهای سیاسی را در دایره قدرت حفظ کند و مانع از ریزش گسترده شود؟
پاسخ روشن است: چنین ریزشی همواره در هر دو جناح وجود داشته و خواهد داشت، اما تا زمانی که هدف اصلی، کسب و حفظ قدرت باشد، جابهجایی نیروها بین دو جناح خطری برای سیستم محسوب نمیشود. خطر اصلی زمانی شکل میگیرد که این ریزش از درون هسته مرکزی به بیرون گسترش یابد.
تجربه تاریخی نشان داده که در ساختار قدرتی که مبتنی بر رفاقت، باندبازی و بلهقربانگویی است، احتمال خروج کامل افراد از زنجیره تلورانس بالا میرود. کاهش مشارکت سیاسی و افت آرای هر دو جناح، نشانهای از این روند است.
راه برونرفت از این بحران چیست؟
یکی از روشها، فرستادن افراد قدرتطلب به حاشیه قدرت یا مراکز اقتصادی و اعتقادی است؛ بهویژه اگر امکان انتصاب آنها بهعنوان «مشاور» فراهم باشد. در مواردی، حتی مجبور میشوند برخی نیروهای خود را از استان خارج کرده و به پستهایی در تهران یا دیگر استانها منتقل کنند. این جابهجایی، هرچند از نظر وجهه سیاسی خوشایند نیست، اما از منظر منافع شخصی جذاب است؛ چراکه با امتیازات خاصی همراه میشود.
اصولگرایان در این زمینه دست بازتری نسبت به اصلاحطلبان دارند، زیرا ارگانها، نهادها و بنیادهای نامشخص اما ثروتمندی را در اختیار دارند که میتوانند با بهرهگیری از آنها نیروهای بیشتری را حفظ کنند. با اینحال، آنها نیز به حداقلها رضایت میدهند؛ چراکه هدف اصلی، نه یکپارچگی ایدئولوژیک، بلکه استمرار کنترل قدرت است.


