چه نسبتی بین جامعه قزوین و فرهنگ آن وجود دارد؟
با توجه به موضوع خاص این مصاحبه به نظر میرسد وقتی از فرهنگ صحبت میکنیم از یک طرف سلسله باورها، اعتقادات، اسطورهها، آرمانها، نظام ارزشی و اهداف انتزاعی مدنظر است که در پس ذهن افراد وجود دارد و نگاه و رفتار افراد را شکل میدهد و به جهان آن ها معنی میدهد؛ برای مثال اگر میگوییم قزوینیها فرهنگ خاصی دارند، شاید منظور این است که یک سلسله باورها، نظام فکری، ارزشی، اعتقادات و نگاه خاص فرهنگی دارند که مختص مردم این دیار است و از گذشته تا به حال میتوان آن را ردیابی کرد که در جامعهشناسی و مردمشناسی بیشتر به عنوان فرهنگ غیرمادی شناخته میشود. از سوی ديگر گاهی منظور از فرهنگ، رفتارهای اجتماعی و فرهنگی است که اشاره به برخوردها، سبک زندگی، نشست و برخواستها و روابطشان با قومیتها، افراد و فرهنگ های دیگر دارد که بعد به اصطلاح مادی فرهنگ مدنظر است و به شکل عینیتر و ملموس در جامعه وجود دارد و قابل ارزیابی است که در اینجا برای مثال موسیقی، غذا، معماری، زبان، مناسک و آداب و رسوم، بازیهای محلی و ادبیات عامیانه مطرح میشود؛ بنابراین وقتی از فرهنگ قزوینیها سخن به میان میآید گویا به شکل مستقیم یا غیرمستقیم،آگاهانه یا ناآگاهانه به این دو سویه و دو لایه فرهنگ اشاره میشود که قطعا از این منظر فرهنگ با نوع جامعه، ساختارها و شرایط اجتماعی و اقتصادی آن و اقوام ساکن در آن جامعه و منطقه نسبتهایی دارد اما اینکه این ویژگیها و شرایط نشان از یک تمایز و تفکیک فرهنگی مختص یک قوم خاص و در اینجا قزوینیها باشد، جای بحث دارد.
با توجه به تعاریف ذکر شده، آیا میتوانیم از فرهنگ ثابت و مشخص که از گذشته تاکنون در بین قزوینیها استمرار داشته صحبت کنیم؟
همه ما میدانیم که فرهنگ اگرچه به ظاهر ثابت به ذهن میآید؛ اما حقیقت این است که فرهنگ امری اکتسابی و متغیر است و در گذر زمان تغییر میکند؛ بنابراین این تصویر و تحلیل که قزوینیها فرهنگ خاص خود را دارند، گویی که ما به امری ذاتی و هویتی و اجتنابناپذیری اشاره میکنیم که علیرغم فراز و فرودها و در گذر تاریخ و در ورای همه این اتفاقات هنوز قزوینیها یک فرهنگ ثابت با ویژگیها و مختصات خاصی را یدک میکشند و به نسل آینده منتقل میکنند که در پاسخ باید گفت، نه چنین چیزی نیست. فرهنگ در گذر زمان تغییر میکند. درست است که ما به عنوان انسانهای اجتماعی و شهروندان، فرهنگ را از گذشتگان خود به ارث میبریم، اما در آن ها دخل و تصرف میکنیم و متناسب با باورها و نگرشهای جدید، ذائقه، نیازها، تغییر و تحولات و شرایط اقتصادی و اجتماعی حاکم در جامعه آنها را تغییر میدهیم و ویژگیها و خلقیات ما نیز در گذر زمان از نسلی به نسل ديگر دچار تغییر و دگرگونی میشود و امروز با نگاهی به عناصر و اجزای فرهنگ مادی و غیرمادی به خوبی میتوانیم شاهد این تغییر و تحولات فرهنگی و اجتماعی باشیم. شاید حتی در گذر زمان این تغییرات به گونهای باشد که بتوان از یک گسست فرهنگی و اجتماعی بین نسلهای جدید و قدیم یعنی نسل فرزندان با والدین و اجداد و گذشتگان یاد کرد. به تعبیر مرحوم داریوش شایگان، ما امروز بیش از آنکه با یکدیگر در همجوش فرهنگی مواجه باشیم، با یک ظرف سالادی مواجههایم که فرهنگ ها و خرده فرهنگهای متنوع و متکثری در کنار هم و در صحنه و عرصه زندگی اجتماعی حضور دارند. خلاصه اینکه اگر امروز به فرهنگ قزوین نگاه کنیم با یک فرهنگ خاص و ویژگی های فرهنگی و اجتماعی که خاص قزوینیها باشد، مواجه نیستیم. بیشتر با شرایطی مواجهیم که قومیتها، اقشار و گروههای مختلفی وجود دارند که هر کدام فرهنگ و باورها، سبک زندگی و روحیات خاصی دارند که این تنوع و تکثر را ما امروز در جامعه قزوین به راحتی میتوانیم مشاهده کنیم.
