کرونا در عصری آمد که باور و اعتماد با دستهای خستهی ما به مسلخ میرفت. کرونا آمد و ما را از هم گرفت تا سر از گریبان مجاز بلند کنیم و به حقیقت داشتههایمان بیاندیشیم. مرگ از دیوار همسایه گذشت و نفس به قدر تمام داراییمان قیمتدار شد. دست دادنهای عادت را از دست دادیم و آغوشهای بیحوصله ممنوع شد. از همنفسیهای معمول محروم شدیم و به درون خویش راهی تازه یافتیم.
جمعهایی که جایگاه دلجویی بود و جای خود را به دل رنجگیها داده بود، حسرت شد و در تنهایی بغضآلود صدای یکدیگر را روشن و شفاف شنیدیم. قرار شد برای هم زیستن را تمرین کنیم و جانهای عزیزی که آسمانی شدند تاوان این تمرین ناشیانه بود.
کرونا تنها یک بیماری مرگآور نبود. هشدار بزرگی بود برای بازنوشت منشور چگونه زیستن. راه خانه را نشانمان داد تا رویش معصومانه جوانهها را در حیاط کوچک گلدانها زندگی کنیم.
یادمان داد که تکریم زندگان آیینی باشکوهتر از تشییع رفتگان است. چشمانمان را به دیدن فرشتگان باز کرد تا در آزمون بزرگ چگونه زیستن و چگونه مردن آگاهانه شرکت کنیم. دهانمان را بست تا بیشتر ببینیم و بیشتر بشنویم و قلبهایمان را برای پذیرش بزرگترین عشقها آماده کنیم که فرصتها به قدر چند نفس کوتاه است. کرونا اگرچه پیغامدار درد و مرگ بود اما کوشید تا دیگر گونه زیستن را یادمان بدهد. دریغا اگر نیاموزیم.
جانباختگان مدافع سلامت