به محض ورود به این مرکز، دختری ۱۷ ساله چای میآورد، برای لحظهای گیج و مبهوت شدم که دختری به این سن و سال در مرکز نگهداری از بانوان معتاد، چه میکند؟ شش ماه است که ترک کردهاست، دوست داشت صحبت کند و از سختیهای زندگیاش بگوید؛ اما اسمش را نه و من نام «آرزو» را برای برگزیدم.شاید برای اینکه روزی به آرزوهایش برسد. آرزو، با مادرش شش ماهی است که در اینجا زندگی میکند، کشیدن مواد را از سن ۱۲سالگی شروع کرده و هم کام آن روزهایش، خانواده ۴ نفره او بودهاند.
مادر ساقیام بود
او در خصوص چگونگی تهیه مواد مخدر و حس و حال آن روزهایش به «فروردین امروز» میگوید: پدر و مادرم هر چه پول داشتند، صرف خرید و مصرف مواد میکردند، من و برادرم هم به علت یادنگرفتن حروف الفبا و تنبیههای مکرر معلمهایمان، از مدرسه گریزان بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم ادای مادر و پدرم را در بیاوریم. پدرم همیشه مواد مخدرش را لای دیوار قایم میکرد؛ چون جایش را دیده بودیم، از سهمیه پدرم کمی برداشتیم. مواد مخدر در ابتدای روزهای مصرف، من را شارژ میکرد، به گونهای که پس از مصرف، به قدری انرژی داشتم که دچار وسواس شدهبودم و مدام خانهمان را تمیز میکردم.
آرزو، در پاسخ به این سوال که تا چه مدت، پدر و مادرت از مصرف شما بیاطلاع بودند، بیان میکند: ۶ ماهی از مصرف من و برادرم میگذشت، و در این شش ماه، گاهی از پدر و گاهی هم از مادرم، یواشکی مواد برمیداشتیم. در ابتدا پدر و مادرم متوجه اعتیاد ما نشدند؛ چون فکر میکردند طرف مقابل موادها را برمیدارد و گاهی باهم سر این موضوع مشاجره میکردند، تا اینکه مادرم یک روز در سرویس بهداشتی مچ من را گرفت. هضم این مسئله برای مادرم سخت بود؛ اما کم کم با این موضوع کنار آمد و از آن پس، ساقی من و برادرم شد.
مادر ساقیام بود
او در خصوص چگونگی تهیه مواد مخدر و حس و حال آن روزهایش به «فروردین امروز» میگوید: پدر و مادرم هر چه پول داشتند، صرف خرید و مصرف مواد میکردند، من و برادرم هم به علت یادنگرفتن حروف الفبا و تنبیههای مکرر معلمهایمان، از مدرسه گریزان بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم ادای مادر و پدرم را در بیاوریم. پدرم همیشه مواد مخدرش را لای دیوار قایم میکرد؛ چون جایش را دیده بودیم، از سهمیه پدرم کمی برداشتیم. مواد مخدر در ابتدای روزهای مصرف، من را شارژ میکرد، به گونهای که پس از مصرف، به قدری انرژی داشتم که دچار وسواس شدهبودم و مدام خانهمان را تمیز میکردم.
آرزو، در پاسخ به این سوال که تا چه مدت، پدر و مادرت از مصرف شما بیاطلاع بودند، بیان میکند: ۶ ماهی از مصرف من و برادرم میگذشت، و در این شش ماه، گاهی از پدر و گاهی هم از مادرم، یواشکی مواد برمیداشتیم. در ابتدا پدر و مادرم متوجه اعتیاد ما نشدند؛ چون فکر میکردند طرف مقابل موادها را برمیدارد و گاهی باهم سر این موضوع مشاجره میکردند، تا اینکه مادرم یک روز در سرویس بهداشتی مچ من را گرفت. هضم این مسئله برای مادرم سخت بود؛ اما کم کم با این موضوع کنار آمد و از آن پس، ساقی من و برادرم شد.
او ادامه میدهد: مادرم هر شب با مواد به خانه میآمد و جیره فردایمان را بین من و برادر و پدرم تقسیم میکرد. مواد کم کم داشت روی ظاهر من تاثیر میگذاشت، پوستم را تیره کردهبود و کم کم لاغر شدهبودم تا اینکه یک شب مادر و پدرم به خانه نیامدند، خماری امان من و برادرم را بریدهبود، بدنهایمان درد میکرد. مدام باهم دعوا میکردیم و جیغ میکشیدیم، تا اینکه یکی از همسایههایمان که از وضعیتمان مطلع بود، با اورژانس اجتماعی تماس گرفت و ما را لو داد، در نتیجه ما را به کمپ ترک اعتیاد بردند.