یعنی پیشینه تاریخی قزوین تاثیری در شخصیت فرهنگی امروز این شهر نداشته است؟
قطعا داشتهاست. ما جدای از تاریخ نیستیم. انسانها وقتی متولد میشوند چیزی از رحم مادر با خودشان به این دنیا نمیآورند. فرهنگ امری مادرزادی نیست؛ بلکه همه عناصر و ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی را ما از جامعه به عاریت میگیریم، اما با توجه به توان تفکر، قوه عقلانیت، اختیار و اراده، قدرت و توان تفسیرگری به آنها شکل و صورت جدیدی میبخشیم و این توان تغییر و سازگاری با شرایط جدید، خاص انسان است. ما در درون تاریخ متولد میشویم و تاریخ نقش و اثرگذاری خود را خواهد داشت، به تعبیر مارکس انسان تاریخ خودش را میسازد؛ اما نه آنگونه که خودش می خواهد، بلکه تاجایی که شرایط و فرهنگ جامعه اقتضاء میکند یا اجازه میدهد. بر همین اساس همه اتفاقاتی که در گذشته قزوین افتاده، تنشها، نزاعها، رفت و آمدهایی که وجود داشته و حتی اقتصاد و موقعیت جغرافیایی قزوین و همچنین پایتخت بودن قزوین و قرار گرفتن در مسیر جاده ابریشم، همه اینها فضا و شرایطی را فراهم کرده که شخصیت قزوینیها در آن شکل گرفته است. گذر زمان در نسلهای آینده تاثیر میگذارد؛ اما این به آن معنی نیست که نسل بعدی منفعل باشد و بخواهد نعل به نعل آن را کپی کند. ما از تاریخ و گذشته اثر میپذیریم. اما آن را متناسب با شرایط، امکانات، نیازها، اطلاعات، دانش و آگاهی، ذائقه و جهان بینی خود به کار میبندیم. پس نسبت ما با آن پیشینه و عقبه نسبتی کاملا دیالکتیکی و دوطرفه است که هم تاثیر میپذیریم و هم تاثیر میگذاریم و آن را در قالب جدیدی به نسل بعد منتقل میکنیم. تاریخ قزوین یک تاریخ پرتلاطم، اما پویا و پر جنب و جوشی بودهاست. این شهر بیش از ۵۰سال پایتخت سیاسی یکی از مهمترین، طولانیترین و اثرگذارترین سلسلهها یعنی سلسله صفوی بوده است. این شهر به واسطه وجود جاده ابریشم نه تنها اقتصاد و مناسبات قزوین، بلکه اقتصاد ایران را به جهان خارج و مناسبات بینالمللی متصل میکردهاست. قزوین در دورههای مختلف تاریخی مرکز ارتباط و اتصال علما و بزرگان این خطه با بسیاری از شاگردان و طُلابی بوده است که از اطراف و اکناف این کشور به قزوین سفر میکردند و از محضر علما و اندیشمندان آن تلمذ و تحصیل میکردند. قطعا این مختصات و ویژگیها در شکلگیری شخصیت و نوع و سبک زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها اثرگذار بوده است. اما سوال اصلی و کلیدی این است که جامعه امروز قزوین و قزوینیها چه نسبتی با این گذشته دارد. جایگاه گذشته قزوین در حوزهها و بخشهای مختلف از یک جایگاه و موقعیت ملی، شناخته شده و اثرگذار برخوردار است و اینکه چرا قزوین از چنان جایگاه مهم و اثرگذار ملی به موقعیت فعلی دچار شده، جای بحث و بررسی تحلیلی و تحقیقی جداگانهای دارد. پویایی و تحولات گذشته قزوین قطعا این شهر را تبدیل به محل و مرکزی برای رفت و آمد گروهها و اقشار مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی کرده بود و با نگاهی به خانوادهها، گروهها، اقوام و ملیتهای ساکن در قزوین به راحتی میتوان به درستی به این تحلیل رسید؛ اما شرایط فرهنگی و اجتماعی امروز قزوین تا چه اندازه توانسته این گذشته پویا را باز تولید کند. سال۹۷ نشستی با عنوان “قزوین؛ بیم و امیدهای یک شهر کهن” به همت آقای