از خودت بگو و اینکه حس نوشتن از کجا در تو جوانه زد؟
گاهی فکر میکنم اسم آدمها میتواند در مسیر آنها تاثیر داشته باشد. نامم لیلا شد چون در ماه محرم به دنیا آمدم، اما فکر میکنم من و شبها با هم عجین هستیم برای بیدار ماندن و خلق کلمات. احساس میکنم شاید از خیلی سال پیش به نوشتن علاقه داشتهام، ولی آن روزها خودم را نمیشناختم. پنجم ابتدایی که بودم کتاب ادبیات فارسی خواهر خدا بیامرزم که آن سال چهارم هنرستان بود را مطالعه میکردم. دبیر پرورشیمان میگفت: تو مگر معنی این شعرها را میفهمی؟ با اطمینان میگفتم: بله! خانه ما کتابخانه داشت و من بدون اینکه آن سالها نویسندههای بزرگ جهان مثل فاکنر و کافکا را بشناسم، کتابهایشان را در قفسه کتابخانه دیده بودم. پدرم با اینکه راننده جاده بود و کمتر خانه بود، اما روزنامه میخواند و اهل مطالعه کتاب بود. گاهی من از کتابخانه کتاب میگرفتم و از پدرم میخواستم کتاب را بخواند و خلاصهاش را برایم بگوید. از مادر هم که املای بسیار خوبی دارد قبل از دبیران ادبیات، درست نوشتن را یاد گرفتم.
فکر میکنم حدود سال۷۲ بود که جملات ادبی مینوشتم و بعد با ادامه نوشتن در دوران راهنمایی، در کلاسهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان و جشنوارههای دانشآموزی شرکت کردم. دوران دبیرستان اما مسیری تازه یافتم؛ آن سالها در شبهای شعر عُبید که در آمفیتئاتر علامه برگزار میشد؛ شرکت میکردم و تحلیلهایی که استاد حضرتی درباره شاعران و نویسندگان مختلف داشتند، تاثیر بسیاری در من داشت.
– کارگاه یا دوره خاصی را هم برای آشنایی با نویسندگی گذراندی؟
من مدیون تمام کسانی هستم که به من جهت دادند و کمکم کردند تا در مسیر درست قرار بگیرم؛ از همان کلاسهای کانون، شبهای شعر، کلاسهای نویسندگی ققنوس و کارگاههای داستان و نمایشنامهنویسی حوزه هنری. سال۸۷ با مشورت استاد حسن لطفی دوره کامل فیلمسازی را گذراندم تا با کارگردانی آشنا شوم. به استاد بسیار مدیون هستم چرا که در کنار ایشان تکنیک درست فیلمنامهنویسی را فرا گرفتم.
– از کی نوشتن و نویسندگی برایت جدی شد؟
شاید نوشتن از سال۸۶ برایم خیلی جدیتر از قبل مطرح شد؛ جوایز من از جشنوارههای مختلف در همان سالها شروع شد. البته نه برای جایزه، اما احساس کردم کارهایم دیده میشود و همین تشویقم کرد تا بیشتر بنویسم و مطالعاتم را بالاتر ببرم. بعد هم البته تجربههای زیستی خودم را بالا بردم و بیشتر از قبل به زندگی و رفتار آدمها در محیط و شرایطی که داشتند، دقت و تامل میکردم. از همان روز زندگی را طور دیگری میبینم.
– فکر میکنم در این سالها بیشتر نمایشنامه نوشتهای؟
بله، بیشتر نمایشنامه نوشتهام، اما ذهن من پر از تصویر است و همه چیز را به صورت فیلمنامه میبینم. اوایل که نمایشنامه را شروع کرده بودم بیشتر شبیه فیلمنامه میشد؛ بعد فیلمنامههایم شبیه نمایشنامه! برای همین با دیدن نمایش و خواندن نمایشنامههای مختلف تلاش کردم تفکیک کردن این دو را بیاموزم. در واقع نمایشهای رادیویی را ابتدا در خیالم میبینم، بعد میشنوم و شروع به نوشتن میکنم. دیدن و شنیدن همسو با هم حرکت میکنند، فقط گاهی یکی از دیگری جلو میافتد. فیلمنامه و نمایشنامه هر کدام قابلیتها و زیباییهای خودش را دارد و بسته به ایدهای که دارم، انتخاب میکنم که کدام ظرف برایش مناسب است. هر چند ایدههایی نیز داشتهام که هم فیلمنامهاش را نوشتهام و هم نمایشنامهاش را.
– درباره «خاطرات بَبَم» بگو و کتابی که مجموعه فیلمنامههای توست.
همیشه خودم را مدیون استاد محمدعلی حضرتی و انجمن فرهنگی تاریخی عالیقاپو میدانم. در همراهی با انجمن عالیقاپو و استاد حضرتی بود که قزوین را آنگونه که هست، شناختم. مکانهایی را دیدم که شاید پیش از آن دیده بودم، اما صرفا از کنارش عبور کرده بودم، بدون آنکه بدانم چه تاریخ و هویتی پشت آن آثار قرار دارد. هیچوقت قزوینی بودنم را کتمان نکردهام؛ این شهر را دوست دارم، شهری که تاریخ و فرهنگ کهنی دارد که باید بیش از گذشته و همانگونه که هست، معرفی شود. کشورهای دیگر نداشتههایشان را میسازند و پررنگ میکنند، ما آثار فراوانی داریم و نمیشناسیم.
اما در مورد مجموعه فیلمنامهای که منتشر شد، برایم مهم بود که در این اثر با پدربزرگ باغداری به نام باباصالح و نوهاش که ایشان او را بَبَم خطاب میکند، همراه شوم تا شهرم را نه فقط برای قزوینیها که برای هر فرد غیر قزوینی دیگری معرفی کنم. خیابان سپه که به راستی نگین انگشتری شهر ماست؛ مولوی، که پر از تاریخ است و… یزدان پسر کنجکاوی است که هر بار داستانهای متفاوتی را تجربه میکند.
– چند فیلم هم تا حالا ساختهای؛ فیلمسازی ادامه نویسندگی توست یا خط سیری جداگانه دارد؟
چندین فیلم ساختهام؛ چند فیلم صد ثانیه، فیلم سه دقیقهای و همینطور مستند، اما کارگردانی هیچوقت برایم جدی نبود. من آدم نوشتن هستم؛ دنیای من جای دیگری است. میخواهم مثل مادری باشم که هر بار با سختی موجودی را به دنیا میآورد و پرورش میدهد. احساسم نسبت به نویسندگی اینگونه است.
– و حرف آخرت…
حرف آخر را شاید نتوان زد. من حدوداً از بیست و سه جشنواره کشوری از نفر اول تا شایسته تقدیر دارای رتبه هستم. البته جشنواره برایم ملاک نیست، اما انگیزهای است برای نوشتن بیشتر. سعی کردم خودم را در این راه تثبیت کنم. عکسالعملهای زیادی و متفاوتی نسبت به نوشتههایم دیدم که اگر تحتتاثیر آنها قرار میگرفتم ظاهرا باید همه چیز را کنار میگذاشتم، اما برایم مهم نبود؛ چون خودم را میشناختم. امیدوارم دوستان علاقهمند هم تلاش کنند و زود از وجود سنگریزهای مزاحم زیر پا از ادامه مسیر خود ناامید نشوند.