دو کتاب «عزیز و نگار» و «به دنبال حسن صباح» حاصل تلاشهای او در این زمینه است. این نویسنده و پژوهشگر قزوینی در گپ و گفتی به بهانه چاپ تازه کتاب «عزیز و نگار» از حال و هوای الموت و کتابهایش میگوید:
– «عزیز و نگار» در زمره معدود آثاری در حوزه ادبیات بومی ایران است که اقبال خوبی پیدا کرده و مخاطبانش با آن ارتباط گرفتهاند، اما بسیاری میپرسند خاستگاه این قصه چیست؟
قصهها برآمده از دل واقعیت و خیال هستند. قدمت قصه «عزیز و نگار» تا جایی که من دنبال کردم به دوره صفوی برمیگردد، یعنی حداقل ۴۰۰سال قبل و البته من قبلترش را نمیدانم. قاعدتا این قصه هم مثل باقی قصهها که از یک راوی به راوی بعدی و از این سینه به سینه بعدی میرفته، جایی مکتوب نشده است.
من از سر شوقم چند سالی را به گردآوری آداب و رسوم مردم منطقه الموت پرداختم. قصه «عزیز و نگار» هم به ذات فرهنگی هنری ادبی منطقه البرز پیوند میخورد و حتی میتوان ردش را در دوره رفیقان الموت و قبلتر از آن دوره ناصرخسرو جست.
زندهیاد سعید موحدی، مردمشناس در شب عزیز و نگار از سری شبهای بخارا دربارهی این قصه گفت: مردمی که قصه عزیز و نگار را زنده نگه داشتند، بعد از این هم زنده نگهمیدارند. عزیز و نگار یک قصه ممنوعه است. درست است که ما زاویه عاشقانهاش را میخوانیم که عزیزی بوده و نگاری بوده و اینها پدرهایشان بچهدار نمیشدند تا اینکه نگار متولد میشود و پدرش کلاه سر عزیز میگذارد که برو قزوین کار کن و بعد که برمیگردد میبیند نگار با پسرخالهاش، کَل احمد ازدواج کرده ولی عشق عزیز باقی میماند و دنبال نگار و کلاحمد راهی میشود.
خواننده دوست دارد این عشقهای ممنوع و متفاوت را در افسانهها دنبال کند و شاید به همین خاطر است که در ۹۰درصد داستانهایی که از منطقهی طالقان و الموت روایت میشوند، در نهایت عاشق و معشوق در آب رودخانه شاهرود غرق میشوند. البته به نظر من آنها با اینکه این ماجرا برایشان جذاب بوده و در شبهای بلند زمستان، شبنشینیهایشان را لذتبخش میکرده است، نمیخواستند چنین قصهای تکرار شود.
– سنتهای مردم الموت چقدر در این کتاب حضور دارد و با این افسانه در هم آمیخته است؟
این داستان در محیط جغرافیایی البرز اتفاق میافتد و از روستای اردکان شروع میشود تا البرز و روستای بالاروج. در این قصه هرچند که خیال و واقعیت با هم آمیخته شده، رد سنت و فرهنگ الموت را میشود در آن دید. در مقام پژوهشگر فرهنگ عامه میخواهم به این سؤال پاسخ دهید که آیا این داستانها و سنتهای پیرامونش در کشور ما در حال فراموشی است؟ و صرف نظر از آن چرا نسل امروز دغدغه حفظ این آثار را ندارد؟
من جزء آنهایی نیستم که بگویم ما ایرانی باشکوه داشتیم و الان نداریم. نه، ایران بوده و الان هم هست. من در سن خودم دو نسل را دیدم که عجیب بودند. تا ۸ یا ۹سالگی در روستا بودم. شبنشینی در خانهها را یادم میآید. مردم جمع میشدند و قصه میخواندند. من هنوز یادم است که وقتی پدرم شهر بود و ما باسوادی در خانه نداشتیم، با مادرم پیش همسایه بالاییمان علی آقا میرفتیم، که نامه بنویسد و به راننده بدهد که نامه را به شهر ببرد. اصلا گفتن این ماجرا در شرایطی که الان در همان روستا چوپان هم اینستاگرام دارد و با واتساپ پیام میفرستد، در ذهن نمیگنجد، ولی این حاصل گذر یک دوره است. من سالها است در الموت تردد دارم و حالا میبینم که ارتباطها قطع شده و فرهنگ روستایی از بین رفته است.
