اما آنچه امروز نیت ما را با اجدادمان نزدیکتر میکند، تلاشمان برای حفظ بقاست. به گمانم انسان امروز بدون زیبایی و هنر، سختیهای جهان را تاب نمیآورد. بقای انسان معاصر شاید در شکار حیوانات نباشد اما وابسته به شکار لحظاتی است که در هیاهوی خیابان، پشت چراغ قرمز به چشمش میخورد یا نقش و رنگی که از دیواری به ذهنش هجوم میآورد و برای لحظهای احساس آرامش میکند و دوباره راه میافتد برای ادامه زندگی.
شاید هم دیرینه انسانها مثل ما که در کودکی خیالپرداز بودیم و خیالهایمان آنقدر بزرگ بود که دلمان میخواست بزرگترین دیوار دنیا بوم نقاشیمان باشد و آزادانه روی آن طرح بکشیم، خطخطی کنیم و رنگ بزنیم؛ دیوار غارها را پر از نقش می کردند و نمیدانستند ما انسانهای هوشمند و محافظه کار؛ بزرگتر که بشویم خیالهایمان آب میرود و به همین بومهای کوچک بسنده میکنیم.
اما «سمیه خلج» یکی از آنهایی است که این رویا را دنبال کرده و روی چوب و بوم و سفال نقاشی کرده و حالا دیوارهای شهر بوم نقاشیاش شده. او کارشناس هنرهای تجسمی است و از سال۹۵ به صورت حرفهای نقاشی دیواری میکند. خواندن حرفهایش خالی از لطف نیست.
-مخاطب نقاشی دیواری همه مردمانی هستند که از کنار آن دیوار منقوش میگذرند و در واقع برای دیدن نقاشی به گالری نرفتهاند. چطور حواس این مخاطب را از خودش پرت میکنید تا برای لحظاتی به اثرتان نگاه کند؟
نقاشیهای دیواری هم تابلوهایی هستند که اگر به لحاظ طرح و تکنیک و عناصر بصری قوی اجرا شوند میتوانند تاثیر مثبتی روی بیننده بگذارند. من هم سعی میکنم با رعایت این نکات، حس خوب وآرامشی که هنگام نقاشی پای دیوار دارم را به مخاطبان انتقال بدهم. برخی حس میکنند خیابانها زندهتر و گرم شده و جان گرفتهاند. بعضی از نقاشیها حتی نقطه نشانی در شهر میشوند، مردم در کنار نقشها عکس میگیرند و به اشتراک میگذارند و اگر نقاشی شاعرانه باشد مردم با آن ارتباط بیشتری میگیرند گویی دیوار با آنها سخن میگوید و احساسی را که نقاش بجای گذاشته را در آغوش میگیرند.
-بازخورد مخاطبان نسبت به نقاشیهایتان چگونه است؟ اصلا تا به حال بازخورد مخاطبان غریبه را دیدهاید؟
اتفاقا برایم مهم است که بدانم یا ببینم بازخورد مخاطبان نسبت به نقاشیهایم چیست. یادم است یک سال تابستان که نقاشیهای دیوار بیرونی مدرسهای را شروع کرده بودم؛ پسر نوجوان سرایدار مدرسه که در جریان روند کارم بود فردای روزی که کارم به اتمام رسید از مدرسه بیرون آمد و نگاهش به دیوار افتاد؛ چنان با چهرهای شگفتزده و هیجانزده با دهان باز خیره به دیوار ماند که هیچوقت ذوقش و حس خوبش از یادم نرفته و همین که توانسته بودم چنین حسی در مخاطبم ایجاد کنم به من انرژی و روحیه برای ادامه کارم میدهد.
–قدمت نقاشی دیواری به زمان انسانهای غارنشین برمیگردد اما به شکل امروزی از کی آغاز شده است؟
نقاشی دیواری بعد از آن زمانها به لحاظ سبک و تکنیک و شیوه اجرا دستخوش تغییرات زیادی شده است و ایران تقریبا در همه دههها نقاشی دیواری داشته؛ خصوصا در دهههای اخیر صفوی، قاجار و دوره پهلوی که اکثر نقاشیهای دیواری مربوط به ابنیه و کاخها بوده ولی به صورت مدرن از دهه۱۳۲۰-۱۳۳۰ آغاز شده است.
این هنر بعد از انقلاب هم ارتباط زیادی با مضامین انقلابی و دفاع مقدس پیدا میکند البته با رنگهای محدود و طرحهای نمادین و چهره شهدا و به شکل امروزی از دهه۷۰ و با تأسیس سازمان زیباسازی تهران در سال۱۳۷۷ نقاشی دیواری وارد مرحله جدیدی شد از این تاریخ به بعد به صورت سازمانیافته گسترش یافت و ارزشگذاری روی آن روز به روز بیشتر شد، به طوری که هم اکنون شاهد رویکردهای جدید و الگوهای ویژهای هستیم.
ناگفته نماند که امروزه این هنر وارد فضاهای داخلی و معماری شده و در فضاهای داخلی گاهی نقاشی طوری طراحی میشود که بخشی از حجم بنا را کامل میکند؛ زاویهها، شکستها، پنجرهها، ستونها و حتی سایهها در طراحی وارد میشود این یعنی نقاشی بخشی از خودِ ساختمان میشود نه فقط روی آن.
-به نظرم نقاشی دیواری بسیار تاثیرگذار است. میتواند آگاهیدهنده، آرامبخش یا بازگوکننده بخشی از فرهنگ و تاریخ یک قوم باشد. شما در نقاشیهایتان بیشتر روی چه چیزی تاکید دارید؟
با در نظر گرفتن اهمیت ترویج مفاهیم ملی و محیطزیستی و مشارکت شهروندی در توسعه فضاهای عمومی؛ تاکیدم قبل از خوب اجرا کردن و تکنیک، به طرح و ایده اثر است. دوست دارم نقشی که روی دیوار ثبت میکنم علاوه بر زنده بودن رنگها به لحاظ بصری و طراحی و ترکیببندی نیز خوب باشد و بتوانم حس درونیام را به زبان رنگ و قلم به دوستداران آثار هنری و مخاطبانم برسانم.
–اگر قرار بود آزادانه روی یک دیوار تصویری بکشید آن تصویر چه بود؟
راستش تصویر خاصی مدنظرم نیست که بخواهم آن را اجرا کنم ولی دوست دارم نقاشیای روی دیوار بکشم که صدا داشته باشد و ایده و طرح از ذهن و درون خودم آمده باشد ولی در کل همین که پای دیوار باشم و آن حس آرامشی را که هر بار وقت نقاشی تجربه میکنم برایم کافی است. همیشه معتقدم من نقاشی نمیکنم که آن نقاشی را تمام کنم در واقع من نقاشی میکنم که نقاشی کنم و در حقیقت همه آن لحظهها را که پای دیوار نقش میکشم و رنگ میکنم با همه وجود زندگی میکنم.


