اطلاعیه

  • امروز : پنج شنبه - ۳۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : 10 - شوال - 1445
  • برابر با : Thursday - 18 April - 2024
4
نویسنده قزوینی از مادری می‌گوید که فرزندانش را دوست ندارد

زادگاهِ عبوس

  • کد خبر : 8936
  • 19 مارس 2022 - 15:13
زادگاهِ عبوس
وقتی در فجر امسال نام دو هنرمند قزوینی را برای دریافت سیمرغ جشنواره خواندند، قند توی دلمان آب شد. اما آیا اگر این هنرمندان در قزوین می‌ماندند، باز هم می‌توانستند پله‌های رشد را یک به یک طی کنند تا به معتبرترین جشنواره سینمایی کشور برسند و چیزی فراتر از آن را پیش روی خود داشته باشند. چه چیزی هنرمندان را مجبور به ترک زادگاه می‌کند. این که این دو هنرمند و دیگر هنرمندان چرا از شهر خود کوچ می‌کنند و به پایتخت می‌روند یا کشور دیگری را به عنوان محل رشد خود انتخاب می‌کنند، با حسن لطفی، نویسنده، فیلمساز و مدرس سینما، به گفت وگو نشستیم.

در گفت وگو با آقای محمد حسینی، نویسنده و ویراستار، عبارتی را از آقای جواد مجابی نقل قول کردند که شهر قزوین مثل مادران زمان شاه است که سواد نداشتند، اما همه فرزندانشان دکتر و مهندس و وکیل بودند و در خارج زندگی می‌کردند. این مهاجرت هنرمندان مختص به امروز نیست و در گذشته نیز افراد شاخصی در حوزه ادبیات و هنر داشتیم که خارج از قزوین زندگی می‌کردند. چطور می‌شود که قزوین نمی‌تواند نخبه‌های خود را حفظ کند؟

نکته مهم و اساسی اینجاست که این ویژگی فقط مختص قزوین نیست و اگر در تاریخ شهرهای دیگر نیز جست وجو کنید، درمی‌یابید که هنرمندان آن شهرها هم به پایتخت رفتند. جایی که امکان عرضه آثار هنری بیشتر بوده و نتایج بهتری گرفتند و به جایگاه رفیعی رسیدند؛ اما این خصوصیت در قزوین برجستگی بیشتری دارد. اگر محسن آقالر به تهران رفته بود، الان فیلم سینمایی خود را می‌ساخت. اگر سروش‌مهر به تهران رفته بود، وضعیت بهتری داشت. اگر عطا مجابی زودتر به تهران رفته بود، الان فیلم سینمایی‌اش روی پرده بود. محمدرضا رحمانی فیلم سینمایی دیگرش را می‌سازد. اگر در تاکستان مانده بود چه کار می‌کرد. بچه‌های قزوین توانمند هستند و وقتی به تهران می‌روند توانشان دیده می‌شود؛ البته یک ویژگی هم هست که خاص قزوینی‌هاست. آقای مجابی درست گفته‌اند. قزوین انگار حکم یک مادر ناتنی را بازی می‌کند که نسبت به بچه‌هایش بی‌تفاوت است و آن‌ها را از خود دور می‌کند. این البته ویژگی خود منطقه قزوین نیست. بخشی از فرهنگ حاکم است. سال‌ها پیش من برای تحصیل به تهران رفته بودم. داستان هم می‌نوشتم. پرویز جاهد که الان هم نویسنده و از اهالی سینما است، در جایی کار می‌کرد که من درس می‌خواندم و داستان‌های من را خواند و برای سردبیر دنیای سخن برد که آقای جواد مجابی بود. یک روز من با دوستی کرمانی به دفتر نشریه رفتم. وقتی رفتیم آقای مجابی از داستان من تعریف کرد و گفت تحت تاثیر هدایت و احمد محمود هستی و داستان خوبی است، اما تو ایدئولوژی داری و ما این داستان‌ها را چاپ نمی‌کنیم. دوست کرمانی من با تعجب گفت فکر کنم متوجه نشد قزوینی هستی. من گفتم که ما درباره قزوین صحبت کردیم و حتما فهمیده که اهل قزوین هستم. با تعجب گفت پس چرا تو را دست به سر کرد. شک نکن اگر یک کرمانی جای ایشان بود اگر خودش هم داستان را چاپ نمی‌کرد تلفن را برمی‌داشت و تو را به جاهایی که داستانت متناسب آنجا بود معرفی می‌کرد. این ماجرا را من سال‌ها بعد که به آقای مجابی و خانواده‌اش نزدیک‌تر شدم، تعریف کردم. ناستین خانم جوادی، همسر ایشان، گفت این از ویژگی‌های قزوینی‌هاست که فرق نمی‌گذارند. این یک ویژگی است که می‌تواند مثبت باشد؛ اما من احساس می‌کنم اهالی استان‌های دیگر، همزبانان و همشهریان خود را بیشتر حمایت می‌کنند.

