برای خیلیها آمدن بهار و عید فرق زیادی دارد. با این حال بعضی فقط بهار را احساس میکنند و بعضی فقط عید را. بالای شهر و پایین شهر هم ندارد. آنطور که بسیاری از افراد معتقدند بهار از طبیعت پیدا میشود و عید اما سنت است و این دو به خاطر همزمانیشان با هم نباید اشتباه گرفته شوند. مثلا وقتی که گوشه فرش خیسی که از داخل حیاط آویزان شده روی دیوار، از کوچه پیدا میشود یا آن موقع که از چوبی که به قالی میخورد خانهها تکانی میخورند و گردشان در هوای اسفند ناپدید میشود، عید به شهر میرسد.
یا آن موقعی که عطر خوش شیرینیهای خانگی تازه پخته شده از پنجرهها بیرون میزند، حتی بوی عید لابهلای بوی شویندهها هم هست که در همه خانههای شهر میپیچد.
اما عید بیشتر از همه در قدمهای آن مادر و فرزندی است که لباس نویی را خریدهاند و به خانه میبرند. با کیسهای در دستشان، طول کوچه را طی میکنند. فرقی نمیکند از سهشنبه بازار آمده باشند یا مزون لباس، شور عید را با خودشان در خیابانها میپراکنند و به خانه میرسانند.
برای بعضی دیگر هم عید دقیقا از همان زمان نامشخصی شروع میشود که فروشندهها موقع خداحافظی میگویند «سال خوبی داشته باشید». از آن موقع است که هر خریدی خرید عید میشود، حتی اگر به عید ربطی نداشته باشد.
حتی تمیزشدن شیشهی پنجرهها هم بوی عید را میدهند اما گلدانهای نوروز چیده شده لب پنجرهها، یا رشد کردن سبزههایی که در گلدان کاشتهایم بوی بهار را با خود دارند. حتی همین صدای سر صبح گنجشکها که نزدیک به بهار بلندتر و سریعتر میشود، انگار با جیک جیک کردن از آمدن بهار فریاد سر میدهند. بهار بیآنکه بخواهی و یا حتی بدانی میرسد. مثل شکوفههای درختان باغچه که کاری ندارند سرما در راه است، به پیشواز بهار گل میکنند. برف و یخ کوهها آب میشوند و بستر رودها از زایش چشمهها جان میگیرد. همه طبیعت در این تازگی نقش دارند. بهار کاری به بیرونقی بازار و بیماری عجیب قرن ندارد. میخرامد و میرسد بیآنکه اجازه بخواهد.
سال کرونا در آستانه نو شدن
به پیرمردی که دو جعبه شیرینی در دست دارد و با عصا آرام و آهسته در خیابان دانشگاه راه میرود، میگویم: «امسال که قرار است به خاطر کرونا دید و بازدید نداشته باشیم!» جواب میدهد: «سنت است، مثل چیدن سفره هفت سین، شیرینی هم باید در خانه باشد. شام و نهار اگر نه اما بچهها حتما برای سر زدن یکی دو ساعتی میآیند. باید شیرینی باشد که کامشان شیرین شود، شگون دارد.»
کمی پایینتر زن میانسالی روی نیمکت گوشه خیابان نشسته است در جواب اینکه چرا اینجا نشسته میگوید: «برای طلاق دخترم آمدهام به دفتر وکیل، منتظرم نوبتم شود بعد بروم داخل.» به خاطر شلوغی داخل دفتر، فاصله اجتماعی را رعایت کرده است. همانجا کمی گپ میزنیم. میگوید: «خدا کند ارزانی باشد، همه بتوانند خرید کنند و سال نو شاد باشند.» میخندد. خلقش برای مشکلی که دارند تنگ نیست و به قول خودش «از برکت بهار است. بهار که میرسد آدمها هم مثل طبیعت شاداب و با طراوت میشوند.»
چند خیابان آن طرفتر در خیابان امام، آجیلفروشها اجزای آجیل را جز به جز با آبلیمو حرارت میدهند و شور میکنند. عطرش سر تا ته خیابان را برداشته است.
از خیابان امام میگذرم. داخل بازار همه مشاغل در تکاپو هستند؛ نجارها سریعتر ارّه میکنند، آهنگرها محکمتر بر سندان میکوبند و رفوگران فرشهای وصله و پینه شده را روی هم میچینند، آنطرفتر لباسفروشیها، بزازیها، لوازم آرایشیها غلغله هستند. چند چرخدستی درحالی که پر از بارند، بین جمعیت حرکت میکنند و در بازار با فریاد «خبر، خبر» راه را باز میکنند. اگر خرید هم نکنند آدمهای زیادی در بازار قدم میزنند. حاج حسن در یکی از پیچهای فرعی بازار روی چهارپایهای نشسته، میگوید: «فقط سلامتی باشد در این سال جدید. این بیماری از سر مردم بگذرد. بقیهاش مهم نیست. با کم و زیاد میسازیم.» بعضی هم اینجا آمدهاند که از قدیمیترین قنادی شهر، شیرینی عیدشان را بخرند. مردی با موهای سفید با جعبه دو کیلویی در دست، میگوید: «هیچ سالی انقدر کم شیرینی نخریدهایم. این هم برای احتیاط است که اگر کسی آمد برای پذیرایی در خانه باشد.» بعضیها هم باقلوای تازه میخرند. هنوز زود است که از علاف راسته میوه نوروز خریده شود، اما اینجا هم شلوغ و پر جنب و جوش است.
