اطلاعیه

  • امروز : یکشنبه - ۱۶ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : 27 - شوال - 1445
  • برابر با : Sunday - 5 May - 2024
7
مادر غزل ایران چشم فرو بست

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم!

  • کد خبر : 1873
  • 21 آگوست 2014 - 15:46
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم!
زانگه که زبان از پی گفتار گشودیم‏تا دامنه‏ی عمر سرودیم و سرودیم بر گنچ درست سخن نادره کاران در خود توان خرده‏ی ناچیز فزودیم بودیم و کسی پاس نمی‏داشت که هستیم باشد که نباشیم و بدانند که بودیم

مادر شعر می‏سرود و من از او تقلید می‏کردم، اما نهانی. یک روز که دستنوشته‏هایم را زیر بالشم یافته و خوانده بود، پرسید: شعر می‏نویسی؟ سرخ شدم و گریستم و این دومین بار بود که در برابر نگاه جست‏وجوگرش سرخ می‏شدم و می‏گریستم. و آنک… گویی که بلوغ را دوباره دریافته بودم. مادر نوازشم کرد و دل داد و آینده‏یی روشن برایم آرزو کرد.
چند روز بعد زنی جوان با مادر خود، که بسیار شبیه دخترش بود، به خانه‏ی ما آمدند. ماه اسفند بود. زن جوان شرم‏رو و اندک‏سخن بود. مادرم شعر مرا که خود دستکاری کرده بود، برای او خواند. زن جوان مرا بوسید. وقتی رفتند مادر گفت: او پروین اعتصامی‏ست، بزرگ‏ترین شاعر زن. شاید نهانی آرزو می‏کرد که روزی چون او باشم. در فروردین سال بعد پروین اعتصامی درگذشت، به بیماری حصبه، امّا خاطره‏ی دیدارش در من نخواهد مرد و شاید گلی بر خاکم برویاند و:
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است…
و شعر ــ حریری آبی و بی‏نهایت ــ تا کهکشان ادامه داشت. ای کاش می‏توانستم سینه بر نرمی‏ همه‏ی این گستره بسایم و با سر، در میان دو بال گشوده، بر تمامت آن درخشندگی شیار بکشم. در گرته‏ی زرین آفتابش تن بیندایم و در بخور خیال‏گونه‏ی ابرش تنفس کنم و همه‏ی لحظه‏های بی‏پایانش را بیازمایم. اما این پرنده‏ی کوچک و این گستره‏ی بی‏نهایت؟ هیهات! دریغی بر محال و محالی در بیکرانگی! نصیب من بال زدنی‏ست با فوج پرندگان دیگر ــ نت‏های سیاه و سفید، پراکنده و لغزان در فضای موسیقی ــ تا مگر گوشی فراز و فرودمان را، گشت و واگشتِ‏مان را، تحریر ظریف بال‏هامان را در مقطع کوچکی از این بیکرانه‏ی نیلگون بشنود.
***
بی‏دریغ، از کودکی، از پدر و مادر و از آن‏چه جای‏جای در خاطرم نقش بسته است سخن گفتم؛ اما سر آن ندارم که از آن هنگام به بعد چیزی یا خاطره‏یی به زبان آرم. چیزی نیست که به زلالی‏ کودکی باشد. از آن هنگام که در جامه‏ی سپید از خانه‏ی پدر بیرون خزیدم، در شعر زیستم. اگر صفایی، نوری، طراوتی و رنگ و بویی بوده است در شعر است، در غزل‏هاست. دیگر جز در شعر با خود راست نگفته‏ام. می‏ترسم اگر چیزی بنویسم، به خدشه‏ی پروا از قیود و سنّت‏های زمان آمیخته شود. می‏ترسم که راست نگویم. نه، یقین دارم که راست نخواهم گفت.
آن عصمت کودکانه را کجا در زندگی‏ پرده‏پرورد و رازآمیز دوران تعقّل توانم یافت؟ زیسته‏ام به گونه‏ی پاره‏یی از زنان، پاره‏یی از آدمیان. توشه‏یی ناچیز -چندان ناچیز که مایه‏ی شرمساری- از دانش برگرفته‏ام و از این بیش در توان نداشته‏ام. فرصت چندانی برای بیش آموختن و بیش آفریدن نیافته‏ام، که از تلاش پرداختن به گذران تن و تن‏پوش گزیرم نبوده است. همواره سخت کار کرده‏ام، اما نه کار دل که بیشتر کار گِل.
دوستانی داشته‏ام، پاره‏یی چنان مهربان که بارها خروش از دل برکشیده‏ام:
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن…
و پاره‏یی چنان به فراموشی سپرده‏اندم که نهانی نالیده‏ام:
… که گویی نبوده‏ست خود آشنایی.
به خانه‏ی دو شوهر پای گذاشته‏ام: با یکی ناساز و با دیگری سازگار بوده‏ام؛ یکی را به طلاق و دیگری را به مرگ واگذاشته‏ام. از لغزش‏ها و کژاندیشی‏ها برکنار نمانده‏ام که طبیعت آدمی‏ست. گاه استوار و درست و گاه نااستوار و سست، گامی برداشته‏ام – و این دومین بی‏گمان بیشتر. اکنون تنها دلبستگی‏ام به زندگی شعر است و سه فرزند، سه خورشید که از ورای سالیان نوجوانی‏ام تا این خستگی و رخوت میانسالی بر من تابنده و نوازشگرند.
نخستین پسرم علی، شعر زنده‏ی من است. اگر کوششی و تلاشی در این راه دارم، نتیجه‏ی مراقبت مداوم اوست که بر من می‏خواند و می‏پاید و می‏جوشد و می‏جوشاندم. هر لحظه جنبش این جنین را – مرا – در بطن پرآشوب زمانه می‏سنجد و می‏داند که از گوشه‏یی به گوشه‏ی دیگر می‏خزم و یاخته بر یاخته می‏افزایم تا بدان هنگام که زاده شدن را شایسته شوم. تا بدان هنگام که «چیزی زنده» از «چیزی مرده» رها شود و آزادی پذیرد و به بیکرانگی پیوندد… و «چون بپرسندت از روح، بگوی که پروردگارم در این کار است و بس.»
لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=1873

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.