حضرتیها مدیرکل وقت میراث فرهنگی و گردشگری استان، برگزار شد که یکی از سخنرانان آن نشست آقای مهندس سید محمد بهشتی بود. ایشان در این نشست در سخنانی گفت”بزرگترین تهدید شهر قزوین این است که قزوینیها نمیدانند قزوین کجاست و قزوینی بودن یعنی چه؟” این صحبتها نشان میدهد که نسل امروز قزوین چندان شناخت و ارتباطی با گذشته خود ندارد؛ از این رو گذشته و تاريخ قزوین نباید ما را دچار خودشیفتگی کند و چشمهای خود را بر آنچه که در شرایط امروز آن میگذرد، ببندیم یا نادیده بگیریم. ناگفته نماند که بحث و نظر ما در اینجا صرفا درخصوص جایگاه و موقعیت گذشته قزوین در ابعاد ملی و بینالمللی است و این به مفهوم وجود یک فرهنگ مبتنی بر عقلانیت، مدارا، تعامل و تکیه بر شایسته سالاری و حاکمیت قانون نیست و در تحلیل تاریخ قزوین باید این دو سطح و دو موضوع را از هم تفکیک کرد.
قزوینیها به محافظهکار بودن مشهورند. آیا این از مولفههای فرهنگی مردمان این سرزمین است؟
مهمترین ویژگی نه تنها در تاریخ قزوین، بلکه در تاریخ ایران، ناامنیهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در جامعه است. نزاعهای تاریخی و قومی و قبیلهای و سلسلههای مختلفی که در جامعه ایران بودند یک ویژگی اجتماعی و فرهنگی را بر جامعه القا کرده و شهروند ایرانی وقتی در چنین فضای ناامنی زندگی میکند، قطعا متناسب با این فضا در گذر زمان به یک وضعیت و پاسخی میرسد و آن رفتار محافظهکارانهای است که هم جان خود را حفظ کند و هم مال و دارایی و حتی اعتقاداتش را. در چنین جامعهای باید حتی داراییهای خود را پنهان میکردند برای همین همچنان دفینههایی با عنوان گنج پیدا میشوند. این از فضا و شرایط ناامنی دیکته میشود که انسان را به سمت این رفتار میکشاند تا داراییهای خود را از دسترس دیگران دور نگاه دارد. انسان در چنین شرایطی احساس میکند تحت تعقیب است و در چنین فضایی خود به خود این رفتار دیکته میشود که حتی رفت وآمدها هم مخفی نگاه داشته شود. در چنین جامعه ناامنی که زبان سرخ سرسبز میدهد بر باد، نظرات و اعتقادات خود را پنهان میکردند. اگر در بطن جامعه نگاه کنید میبینید که این موضوع به صورت ناخواسته و ناخودآگاه در ساختار شخصیت ایرانی و در اینجا قزوینیها کاملا مشهود است. در جلسات، نشستها و گروهها نمیتوانیم نظرات خود را به صراحت اعلام کنیم؛ زیرا حس میکنیم جامعه ناامن است، در حالی که در جمع محدودتر و دوستانه تر کاملا نظرات خود را ابراز میکنیم؛ بخشی از این رفتار، به تاریخ ایران بازمیگردد که کتابهای زیادی در این موضوع نوشته شده و تاثیر شرایط تاریخی در رفتار ایرانیها مورد بررسی قرار گرفتهاست. در این زمینه آقای علی رضاقلی، کتابهای خوبی در این موضوع نوشتهاست؛ مانند جامعهشناسی خودکامگی و جامعه شناسی نخبهکشی. تاریخ قزوین از فضای کلانی که در کشور وجود داشته بینصیب نبوده و قزوین صحنه تنازعات و درگیریهای زیادی بودهاست، زمانی پایتخت سیاسی کشور بوده و گروههای مختلف در آن رفت و آمد داشتند. همچنین حمله افاغنه و روسها به قزوین و ورود قزاقها به شهر و سیر اتفاقات سیاسی، فضای ناامنی را شکل داده که در شکلگیری شخصیت فرهنگی و اجتماعی قزوینیها بیتاثیر نبودهاست که بیاعتمادی به دیگران و محافظه کاری در رفتارهای اجتماعی و برخورد با دیگران از مهمترین آثار و ویژگیهای آن است.