من با اینکه ۲۷سال است در تهران زندگی میکنم، هنوز خودم را تهرانی نمیدانم. هنوز دارم در همان کوچههای روستایم در الموت زندگی میکنم. میخواهم بگویم که هر چیزی سند دوره خاص خودش است. انسانهای غارنشین همگی با هم به شکار میرفتند، شب را هم باید کنار آتش میگذراندند و نمیتوانستند فوری غذایشان را بخورند. آنها شبها یک سرگرمی میخواستند. و بخشی از این سرگرمی کسی بود که ماجرای شکار روز را کنار آتش تعریف میکرد. ما داریم این سنتها را از دست میدهیم. همه چیز دارد فراموش میشود.
– شما ادبیات «عزیز و نگار» را ادبیات خلاقه میدانید؟ ادبیاتی که این روزها برای تعریف داستانهایی نیمه فولکلور هم از آن یاد میکنند.
برای شخص من گردآوری چنین کاری یک کار خلاقه نیست، وگرنه خود داستان بسیار هم خلاقانه است. در این بیست سال گذشته، نسخههای دیگر این کتاب را هم آماده کرده بودم. قرار بود جلدهای بعدی آن را دربیاورم. وسوسه شده بودم نسخههای شفاهی دیگر را جمع کنم. خیلی نقشهها داشتم اما امیرخان گفت بگذار ابهت این کار حفظ شود. آنها در خانه ماند و هیچجا استفاده نشد ولی این یکی و ابهت آن را امیر حسینزادگان زنده کرد.
آن سالها که اینترنت تازه آمده بود به ایران، من مترجم روزنامهی انتخاب بودم. یادم هست وقتی سرچ کردم در گوگل، فقط یک جا اسم «عزیز و نگار» را دیدم. آن هم در نمایشی که در گیلان بازی شده بود. اما اگر الان سرچ کنید، چند روایت از این افسانه چاپ شده است. حتی این اواخر زن و شوهری رفتند و این افسانه را به عنوان میراث معنوی ثبت کردند و بودجهای برای تولید کتاب گرفتند. پروپزالی نوشته بودند که تمام اطلاعاتش از مقدمه کتاب ما برداشته شده … بگذریم، نوش جانشان. میتوانند انجام بدهند.
– شما کتابی دیگر با عنوان «به دنبال حسن صباح» را نیز دارید. کتابی که میشود در آن رگههایی از همین علاقه شما به باورهای بومی و فولکلور را دید. چقدر بین آن و کتاب «عزیز و نگار» فرق قائل هستید؟
تازه از روزنامهنگاری استعفا داده بودم که دوست خوب نویسندهام، محمد حسینی گفت که حالا داستان زندگی حسن صباح را در مجموعهی «به دنبال» بنویس. بسیار هم دوستش میداشتم چون خیلی از مکانهایی را که داستان در آن شکل میگیرد دیدهام؛ متاسفانه خیلی از کسانی که در مورد حسن صباح داستان و رمان نوشتهاند، به جای دیدن الموت، آن را تخیل کردهاند.
– این روزها کار تازهای هم در دست نوشتن دارید؟
شهریور پارسال فیپای [فهرست نویسی توصیفی و تحلیلی کتاب پیش از انتشار] رمان سومم را گرفتم ولی به دلیل شرایطی که برای رمان «خاما» پیش آمد در حد فیپا ماند. حتی جرأت اینکه آن را به ارشاد بفرستم، ندارم.
– یوسف علیخانی هم نویسنده است، هم ناشر، هم کتابفروش… حلقه اتصال این موارد کجاست؟
حلقه اتصالشان کلمه است و من کارگر کلمهام.
فتانه سعیدی