آرزو، در پاسخ به این سوال که در کمپ تصمیم به ترک گرفتی، میگوید: آن روز بسیار ترسیدهبودم، با یک داد مادر کمپ، از کمپ فرار کردم و وقتی به خانه برگشتم، دیدم که تمام اسباب و اثاثیه منزلمان به سرقت رفتهاست. خانه را زیر و رو کردم، مقداری مواد از جاسازهای مادرم باقی مانده بود که کفاف یک هفتهام را میداد. چند روزی گذشت که از مادرم خبردار شدم، درحالی که نمیدانستم برادرم کجاست، مادرم پیغام دادهبود که در کمپ است و نزدش بروم.
او ادامه میدهد: نزد مادرم رفتم، از من خواست، در کمپ بمانم و ترک کنم. خودش دوران سم زدایی را گذرانده بود، تصمیم به ترک گرفتم، یک هفته هر روز بدن درد را تحمل کردم و ۱۰۰ روز در کمپ ماندم، پس از آن، به همراه مادرم به موسسه سر پناه شبانه آرزو منتقل شدیم و تا به امروز ۶ ماهی است که پاک هستم.
میخواستم خودکشی کنم
یکی دیگر از مقیمان این مرکز، زنی حدوداً ۵۵ ساله است که ۲۳ سال دچار، بیماری اعتیاد بوده، و در حال حاضر ۸ماهی است که پاک است.
رفیق گرمابه و گلستان روزهای خماری، همسرش بوده که از ابتدا او را به پای منقل کشاندهاست، ۳ فرزند دارد که حضانت دختر یک و نیم سالهاش را خانوادهای برعهده گرفته است. او، از درد و رنجهایش به «فرورین امروز» چنین میگوید: عاشق همسرم بودم، بعد از چند سال ازدواج، متوجه شدم به تریاک اعتیاد دارد. گاهی جلوی مواد کشیدنش را میگرفتم، کتک میخوردم، قهر میکردم؛ اما در آخر تسلیمش شدم و با او پای یک منقل نشستم. در خانواده خودم، معتادان زیادی بودند، خواهران و برادرانم معتاد بودند، برای همین، نمیتوانستم شکایتش را نزد خانوادهام ببرم. روزها و سالها گذشت و قبول نمیکردم که من هم معتاد شدهام، دیگر تریاک جوابگو نبود، به سمت کراک روی آوردیم.
او ادامه میدهد: دو فرزند دیگرم از من و پدرشان یاد گرفتند و آنها هم مثل ما معتاد شدند. با اینکه از خودم نفرت داشتم؛ اما حس مادرانهام این اجازه را نمیداد که فرزندانم را ساقیان(خرده فروشان مواد مخدر) بشناسند. درب منزل را قفل میکردم و خودم از هر راهی که شده مواد تهیه میکردم و به فرزندانم میدادم. یک روز تصمیم گرفتم که شیر گاز را باز کنم تا همه بمیریم، اما بزدل تر از این حرفها بودم.
این مقیم مرکز سرپناه شبانه آرزو، در پاسخ به این سوال که آیا همسرش هم در ترک مواد مخدر با او هم عقیده است، میگوید: باهم شروع به مصرف کردیم و حالا نیز تصمیم به ترک گرفتیم، هرچند که در این بیست و چندسال، بارها تصمیم گرفتهبودیم، ترک کنیم، چند باری هم رفتیم؛ اما تنها برای سه چهار روز تاب مقاومت داشتیم. حتی پس از زایمانم که بیمارستان دخترم را تحویلم نداد، تصمیم گرفتم، اعتیاد را ترک کنم؛ اما باز موفق نشدم. همسرم نیز از وضعیت کنونی ما به ستوه آمدهبود، ولی حالا تمام اعضای خانوادهام اعتیاد را کنار گذاشتهاند و تا چند ماه دیگر مثل گذشته، همگی زیر یک سقف میرویم.
مادر آرزو هستم، با ۳ سال پاکی!
یکی دیگر از مقیمان این مرکز ۳سال است که لذت پاکی را تجربه میکند. او که در خانوادهای بزرگ شده، حتی سیگار کشیدن هم برایشان جرم محسوب میشود، یک روز میبیند دچار بیماری اعتیاد است و از بد روزگار، شغلش را هم از دست میدهد. همسر و پسر نوجوانش هم در پی آن به اعتیاد دچار میشوند.
اما پس از گذران تمام سختیها و طرد شدنها، تصمیم به ترک میگیرد تا جایگاهش را دوباره بازیابد. او حالا مدیر داخلی سرپناه شبانه آرزو است که دیگران او را «مادر آرزو» صدا میزنند، و او، برخلاف بقیه خوشحال از ترک اعتیاد، با غمی در چهرهاش میگوید: تا به امروز هرچه تلاش کردم همسرم اعتیادش را ترک کند، موفق نشدم؛ نه دل ترک و طردش را دارم و نه تحمل دیدن و فنا شدنش را دارم، برای همین به عنوان شغل به این مرکز پناه آوردم، تا تجربیاتم را دراختیار مراجعه کنندگان این مرکز قرار دهم.
