درست است که با مرگ و عزلتنشینی این متفکران فیلمساز چرخ سینما از حرکت باز نخواهد ایستاد؛ اما سینما در بطن خود به دو بخش سینمای بدنه و سینمای هنری، پویا و آوانگارد (پیشرو) تقسیم میشود.
سینمای بدنه، تجاری و صنعتی است، پول دارد و بهترین تامینکننده سختافزار اعم از تجهیزات فنی و سالنهای نمایشی است. این سینما تا زمانی که با شرایط بازار کنار بیاید و تناسب بین عرضه و تقاضا را رعایت کند، به حیات خود ادامه خواهد داد.
اما سینمای پیشرو وارداتی نیست و با کوتاهمدت بهدست نمیآید. تناسب در سینمای بدنه و سینمای پیشرو از جنس مظاهر مادی و فرهنگی آن است.
سینما هم فرهنگ میسازد و هم از فرهنگ خودی تغذیه میکند؛ بههمین خاطر این هنر در عین حال که از اسطوره تغذیه میکند، اسطورهساز نیز است.
حتی در موردی خاص سینما نقش ملتسازی را نیز به عهده میگیرد؛ برای مثال سینمای غرب وحشی مثلا در آمریکا و فیلمهای دیگری که در هالیوود ساخته شدند تا ینگه دنیا صاحب اسطوره شود که اسطوره آرمان جمعی «جماعت» است برای رسیدن به مفهوم ملت یا ژاپنِ هزاران سال مهجور، وقتی که از خواب سالیان دراز خود برمیخیزد، ضرورت اسطورهسازی را درک میکند و با ساموراییهای خود، جهان را تسخیر میکند.
شاید نمونه سینمای ایران را بتوان در آثار مسعود کیمیایی به خصوص در قیصر باز شناخت. پس از ملودرامهای تقلبی از آثار بالیوود در دهههای ابتدایی، جامعهای که تمرین تفکر میکند، دیگر ملودرام را هم برنمیتابد. از این رو کیمیایی اسطوره خود را از دل کوچه و بازار و زیر بازارچه بیرون میکشد و نفسی تازه به سینمای ایرانی میدمد.
به همراه آن «گاو از مهرجویی»، «رگبار از بیضایی»، «آرامش در حضور دیگران از تقوایی» و چند اثر دیگر تفکر را وارد سینما میکنند؛ اما نکته اینجاست که سینما موجد این تفکر نیست؛ بلکه ماحصل آن است. برآیند تفکر در جامعه است که سینمای پیشروی آن ایام را میسازد.
اما در هم ریختن نظام تولیدی پوسیده قدیم و رفتن به سمت نظام صنعتی؛ باعث پویایی و تحرک جامعه در سطح روابط تولید میشود که این تحرک، فرصت تفکر را به جامعه میدهد. این زمان را میتوان نسل طلایی هنر و ادبیات در دهه چهل ایران دانست.
درست است که سینما همسو با فرهنگ عمومی جامعه، پوستاندازی میکند؛ ولی سینما عرصه عرضه و تقاضا است؛ بنابراین بخش تحصیلکرده روبه فزونی جامعه، دیگر سینمای آبگوشتی و بزن و بکوب را برنمیتابد.
تقاضای قشر روشنفکر در قاعده هرم و اعمال سیاست در رأس آن باعث به وجود آمدن سینمایی پویا و فیلمسازانی متفکر در عرصه این هنر میگردد. قطعا موفقیت اتفاقی نیست، ماحصل حرکت پویای جامعه به سمت روشنبینی و روشننگری است.
سوالی که ممکن است پیش بیاید این است که رواج تفکر در جامعه، مولود چیست؟ صدالبته توجه به علوم انسانی به خصوص فلسفه است که جهان را تعریف میکند و جهانبینی میدهد؛ برای همین هر جامعه متفکر به فیلسوف نیازمند است. همچنین جامعه به جامعهشناس نیاز دارد تا رویکردها را همسو با جهانبینی و تعریف از جهان تعیین کند و به آن خط و مشی بدهد. این رشته را بگیرید و بروید تا به فرهنگ عمومی جامعه برسید تا از دل فرهنگ عمومی جامعه، فرهنگ قشر فرهیخته بیرون بیاید و هنری زاده شود که مولود شکوهمند یک جامعه پویا است.
در جامعه پویا، هیچ مرگی باعث مرگ هنر و فرهنگ نمیشود. آیا جامعه امروز فیلسوفی چون علامه جعفری، علامه رفیعی و دکتر دینانی پرورده است؟ آیا نظام دانشگاهی توانسته جامعهشناسانی همسنگ دکتر صدیقی، دکتر آریانپور و . . . به جامعه عرضه کند؟ چه کسی توانسته جای دکتر کاتوزیان را پر کند؟
قضاوت با شما؛ ولی اگر جواب این است که توانسته است؛ پس با خیال راحت بهخواب بروید؛ چون مکانیزم جامعه خودبهخود این تفکر را در فرهنگ، هنر و سینما نیز جاری و ساری خواهد کرد؛ اما اگر جامعه نتوانسته باشد جایگزینی برای متفکران بزرگ آماده کند که در آن صورت کیارستمی خاطره نسل آینده خواهد شد و هنوز در جستوجوی دوست، سرگردان خواهد ماند و کمدیهای سخیف جای «اجازهنشینها» را خواهد گرفت و آقای حکمتی «رگبارها» در مراسم تشیع خود از کوچه رخت خواهد بست، این بار «قیصرِ» خونچکان در قطاری قراضه که به هیچجا نمیرود، جان خواهد داد و جناب سرهنگِ «آرامش در حضور دیگران» در سکوتی اندوهبار، به مرگ ارزشها و فساد خانواده خواهد نگریست.
برای همین میتوان گفت تفکر اتفاقی نیست. آیا سینما میمیرد؟ نه نمیمیرد؛ ولی قطعا سینمای آوانگارد اگر هم نمیرد، درگیر فرم و تداعیگر عروسکی پوشالی میشود.