از تجربهها و موفقیتهای عکاسیات بگو هنوز هم عکاسی میکنی؟
وقتی صحبت از عکاسی میشود بیاختیار یاد کودکیام میافتم، پدرم من را میبرد و یک زنجیر میداد دستم و از راه دور مواظبم بود؛ شاید علاقه به عکاسی از همان روزها در من شکل گرفت. وقتی دوران راهنماییام تمام شد، دوربین خریدم و عکاسی عاشورا را شروع کردم. الان خیلی دلم برای آن روزها تنگ میشود ولی بعد مشکلی برای گردنم پیش آمد و باعث شد کمتر عکاسی کنم ولی کموبیش سراغش میروم.
البته انسیه پوستی را بیشتر از عکسهایش با داستانها و نوشتههایش در نشریات میشناسند، علاقهات به نوشتن از کجا شکل گرفت؟
من تا قبل از ۸سالگی شانس این را داشتم که کنار مادربزرگم که حافظ و داستانهای قدیمی را میدانست بزرگ شوم. او با من و برادرهایم حافظ کار میکرد. خدایش بیامرزد میگفت: «مادر بیا مشاجره کنیم»، منظورش مشاعره بود. داستانهای سلطان محمود غزنوی و خیلی داستانهای دیگر را از او یاد گرفتم. راهنمایی که بودم داستان مینوشتم بعد هم وارد سینمای جوان شدم.آن موقع خانم «زهرا دربهانینژاد» استاد داستاننویسی و در واقع اولین استاد من بودند. سال۹۲ رمانم را شروع کردم و در واقع دلیل رفتنم به ثالث هم چاپ رمانم بود. اما به محض ورودم به ثالث انگار داستان طور دیگری رقم خورد؛ با خواندن داستانهای قوی پشیمان شدم و ترجیح دادم چاپ کتاب را به تعویق بیندازم. فعلا هم در حال نوشتن یک مستند هستم که میدانم زودتر از چاپ کتابم؛ ساخته میشود.
برای تو که عمری کتابخوان بودی و دستی هم در نوشتن داری کتابفروشی احتمالا کاری ساده است از تجربیات کارت برایمان بگو.
اتفاقا کار فروشندگی کتاب اصلا راحت نیست. دروغ چرا خود من وقتی رفتم ثالث، مثل همه فکر میکردم کار بسیار آسانی انتخاب کردهام. ولی واقعیت این نیست شما جایی کار میکنی که وقتی مشتری به شما مراجعه میکند اطلاعات دقیق کتاب را میخواهد با تمام جزییات. البته این توقع مشتری به نفع آدم است و باعث رشد میشود.
به نظرت این روزها چرا فرهنگ کتابخوانی در بین مردم کمرنگ شده است؟
در کشور ما متاسفانه تیراژ کتاب کم است و تعداد کتابخوانها هم خیلی کمتر از استانداردهای جهانی است. یک سری از مردم گلایه از گرانی کتاب دارند، به نظر من در قدیم هم کتاب خیلی ارزان هم نبود ولی آدمهای کتابخوان این هزینه را در سبد خریدشان لحاظ میکردند. یادش بخیر کتابفروشی مولانا و زندهیاد آقای زرافشان دفتری داشت و به ما قسطی کتاب میداد. بدون شک این شخص تاثیر زیادی در کتابخوان شدن من و دوستان هم دورهام داشت. من کتابهای خوب کتابخانهام را مدیون ایشان هستم.
مشتریانت بیشتر از چه قشری هستند؟
همه جور مشتری داریم از دانشگاهی تا کودک و نوجوان ولی در تابستان بیشتر نوجوانان هستند که دنبال کتاب میآیند البته فکر میکنم تبلیغات شبکههای مجازی و اینستاگرام هم در جذب نوجوانان به کتابخوانی بیتاثیر نبوده است. اما چیزی که این روزها من را اذیت میکند این است که سلیقه مشتریان کتابخوان خیلی افت کرده و کتابهایی را میپسندند که گاهی فکر میکنم نخواندشان بهتر است. البته بگویم در فروش یک کتاب خوب یا بد، کتابفروش هم خیلی تاثیرگذار است.
لطفا به عنوان یک کتابفروش یک کتاب به خوانندگان «فروردین امروز» معرفی کن و متقاعدشان کن که این کتاب را بخوانند.
واقعیت این است من وقتی بخواهم یک کتاب به کسی معرفی کنم اول می پرسم چه کتابی خوانده است و با در نظر گرفتن کتابهایی که خوانده و علاقمندیهایش به او کتاب معرفی میکنم. اما یک کتاب هست که خیلی دوستش دارم و همیشه به همه پیشنهادش میکنم. کتابی از برایان مگی به نام «مواجهه با مرگ». راستش شما در مورد هر کاری که بخواهید انجام دهید حتما کسی هست که قبلا آن را تجربه کرده باشد و بتواند به شما کمک کند؛ اما فقط مرگ است که تاکنون هیچ آدم زندهای آن را تجربه نکرده و تجربهای بکر و دست نخورده است. رمان مواجهه با مرگ همانطور که از اسمش پیداست حول موضوع مرگ میچرخد که همواره از موضوعهای محبوب فلاسفه بوده است. جان ۳۰ساله که از یک خانواده اشرافی انگلیسی است، در لبنان به کار روزنامهنگاری مشغول است. در یکی از مراجعات جان به لندن به واسطه بیماری در بیمارستان بستری میشود. باقی داستان هم بهتر است خوانندگان فروردین امروز خودشان بخوانند.