قزوینیها رابطه خوبی با اقوام و طوایف استان دارند؟
پاسخ دقیق و کارشناسی به این سوال نیازمند انجام پژوهشهای میدانی و پیمایشی است که بتوان نگاه و رفتار قزوینیها را در برخورد با سایر اقوام به شکل دقیقی مورد سنجش و اندازهگیری قرار داد؛ اینکه تا چه اندازه با سایر اقوام ازدواج کردهاند. آیا با سایر اقوام در حوزههای مختلف دست به سرمایهگذاری و مشارکت زدهاند، همسفر شدهاند؟ همسایگی در یک آپارتمان چطور و بسیاری از سئوالات دیگر که میتوان در این راستا طرح و مورد سنجش قرار داد و هم از نظر نگرش و هم رفتار، میزان و سطح این مناسبات و همکاریها و همدلیها را اندازهگیری و ارزیابی کرد؛ اما در سطح کلان، به صورت تحلیلی و مشاهده برخی رفتارها میتوان به این سوال پاسخ مثبت داد. قطعاً محافظه کاری که نتیجه ساختارهای سیاسی و فرهنگی برآمده از فراز و فرودهای تاریخی است، نقش و اثر خود را به منظور در پیش گرفتن رفتاری احتیاطآمیز و کنارهگیری قزوینیها از سایر اقوام به خوبی نشان میدهد و حس بیاعتمادی و فاصله اجتماعی با دیگران را میتوان با شدت و ضعف در رفتار قزوینیها شاهد بود؛ البته برخوردها و رفتارهای سیاسی و تنشها و تقابلهای جریانات و شخصیتهای مختلف سیاسی این فضا و رفتار محافظهکارانه و ضعف همدلی با سایر اقوام را تشدید کردهاست .اعتقاد من بر این است که مفهوم و نظریهای که کاملا منطبق با رفتارهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما قزوینیهاست، مفهوم کلاینتالیسم است. این مفهوم به صورت کاملاً دقیق و به درستی می تواند رفتارهای ما را تحلیل کند. این که ما چرا کاملا محافظهکارانه و تخریبی رفتار میکنیم و حس بیاعتمادی به دیگران داریم، فرهنگ گفت وگو شکل نمیگیرد. کلاینتالیسم به معنای دست نشانده پروری است؛ یعنی در ساختار اجتماعی و سیاسی قزوین شاهد ساختاری هستیم که یک سمت آن حامیانی وجود دارند و سمت دیگر آن پیروان. حامی کسی است که به قدرت سیاسی متصل است و منابع و منافع و روابط و مناسبات دارد و ما به عنوان پیروان به آن امتیازات و حمایت ها نیاز داریم. از طرف دیگر پیروانی هستند که رای دارند و میتوانند حمایت کنند یا سیاهی لشکرهای انتخاباتی جمع کنند. هیچ مفهومی نمیتواند تا این اندازه فضای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی موجود در قزوین را به درستی تحلیل کند. نظام حامی– پیرو مبتنی بر روابط شخصی و کاملا چهره به چهره است؛ پیروان برای حامیان نفع سیاسی دارند و رای میدهند و آن ها را به موقعیتهای قدرت رسمی استانی و کشوری میرسانند. در مقابل حامی برای پیروان کارکرد اقتصادی و اجتماعی دارد و این رفتارها برای جامعه ما مهم است. شاید شما سئوال کنید که این سیستم مختص استان قزوین نیست و در بیشتر مناطق کشور ممکن است چنین سیستمی برقرار باشد. من مخالفتی با آن ندارم؛ اما اولاً ما در مورد قزوین صحبت میکنیم و با شناخت و تجربهای سخن میگوییم که از زندگی در این جغرافیا و منطقه داریم؛ دوماً شدت و حدّت این سیستم را به شکل کاملاً واضحی