کانون اصلی توجه ایرانیان در ورزش، در یک بازی تراژیک، وداعی تلخ با جام داشت تا حسرت ایران برای قهرمانی حداقل ۴سال دیگر ادامه پیدا کند. در مورد مسایل فنی و علل شکست، در رسانههای داخلی و حتی بین المللی تحلیلهای بسیاری شدهاست. این رخداد که باعث محقق نشدن آرزوهای ایرانیان شد، درسهای پنهان دارد که با مرور آن میتوان به یک جمعبندی مطلوب رسید:
یکم – کارلوس کیروش، به عنوان یک چهره شناخته شده در فوتبال جهان، پس از ۸سال با حسادتها و حب و بغضها و سوء مدیریتها از فوتبال ایران رفت. نباید یادمان برود که در ایام برگزاری جام ملتها با چه هجمهای از مجری تازه به دوران رسیده سیما گرفته تا غزال تیزپای فوتبال، هماهنگ به تخریبش پرداختند. خداداد، از بازار گرمی کیروش حرف زد و اینکه هیچ تیمی بهدنبال او نیست! درحالیکه در کمتر از یک هفته کیروش، سرمربی کلمبیا، تیم دوازدهم رنکینگ فیفا شد! جواد خیابانی هم در حالیکه با غرور به چند زبان صحبت میکرد و در تلویزیون اشک میریخت، به انتقاد از سرمربی سابق تیم ملی پرداخت و خلاصه جماعتی که از حضور کیروش منافع شان تامین نمیشد، الان قند در دلشان آب میشود که حداقل روی این پیرمرد پرتغالی را کم کردهاند.
دوم – واقعیت ماجرا چیست؟ پس از رفتن کیروش، ایران مانده با یک فدراسیون منفعل که اینطور به رسانهها پالس داده که در ظاهر تحت تاثیر دخالت نهادهای غیرفوتبالی است و لشکری از مدیران بازنشسته را یدک میکشد و فعلا حفظ صندلی برای بعضیها از نان هم واجبتر است.
تیم ملی که هیچ برنامهای فعلا برایش متصور نیست و منتظر تصمیمات مدیران ارشد است و آرزوهای ملتی که در فوتبال حداقل محقق نشده؛ این درحالی است که عملکرد و نظمی که کیروش ایجاد کرد، انتظارات علاقهمندان فوتبال را بسیار بالا بردهاست.
بعد از رفتن کیروش، باز هم بازی با اسمهای بزرگ چند روزی ادامه پیدا کرد و بعد از «زیدان» و «مورینیو»، «ره نه»، «دکارت» و… هنوز خبری از برنامهریزی برای تیم ملی نیست و این مردم نجیب ایران هستند که علی رغم مشکلات شدید اقتصادی، هنوز سردرگم هستند تا ببینند تیم ملی شان به کدام سو خواهد رفت. با این همه بسیار امیدوارند که تیمی داشته باشند تا غرورشان را در میادین فوتبالی بیش از گذشته حفظ کند، آنهم با برنامهریزی منطقی و بهرهگرفتن از تجربه ۸ساله کار با سرمربی چون کیروش، بهدور از هرگونه احساس و تعصب چون ایران و ایرانی بالاتر از هر اولویتی است و جایگاهش باید بهتر از گذشته باشد.
یکم – کارلوس کیروش، به عنوان یک چهره شناخته شده در فوتبال جهان، پس از ۸سال با حسادتها و حب و بغضها و سوء مدیریتها از فوتبال ایران رفت. نباید یادمان برود که در ایام برگزاری جام ملتها با چه هجمهای از مجری تازه به دوران رسیده سیما گرفته تا غزال تیزپای فوتبال، هماهنگ به تخریبش پرداختند. خداداد، از بازار گرمی کیروش حرف زد و اینکه هیچ تیمی بهدنبال او نیست! درحالیکه در کمتر از یک هفته کیروش، سرمربی کلمبیا، تیم دوازدهم رنکینگ فیفا شد! جواد خیابانی هم در حالیکه با غرور به چند زبان صحبت میکرد و در تلویزیون اشک میریخت، به انتقاد از سرمربی سابق تیم ملی پرداخت و خلاصه جماعتی که از حضور کیروش منافع شان تامین نمیشد، الان قند در دلشان آب میشود که حداقل روی این پیرمرد پرتغالی را کم کردهاند.
دوم – واقعیت ماجرا چیست؟ پس از رفتن کیروش، ایران مانده با یک فدراسیون منفعل که اینطور به رسانهها پالس داده که در ظاهر تحت تاثیر دخالت نهادهای غیرفوتبالی است و لشکری از مدیران بازنشسته را یدک میکشد و فعلا حفظ صندلی برای بعضیها از نان هم واجبتر است.
تیم ملی که هیچ برنامهای فعلا برایش متصور نیست و منتظر تصمیمات مدیران ارشد است و آرزوهای ملتی که در فوتبال حداقل محقق نشده؛ این درحالی است که عملکرد و نظمی که کیروش ایجاد کرد، انتظارات علاقهمندان فوتبال را بسیار بالا بردهاست.
بعد از رفتن کیروش، باز هم بازی با اسمهای بزرگ چند روزی ادامه پیدا کرد و بعد از «زیدان» و «مورینیو»، «ره نه»، «دکارت» و… هنوز خبری از برنامهریزی برای تیم ملی نیست و این مردم نجیب ایران هستند که علی رغم مشکلات شدید اقتصادی، هنوز سردرگم هستند تا ببینند تیم ملی شان به کدام سو خواهد رفت. با این همه بسیار امیدوارند که تیمی داشته باشند تا غرورشان را در میادین فوتبالی بیش از گذشته حفظ کند، آنهم با برنامهریزی منطقی و بهرهگرفتن از تجربه ۸ساله کار با سرمربی چون کیروش، بهدور از هرگونه احساس و تعصب چون ایران و ایرانی بالاتر از هر اولویتی است و جایگاهش باید بهتر از گذشته باشد.
امیر رجبی