او در ادامه بیان میکند: گاهی مصرف همسرم من را وسوسه میکند؛ اما برای فرار از این اتفاق، بیشتر شیفتهای شب را برای ماندن در مرکز انتخاب میکنم.
مادر آرزو، در خصوص روند فعالیت این مرکز میگوید: این مرکز دارای ۱۸ تخت است؛ اما در مجموع اگر تعداد مراجعه کنندگان بیش از ۱۸ نفر باشد، سرپناه شبانه آرزو، توان نگهداری از مراجعه کنندگان را با غذای گرم، لباس و جای خواب دارد.
به گفته او، مرکز در حال حاضر ۹ بانوی مصرف کننده را تحت حمایت خود دارد که شبها برای خواب به این مرکز مراجعه میکنند که تلاش میکنند بانوان مصرف کننده را با آموزش و مشاوره بر ترک متقاعد کنند؛ البته تعدادی از بانوان مصرف کننده این مرکز، به ایدز مبتلا هستند که تحت نظر بهزیستی درحال درمان هستند.
آنگونه که مدیر سرپناه شبانه آرزو می گوید پس از آتش سوزی کمپ اقبالیه، حساسیتهای بسیاری برای انتخاب مکان این مرکز به وجود آمد؛ هرچند که آتش سوزی یادشده، عامل اختلافات درونی مراجعان با مدیر یا مسئول کمپ بود، اما به یقین این ساختمان استانداردها و امکانات لازم برای مواجه با خطر را دارد. در کنار آن، در این مرکز ارتباط دوستانه و خوبی با مراجعه کنندگان داریم، چه افراد معتاد و چه افراد ترک کرده هر دو برای ما عزیز و مورد احترام هستند.
ساخت خانه امن، کمپهای ترک اعتیاد و سرپناههای مختلف در سرتاسر استان یکی از اتفاقات خوشایندی بود که دولت اصلاحات برای بانوان کلید زد و اکنون سیاستگذاران به ضرورت افزایش آن رسیدهاند. شاید همین حمایتها نتواند آسیبها را از بین ببرد؛ اما از سرعت آن میکاهد.
آرزو، در پاسخ به این سوال که در کمپ تصمیم به ترک گرفتی، میگوید: آن روز بسیار ترسیدهبودم، با یک داد مادر کمپ، از کمپ فرار کردم و وقتی به خانه برگشتم، دیدم که تمام اسباب و اثاثیه منزلمان به سرقت رفتهاست. خانه را زیر و رو کردم، مقداری مواد از جاسازهای مادرم باقی مانده بود که کفاف یک هفتهام را میداد. چند روزی گذشت که از مادرم خبردار شدم، درحالی که نمیدانستم برادرم کجاست، مادرم پیغام دادهبود که در کمپ است و نزدش بروم.
او ادامه میدهد: نزد مادرم رفتم، از من خواست، در کمپ بمانم و ترک کنم. خودش دوران سم زدایی را گذرانده بود، تصمیم به ترک گرفتم، یک هفته هر روز بدن درد را تحمل کردم و ۱۰۰ روز در کمپ ماندم، پس از آن، به همراه مادرم به موسسه سر پناه شبانه آرزو منتقل شدیم و تا به امروز ۶ ماهی است که پاک هستم.
میخواستم خودکشی کنم
یکی دیگر از مقیمان این مرکز، زنی حدوداً ۵۵ ساله است که ۲۳ سال دچار، بیماری اعتیاد بوده، و در حال حاضر ۸ماهی است که پاک است.
رفیق گرمابه و گلستان روزهای خماری، همسرش بوده که از ابتدا او را به پای منقل کشاندهاست، ۳ فرزند دارد که حضانت دختر یک و نیم سالهاش را خانوادهای برعهده گرفته است. او، از درد و رنجهایش به «فرورین امروز» چنین میگوید: عاشق همسرم بودم، بعد از چند سال ازدواج، متوجه شدم به تریاک اعتیاد دارد. گاهی جلوی مواد کشیدنش را میگرفتم، کتک میخوردم، قهر میکردم؛ اما در آخر تسلیمش شدم و با او پای یک منقل نشستم. در خانواده خودم، معتادان زیادی بودند، خواهران و برادرانم معتاد بودند، برای همین، نمیتوانستم شکایتش را نزد خانوادهام ببرم. روزها و سالها گذشت و قبول نمیکردم که من هم معتاد شدهام، دیگر تریاک جوابگو نبود، به سمت کراک روی آوردیم.