در این استان لمس و با پوست و گوشت خود لمس میکنیم و در سایر مناطق ممکن است اشکال و ابعاد آن به شکل متفاوتی باشد. اعتقادم بر این است که این نظام حامی- پیرو در قزوین مهمترین مانع، ترمز و سد توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و سیاسی در این سه دهه اخیر است. به گونهای که با پس زدن و گوشهنشین کردن نخبگان و شایستگان، راه را بر جولان کوتولههای سیاسی باز کردهاست. این سیستم باعث شده که نقش قومیتها در استان قزوین خیلی پررنگ شود. این سیستم حامیپروری از یک طرف قزوینیها را نه به عنوان یک جمعیت و جامعه متکثر فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، بلکه در مقام یک قوم تنزل داده و یک هویت متصلب و غیرقابل نفوذ به آنها بخشیده است. خودیهایی که اقوام دیگر برای آنها جایگاه و نقش “غیریت” را بازی میکنند. این دیگران و غیریتها عبارتند از تاتها از یک سو، الموتیها از یک سو و لرها، کردها و لکها از سویی دیگر که هر کدام از این قومیتها خود را به مقام و سطح یک نظام حامی- پیرو برکشیده و به قومیتها رنگ و بوی سیاسی داده و از نقش، ویژگیها و مختصات فرهنگی و اجتماعی آنها کاستهاند.
برای اثبات و نشان دادن این نظام حامی-پیرو و مکانیزم فعالیت آن چه دلایلی میتوان ارائه کرد؟
این سیستم در دورهها، زمانها و مکانها و فضاهای مختلف دائما در حال ظهور و بروز است و مکانیزمها و ابزارهای فعالیت و استمرار آن در حوزه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی متفاوت است؛ اما علائم و اثرگذاری این نظام حامی پیرو را به شکل دقیق و ملموستری میتوانید در فضای انتخابات مشاهده کنید. اوج فعالیت و ظهور و بروز این سیستم اعم از حامیان و پیروان در قالبها و اشکال مختلف را در زمان انتخابات میتوان به عینه مشاهده کرد؛ نیروهایی که در خط مقدم تبلیغات انتخاباتی هستند؛ اشخاصی که سفره پهن میکنند، حمایت مالی میکنند؛ کسانی که تبلیغات میکنند، افرادی که جواب منتقدان و مخالفان را میدهند، کسانی که نقش بادیگارد را بازی ميکنند، کساني که قلم میزنند، کساني که به دنبال شناسنامههای بيهویت میروند، کساني که برنامه مناطق و محافل و مجالس را میچینند، کساني که پول پاشی میکنند و… . حقیقتا” این سیستم فضای کار و تلاش در استان قزوین را فلج کرده و باعث شده تا جمع زیادی از نخبگان و شایستگان اعم از اساتید و روشنفکران، روزنامهنگاران، هنرمندان، دانشجویان، زنان و جوانان و به یک تعبیر نواندیشان به حاشیه رانده شوند و نسل جدیدی که به دنبال فرهنگ گفت وگو و فعالیت مدنی است و تخصص و شایستهسالاری برایش مهم است، با همین سیستم طرد و به کنار زده شوند؛ چون مفهوم سرسپردگی و وفاداری این سیستم را تقویت میکند و آن را بروز نگهمیدارد. به میزان سرسپردگی شما میتوانید از آن امتیازات بهرهمند باشید. وقتی در چنین فرهنگی تنفس میکنید باید به این سیستم تن بدهید و نگاه کاملا قوم مدارانه سیاسی پیدا کنید و با افرادی که خارج از این محدوده هستند نگاه خطکشی شدهای داشته باشید.
