صاحبان این نامها گاهی به اندازه یک نقش کوچک خاک صحنه را خوردهاند و گاهی به تعبیر زندهیاد ابراهیم فرخمنش، گروگان صحنه شدهاند. هستند سینه سوختهگانی که عمری گروگان صحنه نمایش بودهاند و هستند و همچنان پریشان و دل مرده، درون صحنهها تلاش میکنند. بازیگری که خود را به صحنه سپرده هرگز نمیتواند دور از آن باشد برای من و بسیاری از علاقهمندان به صحنه تئاتر ابراهیم فرخمنش یا به قول برخی ابی قربانی همراه با روانشاد احمد میرفخرایی یادآور عشق و پایداری است که با داشتهها و نداشتههای هنر ساختهاند و نگذاشتهاند تئاتر در قزوین بمیرد. زندگانی این دو سرشار از دقایقی است که حکایت ازهدیه بی چون و چرای لحظه، لحظه عمر و جسم و روحشان به هنر است. البته قصد اسطورهسازی و بزرگ کردن بیش از حد هیچکس را ندارم و مسلما این دو بزرگ نیز همچون همه بزرگان ضعفهایی هم دارند ( چه خوب است این ضعفها که حکایت از آدم بودن آدمی دارد و …) اما …! بگذریم، برویم، سراغ خاطرهای از مردی که خودش میگفت گروگان صحنه است و دیگران وقتی او صحنه زندگی را ترک کرد نام پدر تئاتر قزوین را بر سنگ گورش حک کردند. نقل میکنند، ابراهیم فرخمنش که آن سالها، ابراهیم قربانی نام داشته، تئاتری بازی میکند به نام فراموش شدگان، متن آن درباره جذامیان بوده و ابی جوان برای آنکه گریمش طبیعیتر شود، صورتش را با نخ و سوزن میدوزد و…. برای درک این تصمیم درست ( حداقل به نظر من) کافیست یک لحظه عاشق شوید و خودتان را جای مردی بگذارید که دنیا، دلبستگی خوب خود را به او هدیه کرده بودعلاقه به تئاتر را. خدایش بیامرزد که اگر نبود، تئاتر قزوین امروز چیزهای زیادی کم داشت.
حسن لطفی