برای گفتوگو با یکی از آنها به بازار میوه و تره بار قزوین رفتیم. وقتی می گویم خبرنگار هستم و می خواهم با او صحبت کنم، اولش انگار کمی ترسیده باشد، اما با کمی صبر و تامل، شروع می کند به درد دل کردن. از محیط و شرایط کارش می پرسم و می گوید که از ساعت ۴ صبح شروع به بار کشی می کند و تا دم دم های ظهر معمولا کار میکند. بارهایی تا سقف ۶۰۰ کیلو را جابه جا می کند و در قبالش ۲ هزار تومان در بافت می کند، در شرایطی که خانوارهای شهری با درآمد ماهانه کمتر از ۹۴۶ هزار تومان زیر خط فقر به حساب می آیند.
به گفته خودش درآمدش در ماه زیر ۳۰۰ هزار تومان است.
می گوید: ماهی ۱۵۰ هزار تومان اجاره می دهم. صاحبخانه عذرم را خواسته است. تابستان و زمستان، با بار کشی زندگی خود و خانواده ام را گذرانده ام. انگار دوست نداشت همین چند جمله را هم بگوید و اگر سوالهای پی در پی نبود، از این موضوع هم چیزی نمیگفت.
با این حال از آسیب هایی که در حین بارکشی اتفاق می افتد، می گوید: دیسک کمر دارم و زانویم صدمه دیده است.
به گفته ی او آتقدر این صدمات در حین کار زیاد است که معمولا ۱۰ سال بیشتر نمی توان کار کرد. می گوید: «9 سال هست که اینجا کار می کنم. زیر نظر بیمه نیستم. گاهی اوقات آنقدر خسته می شوم که بعد از ظهرها نمیتوانم کار کنم. ظهرها میوه های کف بازار را جمع می کنم و برای خانواده ام می برم.»
می پرسم:» در این مدت هیچ نهادی به شما کمک نکرده؟ دولت؟ شهرداری؟ کمیته امداد؟ بهزیستی»؟ سرش را به نشانه منفی تکان می دهد.
از کمیته امداد و بهزیستی ناراضی است و می گوید: چون قند خون دارم قبل از عید تقاضای کمک مالی کردم؛ اما برای شب عید هیچ کمکی به من و خانواده ام نکردند. در آخر خداحافظی می کنم و هنوز فکر میکنم حق این مرد را در میان پرونده های کدام سازمان و … باید جستوجو کرد؟
به گفته خودش درآمدش در ماه زیر ۳۰۰ هزار تومان است.
می گوید: ماهی ۱۵۰ هزار تومان اجاره می دهم. صاحبخانه عذرم را خواسته است. تابستان و زمستان، با بار کشی زندگی خود و خانواده ام را گذرانده ام. انگار دوست نداشت همین چند جمله را هم بگوید و اگر سوالهای پی در پی نبود، از این موضوع هم چیزی نمیگفت.
با این حال از آسیب هایی که در حین بارکشی اتفاق می افتد، می گوید: دیسک کمر دارم و زانویم صدمه دیده است.
به گفته ی او آتقدر این صدمات در حین کار زیاد است که معمولا ۱۰ سال بیشتر نمی توان کار کرد. می گوید: «9 سال هست که اینجا کار می کنم. زیر نظر بیمه نیستم. گاهی اوقات آنقدر خسته می شوم که بعد از ظهرها نمیتوانم کار کنم. ظهرها میوه های کف بازار را جمع می کنم و برای خانواده ام می برم.»
می پرسم:» در این مدت هیچ نهادی به شما کمک نکرده؟ دولت؟ شهرداری؟ کمیته امداد؟ بهزیستی»؟ سرش را به نشانه منفی تکان می دهد.
از کمیته امداد و بهزیستی ناراضی است و می گوید: چون قند خون دارم قبل از عید تقاضای کمک مالی کردم؛ اما برای شب عید هیچ کمکی به من و خانواده ام نکردند. در آخر خداحافظی می کنم و هنوز فکر میکنم حق این مرد را در میان پرونده های کدام سازمان و … باید جستوجو کرد؟