این که میگویند قزوینیها غریبهپرست هستند و مدیران بومی در استان نمیتوانند در استان فعالیت کنند نیز از ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی مردم ناشی میشود؟
وقتی فضای فعالیت مبتنی بر سرسپردگی و وفاداری باشد، اختلافات زیاد باشد و افراد روی اشتراکات خود تمرکز نکنند و جریانات نتوانند با هم در تعامل و گفت وگو باشند و نگاه همچنان تخریبی و حذف باشد، خود به خود فضایی فراهم میشود که به سمت مدیران غیربومی برویم. در چنین فضایی جایی برای رشد افراد و نیروهای داخلی فراهم نمیشود و به همین دلیل میبینیم که قزوین در پستهای مهم به سمت نیروهای غیربومی تمایل دارد. نکته دیگر اینکه در این سیستم اشخاص وفادار دوست دارند در درون استان پست بگیرند و پست برای آنها به امری نمادین و حیثیتی تبدیل میشود که به خوبی میتوانند قدرت و جایگاه خود را به رخ مخالفان و منتقدان بکشند؛ البته حامیان و سرحلقههای این باندها و جریانات هم چون در پی تقویت پایگاه اجتماعی و عقبه مردمی خود هستند، همین نگاه یعنی گرفتن پست در درون استان را تحکیم و حمایت میکند و اگر میبینید استان قزوین به عدد انگشتان دو دست از مدیران و مسئولان در سطوح ملی و بالا بیبهره است، به غلبه همین سیستم بر فضای سیاسی و اجتماعی استان برمیگردد.
پس به این ترتیب نخبگان در این فضای سیاسی و سیستم کلاینتالیسم جایی ندارند.
معتقدم کیفیت زندگی در استان قزوین و درجه نخبگی و فرهنگی قزوین طی چند دهه گذشته تنزل پیدا کرده است. شخصیتها و مشاهیری که در گذشته قزوین وجود داشتند، درنظر بگیرید و با امروز قزوین مقایسه کنید که این نظام حامی- پیرو چه بر سر قزوین آورده و چقدر سقف سیاسی و فرهنگی قزوین را کوتاه کردهاست و تمام افرادی که درجهای و نشانی از نخبگی و فرزانگی و استعداد در آنها وجود داشته و دارد، شهر قزوین را ترک کرده و مهاجرت کردند و ظرفیتهای خود را در جاهای دیگر بالفعل کردند. بحث بر سر این نیست که این نخبگان و مشاهیر باید خود را در قزوین محصور میکردند و شخصیتهایی که توان و استعداد علمی و دانش آنها برد ملی و بعضا بینالمللی دارد به نام عِرق و تعصب قزوینی بودن در این شهر ماندگار میشدند. این یک نگاه خام و توقع بیمنطق و غیرقابل دفاعی است. مساله اصلی این است که ما قزوینیها تا چه اندازه توانستهایم از این ظرفیتهای فکری و فرهنگی در جهت توسعه و پیشرفت قزوین و بالابردن سطح آگاهیها و ارتقای شاخصهای فرهنگی بهره ببریم؛ بنابراین ما قزوینیها در این حوزه نباید دچار خودشیفتگی شویم. ما همیشه از اساتید، مشاهیر و بزرگان استان در سطوح مختلف سخن گفتهایم اما اگر از نسل جدید سوال کنید که از کامران فانی، مهدی مجابی، رضا شعبانی، بهاءالدین خرمشاهی، ناصر تکمیل همایون، احسان اشراقی، دبیرسیاقی و غیره چه خبر، آن ها را نمیشناسند. شخصیتهایی که نه به گذشته قزوین تعلق دارند و نه حتی به قزوین معاصر، بلکه شخصیتهایی هستند که در همین سه چهار دهه اخیر در حوزههای مختلف علمی و فرهنگی بر تارک ایران امروز درخشیدهاند. مخلص کلام اینکه این نظام حامی- پیرو آنقدر سطح فکری و جنس ذائقههای ما را محدود و پایین آورده که رابطه و نسبت ما با این مشاهیر و فرزانگان هم کاملا قطع شده است. نه ما رغبت و احساس نیازی نشان دادهایم و نه آنها فضا و ظرفیتی دیدهاند که شمهای از آب معرفت و دانایی را به کام تشنه ما برسانند.