شیخ و مرد مجنون!
آورده اند؛ به وقت سحر، شیخ به حمام شد و آنگاه که پای به خزینه نهاد، مجنونی بدید که مکرر خویش به آب میافکند و به وقت بیرون شدن، ندا میداد: «جستم تو را، لیک نیافتم تو را» ... . شیخ از این رفتار در عجب شد و مرد را خطاب داد: «چه میجویی در خزینه که اینگونه هراسان، نمییابی؟» مرد سر بگرداند و گفت: «خویش را ... خویشتن گمشدهام را»... شیخ در آن حال که از آب بیرون میشد، نجواکنان گفت: «عُمری است در آفتاب، خویشتن ِ خویش را نیافته ام، تو اینک در ظلمت ِ خزینه در جستجوی خویشی!»
حسن سلیمانی
لینک کوتاه : https://farvardinemruz.ir/?p=948
- ارسال توسط : admin
- 203 بازدید
- بدون دیدگاه