شاید این همان اتوبوسی بردن تعبیر شود که در عالم سیاست اتفاق می‌افتد و چندان مناسب نباشد؟

بله؛ ولی به نظر من می‌تواند حمایت اتفاق بیفتد. اگر ما به داستان‌نویس‌های مختلف نگاه کنیم، می‌بینیم که رشد در حمایت از یکدیگر اتفاق افتاده است. همشهری بودن و هم‌محلی بودن یک ویژگی می‌تواند باشد؛ البته در سال‌های بعد آقایان محمد حسینی و یوسف علیخانی و دیگرانی که به پایتخت رفتند، حواسشان به من و دیگر دوستانشان بود و سعی کردند که ارتباط ما را گسترده‌تر کنند. اما این نقیصه همچنان در قزوین مانده است؛ یعنی قزوینی‌ها از داشته‌های خودشان خیلی حمایت نمی‌کنند و این فقط به افرادی محدود نمی‌شود که در شهرهای دیگر زندگی می‌کنند. سال‌ها پیش یک قزوینی خیلی نازنین با نام هادی تبسمی، رییس ارشاد بودند. یکی از کارهایی که انجام دادند آوردن سینمای جوان به قزوین بود. خیلی قزوین برایش مهم بود. همیشه می‌گفت من دنبال یک زمین می‌گردم. وزارت ارشاد گفته بود اگر زمین داشته باشید، ما بودجه احداث یک فرهنگسرا را می‌دهیم. آن زمان هرچه گشت در بین قزوینی‌ها کسی را پیدا نکرد که یک قطعه زمین بدهد و آن بودجه به رودبار رفت. اگر قزوینی‌ها، این شهر برایشان اهمیت داشت، آن مجتمع در دهه۶۰ در قزوین ساخته می‌شد و ما سال‌های زیادی از نبود یک سالن استاندارد در قزوین نمی‌گفتیم. شهرهایی هستند که عِرق بومی آن باعث شده تا امکانات منطقه قدرتمند شود؛ یعنی کسی که حتی خارج از ایران ثروتمند است، در زادگاه و شهر خودش فضایی را فراتر از واقعیت آن شهر می‌سازد. ما در قزوین افراد ثروتمند زیاد داریم. بخشی از سازندگان همین برج‌ها و مجتمع‌های تجاری ساخته می‌شود، اهل هنر هستند و وقتی پای صحبت‌شان می‌نشینیم، خودشان را حامی هنر می‌دانند؛ اما حتی یکی از آن‌ها طبقه‌ای را به پردیس سینمایی اختصاص ندادند. اگر پردیس سینمایی ساخته می‌شد به رونق اقتصادی همان مجتمع‌ها هم کمک می‌کرد، ولی چرا این کار را نکردند. احساس می‌کنم یک دلیل این است که نسبت به شهر خودشان احساس تعلقی ندارند. این زادگاه من است. چرا حسن لطفی آنقدر به قزوین تعلق خاطر دارد؛ چون در قزوین عاشق شده، در قزوین با دوستانش قدم زده، در قزوین به سینمای جوان رفته و درقزوین لحظات خوب و بد داشته‌است. وقتی من در این شهر نفس کشیده‌ام، به آن تعلق خاطر دارم و نمی‌توانم نسبت به آن بی‌تفاوت باشم. آقایان و خانم‌های قزوین! ای کسانی که مسئولیت می‌پذیرید، نباید نسبت به زادگاه خودتان بی‌تفاوت باشید.

بسیاری از هنرمندانی که از قزوین می‌روند، ارتباطی با این شهر ندارند. فکر نمی‌کنم برای مثال بهاءالدین خرمشاهی در این سال‌ها در قزوین فعالیتی داشته‌باشند.