زن و مرد جوانی، با کیسه خرید کوچکی دردست، انتهای راسته کفاشها به لباسها نگاهی میاندازند. مرد که میگوید اولین سال زندگی مشترکشان است، با خنده میگوید: «قیمت همه چیز انقدر زیاد است که احتمالا امسال آجیل نمیخریم.»
همسرش ادامه حرف را میگیرد و با لبخند میگوید: «همین که سلامت در کنار هم باشیم کافی است.»
زن ۶۰سالهای سر چهارسوق بازار بزازها هرچند غمگین است از اینکه به گفته خودش امسال اولین باری است که بدون همسرش سال را نو خواهد کرد؛ اما نوید به دنیا آمدن نوهاش در سال جدید را میدهد.
همه جا بوی عید و شور همیشگی پیش از عید حس میشود. حتی در سال دوم کرونایی، کرونای انگیسی هم نتوانسته بر شادی عید غلبه کند.
یکی از بازیگران تئاتر که سالها نقش حاجی فیروز را در خیابانها بازی کرده و شادی را به شهر آورده است، میگوید: «مردم در این روزها با بقیه روزهای سال خیلی فرق دارند. باز هم با همه گرفتاریشان میایستند و برای سنتها و خاطراتشان شادی میکنند. همه چیز را راحتتر میگیرند؛ هم از نظر مالی و هم از نظر رفتاری. مثل نیم ساعت قبل از افطار ماه رمضان هستند و این تغییر در ظاهر آدمها کاملا احساس میشود.»
محمد کارگر ساختمانی اما میگوید که آمدن عید را از اخبار متوجه میشود: «اخبار که از دایرشدن چادرهای فروش میوه برای تنظیم بازار خبر میدهد میفهمم عید خیلی نزدیک است. از گرانی جنسها و از زیاد شدن دستفروشها در پیادهروها هم عید را میشود فهمید.»
یاسمن که به قول خودش یک معمار سر در هوا است از تغییر سریع آسمان، بهار را احساس میکند: «گاهی آفتابی میشود. گاهی ابری. حتی شکل ابرها هم مدام تغییر میکند. همان موقع است که عاشق خانههایی با سقف شیشهای میشوم.» هادی، مربی یک مهدکودک هم میگوید: «انگار یک دفعه شروع میشود اگر هر روز به طبیعت هم نمیروید فقط اگر مسیر مهرگان تا قزوین را بروید و بیایید میبینید که یک دفعه از یک روزی رنگ طبیعت عوض میشود. از همان نیمه اسفند. با قبلش خیلی فرق دارد و این است که کودکانی که با طبیعت در ارتباط هستند بهار را بیشتر احساس میکنند اما بقیه کودکان از حرفهای بزرگترها فقط متوجه آمدن عید میشوند.»
باغستان و بهار قزوین
اما مژده آمدن بهار برای اهالی قزوین فرق دارد. اگر آمدن عید را از شور جاری بین آدمهای کوچه و خیابان، یا رونق کاسبیشان که کمی جان گرفته است؛ حس کنند اما آمدن بهار را از پشت پنجره خانههایشان هم میتوانند بفهمند. به خاطر وجود نعمتی چون باغستان در این شهر، کافی است اهالی بیشتر خانههای غرب، شرق و جنوب شهر پنجرههایشان را باز کنند تا رایحه شکوفههای درختان باغستان مشامشان را پر کند. بهار اینجا خیلی نزدیک است. بیشتر از هزار سال است که هر سال از اواخر اسفند شهر پر میشود از عطر این شکوفهها.
امیرحسین دوچرخهسواری است که لذت دوچرخهسواری در همه سال را یک طرف و لذت آن در هفته آخر اسفند در جادههای اطراف باغستان را یک چیز دیگری میداند. او توضیح میدهد: «مست میشویم از عطر شکوفهها. آنقدر عطرشان زیاد است که حتی انگار که دود ماشینهای سنگین را که از کنارمان میگذرند در خودشان حل میکند. همه سال منتظریم این چند هفته برسد تا برویم آنجا رکاب بزنیم.»
دستههای بزرگ پرستوها که غروبهای نزدیک به بهار در آسمان شهر و باغستان غوغا میکنند، حال و هوای بهار را بیشتر از همه میآورند. همان یک دقیقهای که هر روز آفتاب بیشتر میتابد و گلهای کوچک روی چمنزارها را آماده رشد میکند، بهار احساس میشود و اینها درست کنار گوش شهر اتفاق میافتد. میثم گردانیها، از نسل باغداران جوانی است که باغ رو به خشک شدنی را از نو آباد کرده، او میگوید بهار را از شنیدن صدای بلبل وحشی بعد از ۶ماه در باغستان میشناسد و درختانی که از اواخر اسفند انگار با طراوتشان سلام میدهند. مجتبی بیگی، دیگر باغدار جوان هم از صدای مرغ مینا میگوید که اواخر اسفند مژده بهار را برایش میآورد و جوانه زدن درختان سپیدار و بید. از مار و خرگوشها هم تعریف میکند که آفتهای باغستانند و با اینکه تعدادشان حالا خیلی کم شده اما جنب و جوششان نزدیک به بهار بیشتر میشود. بیشتر باغداران از همان ۱۵اسفند که قلمه زدن و کاشتن نهالهایشان را آغاز میکنند بهار را احساس میکنند. بهار اینجا در این باغشهر تاریخی، به لطف باغستان بیشتر احساس میشود و به قول روح انگیز دبیر بازنشسته «ای دریغ از ما اگر در ظواهر عید بمانیم و کامی نگیریم از بهار.»