شاعری خوش قریحه و پراحساس بود؛ تصنیفسازی یگانه بهشمار میآمد، خوانندهای بینظیر بود؛ نوازندگی میدانست و تار را خوش مینواخت؛ دستی در خوشنویسی داشت؛ با سری پرشور در راه آزادی ملت و تحقق عدالت؛ دلی دریایی و سرشار از شجاعت؛ قلبی لبریز عشق به سربلندی و استقلال ایران داشت و جانی ملول از ظلم و ستم. اسمش «ابوالقاسم» بود و شهرهاش «عارف قزوینی»؛ همو که با خاطری پریشان و آشفته که کژیها و ناجوانمردیها و تاراج مال و جان و حیثیت مردم را تاب نیاورد و کوله زندگی خویش پررنج را به دوش کشید و دردمندانه به کوچ افتاد!
عارف؛ زبان آتشین و تیغ بُرّان قلم
«خیلی میل داشتم که شرح زندگانی خودم را بعد از مشروطیت روی کاغذ آورده تا بدانند این زندگی منحصر به شخص خودم بوده، هیچ کس طاقت یک ماه بلکه یک هفتهی او را نداشت.» اگر حمل بر مبالغه نشود یکی از افسوسها و دریغهای ایرانیان و بهویژه مردمان قزوین در یکصد سال اخیر میتواند حسرت «ننوشتن» یک نفر باشد. یک نفر که در هر کاری که وارد شده به خوبی از پس آن برآمده ولی از بدِ روزگار نتوانسته با «نوشتن» کنار بیاید.
لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=9643
- ارسال توسط : فروردین امروز
- 136 بازدید
- بدون دیدگاه