یک نکته این است که وقتی با بهاءالدین خرمشاهی مصاحبه می‌کنند می‌گوید من از وقتی به تهران رفتم، سعی کردم زبان قزوینی را فراموش کنم. خیلی‌های دیگر به این دلیل به تهران رفتند که از قزوین و فرهنگی که در آن رشد کرده بودند، حمایت ندیدند و احساس کردند که باید بگویند من تهرانی‌ام یا جای دیگر تا احساس نکنند که تنها هستند. وقتی قیصر امین پور فوت می‌کند، او را در زادگاهش دفن می‌کنند. اگر قیصر امین پور در قطعه هنرمندان بهشت زهرا دفن می‌شد، جزو چهره‌های شاخص بود؛ اما چرا او را در زادگاهش دفن می‌کنند. چرا بسیاری از بزرگان را در زادگاهشان دفن می‌کنند و مردم آن شهر اصرار می‌کنند، زیرا مردم ارزش او را می‌دانند. چرا وقتی مهدی سحابی می‌میرد، کسی در قزوین تلاش نمی‌کند او را به این شهر بیاورد. چه در دنیای سیاست چه در دنیای هنر. حتی اگر شهیدان رجایی و بابایی برای استان دیگری بودند، حتما بیشتر به آن‌ها افتخار می‌کردند. این شاید به فرهنگ ما بازگردد. تعداد قابل توجهی از آدم‌هایی که در پایتخت هستند، به نحوی از قزوین برخاسته‌اند و شخصیت ادبی‌شان شکل گرفته‌است. فجر امسال شاهد بودیم که هنرمندان قزوین افتخارآفرین بودند. در آینده این روند به شکل قدرتمندتری خود رانشان می‌دهد. معتقدم رفتن بچه‌های قزوین به تهران هیچ اشکالی ندارد؛ اما باید این ویژگی در شهر ما باشد کسانی که به تهران رفتند، از دست ندهیم و به آن‌ها افتخار کنیم و با توجهی که به آن‌ها می‌کنیم، آن‌ها را مال خود کنیم؛ نگذاریم مانند اتفاقی که برای مولانا می‌افتد و ترک‌ها آن را از آن خود می‌کنند، بچه‌های قزوین هم برای استان‌های دیگر شوند.

ما خودمان را فراموش می‌کنیم؛ حتی در مراکز فرهنگی شهر هم هنرمندان قزوینی معرفی نمی‌شوند. این از چه چیزی ناشی می‌شود؟ آیا مشکل فرهنگی داریم؟!

این مسئله‌ای عمومی است؛ اما در برخی استان‌ها پررنگ‌تر است. من در کردستان به مغازه‌ای رفتم و دیدم که عکس بهرام قبادی را زده‌است. بهرام قبادی با من دوست بود. از فروشنده پرسیدم این کیست؟ گفت: این افتخار ماست. این خصوصیت شاید در کردها پررنگ‌تر باشد؛ اما می‌تواند به عنوان ویژگی در همه جا باشد. شاید اگر هر کسی که وارد کتابخانه می‌شود و بداند که این کتاب برای یوسف علیخانی یا محمد حسینی یا حسن لطفی است و آن‌ها اهل قزوین هستند، هم احتمال خرید کتاب بالا برود و مردم نیز با آن‌ها آشنا ‌شوند. شهرداری هم می‌تواند این کار را بکند. متاسفانه ما دست به عصا می‌رویم و نگران این هستیم که اگر عکس حسن لطفی را بگذاریم، شاید فردا از مدار مستقیم خارج شود برای همین فقط عکس مردگان را می‌زنیم که به قطعیت رسیدیم که دیگر درباره ما حرف بدی نمی‌زنند. شهرداری باید با آزادگی بیشتر هنرمندان و نویسندگان قزوینی و آثارشان را معرفی کند. چه اشکال دارد عکس‌های جواد مجابی که سال‌هاست ستون ادبیات کشور است، در سطح شهر باشد. چیزی به جواد مجابی اضافه نمی‌شود؛ ولی شهر می‌داند چه فرزندانی دارد و به آن‌ها افتخار می‌کند.

ما حتی گالری برای ارائه آثار هنری نداریم و گالری «وندا»، تنها گالری خصوصی شهر،  ماه گذشته به فعالیت خود پایان داد.