او ادامه میدهد: دو فرزند دیگرم از من و پدرشان یاد گرفتند و آنها هم مثل ما معتاد شدند. با اینکه از خودم نفرت داشتم؛ اما حس مادرانهام این اجازه را نمیداد که فرزندانم را ساقیان(خرده فروشان مواد مخدر) بشناسند. درب منزل را قفل میکردم و خودم از هر راهی که شده مواد تهیه میکردم و به فرزندانم میدادم. یک روز تصمیم گرفتم که شیر گاز را باز کنم تا همه بمیریم، اما بزدل تر از این حرفها بودم.
این مقیم مرکز سرپناه شبانه آرزو، در پاسخ به این سوال که آیا همسرش هم در ترک مواد مخدر با او هم عقیده است، میگوید: باهم شروع به مصرف کردیم و حالا نیز تصمیم به ترک گرفتیم، هرچند که در این بیست و چندسال، بارها تصمیم گرفتهبودیم، ترک کنیم، چند باری هم رفتیم؛ اما تنها برای سه چهار روز تاب مقاومت داشتیم. حتی پس از زایمانم که بیمارستان دخترم را تحویلم نداد، تصمیم گرفتم، اعتیاد را ترک کنم؛ اما باز موفق نشدم. همسرم نیز از وضعیت کنونی ما به ستوه آمدهبود، ولی حالا تمام اعضای خانوادهام اعتیاد را کنار گذاشتهاند و تا چند ماه دیگر مثل گذشته، همگی زیر یک سقف میرویم.
مادر آرزو هستم، با ۳ سال پاکی!
یکی دیگر از مقیمان این مرکز ۳سال است که لذت پاکی را تجربه میکند. او که در خانوادهای بزرگ شده، حتی سیگار کشیدن هم برایشان جرم محسوب میشود، یک روز میبیند دچار بیماری اعتیاد است و از بد روزگار، شغلش را هم از دست میدهد. همسر و پسر نوجوانش هم در پی آن به اعتیاد دچار میشوند.
اما پس از گذران تمام سختیها و طرد شدنها، تصمیم به ترک میگیرد تا جایگاهش را دوباره بازیابد. او حالا مدیر داخلی سرپناه شبانه آرزو است که دیگران او را «مادر آرزو» صدا میزنند، و او، برخلاف بقیه خوشحال از ترک اعتیاد، با غمی در چهرهاش میگوید: تا به امروز هرچه تلاش کردم همسرم اعتیادش را ترک کند، موفق نشدم؛ نه دل ترک و طردش را دارم و نه تحمل دیدن و فنا شدنش را دارم، برای همین به عنوان شغل به این مرکز پناه آوردم، تا تجربیاتم را دراختیار مراجعه کنندگان این مرکز قرار دهم.
او در ادامه بیان میکند: گاهی مصرف همسرم من را وسوسه میکند؛ اما برای فرار از این اتفاق، بیشتر شیفتهای شب را برای ماندن در مرکز انتخاب میکنم.
مادر آرزو، در خصوص روند فعالیت این مرکز میگوید: این مرکز دارای ۱۸ تخت است؛ اما در مجموع اگر تعداد مراجعه کنندگان بیش از ۱۸ نفر باشد، سرپناه شبانه آرزو، توان نگهداری از مراجعه کنندگان را با غذای گرم، لباس و جای خواب دارد.
به گفته او، مرکز در حال حاضر ۹ بانوی مصرف کننده را تحت حمایت خود دارد که شبها برای خواب به این مرکز مراجعه میکنند که تلاش میکنند بانوان مصرف کننده را با آموزش و مشاوره بر ترک متقاعد کنند؛ البته تعدادی از بانوان مصرف کننده این مرکز، به ایدز مبتلا هستند که تحت نظر بهزیستی درحال درمان هستند.
آنگونه که مدیر سرپناه شبانه آرزو می گوید پس از آتش سوزی کمپ اقبالیه، حساسیتهای بسیاری برای انتخاب مکان این مرکز به وجود آمد؛ هرچند که آتش سوزی یادشده، عامل اختلافات درونی مراجعان با مدیر یا مسئول کمپ بود، اما به یقین این ساختمان استانداردها و امکانات لازم برای مواجه با خطر را دارد. در کنار آن، در این مرکز ارتباط دوستانه و خوبی با مراجعه کنندگان داریم، چه افراد معتاد و چه افراد ترک کرده هر دو برای ما عزیز و مورد احترام هستند.
ساخت خانه امن، کمپهای ترک اعتیاد و سرپناههای مختلف در سرتاسر استان یکی از اتفاقات خوشایندی بود که دولت اصلاحات برای بانوان کلید زد و اکنون سیاستگذاران به ضرورت افزایش آن رسیدهاند. شاید همین حمایتها نتواند آسیبها را از بین ببرد؛ اما از سرعت آن میکاهد.
فریبا قاسمی