درست مثل همین بیماری «کووید» که رفته رفته منجر به شکلگیری و برجسته شدن عادات و اعمالی شد که بسیار پیش از این نیز مطرح و در قالب آموزههای اجتماعی، فرهنگی و دینی همواره مدنظر بود. عادات و افعالی بسیار شایع و رایج مانند نظافت و رعایت نظایر آن…
و اما در سیروسلوک کرونایی، کار خاصی نکردم جز آنکه رفته رفته افسرده و مغموم شدم. به ویژه در فروردین ماه از اینکه حتی همان فرصت سالی یک بار دیدار اقوام و صله ارحام را از دست داده بودم و نیز سفر و گشت و گذارهای بهاری را که بهانه خوبی بود برای تلطیف روح و روان و اندکی ایجاد نشاط و کیفیت بخشیدن به کمیتهای روزمره…
علاوه بر اینها نگرانی از وضعیت معیشت هموطنان و حتی سایر همنوعان در کشورهای دیگر مزید بر علت بود؛ از جمله دوستان هنرمند و فعال در حوزه فرهنگ و هنر که این بار بیش از پیش در معرض تهدید بودند. چرا که آموزشگاههای موسیقی، هنرکدهها، کتابخانه و کتابفروشیها، سالنهای سینما و تئاتر، نشریات و کافهها و پاتوقها و سایر مراکز فرهنگی تعطیل شدند و دولت و سازمانهای متولی هم که اغلب مثل همیشه ناتوان و نالان از نداشتن بودجه و از سویی مشکلات خیلی از دوستان که بیبرخوردار از بیمه، حقوق و مزایای حمایتی و گرفتاریهای از این دست که نه تنها آزاردهنده بود و رنجآور، بلکه حتی سوال برانگیز نیز، به خصوص از این حیث که؛ آخر مقوله هنر و فرهنگ واقعا چقدر مظلوم و غریب است که چه در دوران پیش از بیماری کرونا و چه اکنون از بخت بد باید در شرایط نسبتا عادی و حتی اینک غیرعادی، این همه آسیب پذیر و در معرض انفعال و خسران باشد!؟
سرگرم درددل شدهام و گمانم خودم را رد دادهام در گلایه و شکوه از کرونا، در حالی که این بیماری علیرغم تهدیداتش و جدای از تمام این روایتها و حکایتها که راجع به آن گفتند، و شنیدیم و دیدیم خالی از فایده و روشنگری نبود.
مرگ، مرگ اندیشی و چگونگی برخورد و پذیرش آن شاید یکی از دستاوردهای این برهه برای من بود. مرگ اندیشی تفردی در خلال تکثرهایی برآمده از تنهاییهای ناگزیر در پیوند با مفاهیمی دائمی و بعضا پارادوکسیکال از فراق و وصل، اشتیاق و نیاز که قبلتر نیز به نحوی از انحا درگیر آن بودیم ولیکن نه اینگونه حقیقی و مبتلا… به هر تقدیر، آدمهای زیادی جان باختند و نیز میبازند. انگارههای ذهنی و عینی، مادی و معنوی، اعتقادی و اخلاقی بسیاری را مرور کرده، دیدیم، شنیدیم و تجربه کردیم بیآنکه بدانیم فردا در معرض کدام حادثهایم و سرنوشت چه برگ یا برگههایی از آستین خود برایمانرو خواهد کرد.
و اما در سیروسلوک کرونایی، کار خاصی نکردم جز آنکه رفته رفته افسرده و مغموم شدم. به ویژه در فروردین ماه از اینکه حتی همان فرصت سالی یک بار دیدار اقوام و صله ارحام را از دست داده بودم و نیز سفر و گشت و گذارهای بهاری را که بهانه خوبی بود برای تلطیف روح و روان و اندکی ایجاد نشاط و کیفیت بخشیدن به کمیتهای روزمره…
علاوه بر اینها نگرانی از وضعیت معیشت هموطنان و حتی سایر همنوعان در کشورهای دیگر مزید بر علت بود؛ از جمله دوستان هنرمند و فعال در حوزه فرهنگ و هنر که این بار بیش از پیش در معرض تهدید بودند. چرا که آموزشگاههای موسیقی، هنرکدهها، کتابخانه و کتابفروشیها، سالنهای سینما و تئاتر، نشریات و کافهها و پاتوقها و سایر مراکز فرهنگی تعطیل شدند و دولت و سازمانهای متولی هم که اغلب مثل همیشه ناتوان و نالان از نداشتن بودجه و از سویی مشکلات خیلی از دوستان که بیبرخوردار از بیمه، حقوق و مزایای حمایتی و گرفتاریهای از این دست که نه تنها آزاردهنده بود و رنجآور، بلکه حتی سوال برانگیز نیز، به خصوص از این حیث که؛ آخر مقوله هنر و فرهنگ واقعا چقدر مظلوم و غریب است که چه در دوران پیش از بیماری کرونا و چه اکنون از بخت بد باید در شرایط نسبتا عادی و حتی اینک غیرعادی، این همه آسیب پذیر و در معرض انفعال و خسران باشد!؟
سرگرم درددل شدهام و گمانم خودم را رد دادهام در گلایه و شکوه از کرونا، در حالی که این بیماری علیرغم تهدیداتش و جدای از تمام این روایتها و حکایتها که راجع به آن گفتند، و شنیدیم و دیدیم خالی از فایده و روشنگری نبود.
مرگ، مرگ اندیشی و چگونگی برخورد و پذیرش آن شاید یکی از دستاوردهای این برهه برای من بود. مرگ اندیشی تفردی در خلال تکثرهایی برآمده از تنهاییهای ناگزیر در پیوند با مفاهیمی دائمی و بعضا پارادوکسیکال از فراق و وصل، اشتیاق و نیاز که قبلتر نیز به نحوی از انحا درگیر آن بودیم ولیکن نه اینگونه حقیقی و مبتلا… به هر تقدیر، آدمهای زیادی جان باختند و نیز میبازند. انگارههای ذهنی و عینی، مادی و معنوی، اعتقادی و اخلاقی بسیاری را مرور کرده، دیدیم، شنیدیم و تجربه کردیم بیآنکه بدانیم فردا در معرض کدام حادثهایم و سرنوشت چه برگ یا برگههایی از آستین خود برایمانرو خواهد کرد.
سعید عاشقی