ما در قزوین ثروتمندان بسیاری داریم که همگی دم از فرهنگ می‌زنند؛ اما وقتی اکسپو برگزار می‌شود، خرید نمی‌کنند. اگر از همان گالری وندا حمایت می‌کردند و آثار هنری را خریداری می‌کردند، بقا پیدا می‌کرد. همه چیز بر دوش دولت نیست. گالری‌ها خودشان در دنیا حمایت می‌شوند و هنرمندان با فروش آثار هنری خود ارتزاق می‌کنند، شاید هم آثار هنری‌شان را از تهران می‌خرند. به این فکر نمی‌کنند که من اگر آثار هنری را در قزوین خریداری کنم مواهب آن به این شهر باز می‌گردد.

چه راهی وجود دارد که اگر هنرمندان برای تحصیل هنر یا فعالیت حرفه‌ای به تهران یا حتی کشورهای دیگر می‌روند، ارتباطشان را با قزوین قطع نکنند؟

به نظر من مهم نیست هنرمندان یا اندیشمندان قزوین به شهرهای دیگر بروند و بازنگردند؛ اما مهم این است که نافشان از این شهر بریده نشود و مهاجرتشان به پایتخت یا کشورهای دیگر، رابطه‌شان را قطع کند، باید این اتفاق بیفتد. همه کسانی که از قزوین می‌روند هم دلشان با قزوین است. کافی است که از آقای محمد حسینی، ساربان و علیخانی و مجابی دعوت کنید، حتما در نشست‌ها و جلسات قزوین حضور خواهند داشت. تنها باید این‌ها را ببینیم. نه این که نیاز به دیدن دارند؛ کسی که جایزه جلال یا جایزه گلشیری را می‌گیرد، جایزه استانی به او کمکی نمی‌کند. کسی که در مجامع بزرگ دنیا شرکت می‌کند، بودن در مجامع کوچک او را اقناع نمی‌کند؛ اما همیشه زادگاه، زادگاه است. کافی است زادگاه کمی عُنق نباشد و به تو افتخار کند. در قزوین وقتی هنرمند قزوینی جایزه جلال که بزرگترین جایزه ادبی کشور است، می‌برد چرا نباید در بیلبورد در سطح شهر معرفی شود. وقتی دو قزوینی جایزه سیمرغ بلورین می‌گیرند چرا نباید نام آن ها را در بیلبوردهای شهر ببینیم. این‌ها فرزندان این سرزمین هستند. باید به جاهای بزرگتر بروند و برای این شهر افتخارآفرین باشند. باید از فرزندان این شهر حمایت شود. معمولا این ارتباط را در قزوین قطع کرده و آن‌ها را فراموش می‌کنیم. تنها وقتی جایزه سیمرغ می‌گیرند به یاد آن‌ها می‌افتیم که آن هم بعد از زمان کوتاهی از یاد می‌بریم.

در مدیریت کلان هنری استان چه اتفاقی باید بیفتد که نخبگان افتخارآفرین مهاجر، ارتباطشان را با قزوین از دست ندهند؟

به نظر من این نکته مهمی است؛ زیرا مدیران فرهنگی می‌توانند رابط خوبی بین مردم قزوین و نخبگان باشند. نحوه برخورد مدیران با هنرمندان باید توام با احترام باشد. نباید در لحظه‌ای که به آن‌ها احتیاج دارند به یاد آن‌ها بیفتند. باید به فکر گرفتاری‌های آن‌ها هم باشند. وقتی آقای ساربان بیمار می‌شود باید خبر داشته‌باشند و به ملاقاتش بروند یا اگر هنرمندی مشکل مالی دارد باید به فکر شرایط او باشند؛ البته در این نقیصه، همه ما مقصریم؛ از مردم عادی که مخاطب هنر هستند تا ثروتمندانی که در قزوین زندگی می‌کنند یا هنرمندانی که رفتند و هنرمندانی که ماندند. همچنین مسئولانی که سرکار هستند. ما نتوانستیم به شرایط ایده‌آل برسیم. نتوانستیم از تهدیدی که وجود دارد به عنوان فرصت استفاده کنیم. من موافق این نیستم که هنرمندانی که از قزوین رفتند به قزوین بازگردند. همانطور که موافق نیستم کسانی که از کشور رفتند به ایران بازگردند. معتقدم که باید منافع و دستاوردهایشان به کشور و زادگاهشان برسد. همینطور منافع و دستاوردهای کشور و زادگاهشان به آن‌ها برسد.

لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=8936

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.