همانطور که سالن نمایش مملو از جمعیت هنردوستانی بود که همگی آمده بودند تا داستان «میخواستم اسب باشم» اثر «محمدچرمشیر» را بشنوند اما فقط با خوانش مواجه نبوند؛ بلکه این اثر با کارگردانی «فرخ دهخدانیا» با اکت و اجرا نیز همراه بود. به همین بهانه با کارگردان این نمایشنامهخوانی به گفتوگو پرداختیم تا از دو منظر درونمتنی و همچنین برونمتنی به این اجرا بپردازیم.
آقای دهخدانیا برای شروع کمی از ویژگیهای نمایشنامهخوانی «میخواستم اسب باشم» برای ما بگویید؟
در انتخاب یک نمایشنامه برای اجرا، بیشتر به دنبال سوالات و چالشهای بزرگ بشریت هستم. سوالات یا واژههایی که همیشه همراه ما بوده؛ همانند ترس، امید، مرگ و بیشتر از همه خدا که با آنها عجین شدهایم و به آن فکر میکنیم. بنابراین تصمیم گرفتم که خوانش داستان آقای چرمشیر به نام «میخواستم اسب باشم» را به روی صحنه ببرم و به عبارتی نمایشنامهخوانی را در قزوین به شکل حرفهای و با مجوز راه بیندازم که ظاهرا تا به حال انجام نشده بود.
این قصه از لحاظ زمانی ۴۰دقیقه است و از حوصله خواننده خارج نیست و دوم اینکه دغدغههایی را مطرح میکند که برای خود من بسیار مهم است. از این رو با استفاده از افکتهای صوتی، نورپردازی، اکتهای درجای بازیگران؛ فضای بینابینی را ایجاد کردم که مخاطب با یک نیمهنمایش روبهرو شود؛ یعنی مابین نمایشنامهخوانی و اجرا باشد که خوشبختانه استقبال هم خوب بود و موردنظر تماشاچیان هم قرار گرفت.
داستان این نمایش از چه میگوید؟
در بحبوحه جنگ جهانی دوم، پرنده مرگ ارتش آلمان نازی بالهایش را روی قلب اروپا باز کرده، شوق جوانی و امید دیگر جایی در خیابانها و بازارچههای محلی ورشو ندارد. خاطرات شاد سالهای صلح و دوستی در حال محوشدن هستند که چند شخصیت آواره از جنگ از ترس ماموران گشتاپو نزدیک به چهارسالی است که در زیرزمین یک ساختمان ویران شده، بدون داشتن هیچ رویایی زندگی میکنند که این نمایش به دغدغهها، آرزوها، سوالات و یا ترسهای آنها در روزگار سردی که از سر میگذرانند، میپردازد و برای مخاطب بازگو میکند.
این نمایشنامهخوانی چه فایدهای میتواند برای جامعه داشته باشد؟
به نظر من تئاتر یک هنر مادر و یک هنر تلفیقی است که تاریخچهای از زمان رم باستان دارد و در کشور ما نیز در ابتدا با نمایشهای آئینی شکل میگیرد و بعد رشد پیدا میکند، اما پتانسیل آن نسبت به سینما حتی کارآمدتر است؛ به دلیل اینکه شما وقتی در سالن تئاتر به تماشا نشستهای، نفس بازیگر و تماشاچی یک حسی را ایجاد میکند که مملو از زندگی و زنده بودن است و در هیچ جای دیگر این حس را نمیتوانی تجربه کنی.
ممکن است در مقابل پرده سینما فیلم فوقالعاده جذابی را تماشا کنی اما بازهم یک پرده در بین بازیگر و تماشاچی برقرار است. به قول استادم جناب «فارس باقری» که میگوید تفاوت تئاتر با بقیه هنرها مخصوصا سینما در این است که تئاتر در لحظه اتفاق میافتد، نه گذشته است و نه آینده؛ بلکه همین حالا و همین لحظه است.
پس ما هنری را در دست داریم که یک ویژگی خاص دارد و از آن میتوانیم در خصوص نیازمندیهای جامعه استفاده کنیم. نمیخواهم شعار بدهم که هنرمند رسالت دارد بلکه میخواهم بگویم که هنرمند دغدغه دارد و میتواند این دلنگرانیهایش را با اطرافیان خود به اشتراک بگذارد. من وظیفه ندارم که در این نمایشنامهخوانی به مخاطب پیام بدهم اما موظفم که دلواپسیهای اجتماعیام را با مخاطب به اشتراک بگذارم، شاید از بین این دغدغههای مشترک بتوانیم به یک راهحل یا جواب منطقی برسیم.
آقای دهخدانیا عرصه نمایشنامههایی که در قزوین نوشته میشود را چگونه ارزیابی میکنید؟
در بحث نمایشنامهنویسی نمیتوانم نظر بدهم به دلیل اینکه من یک نمایشنامهنویس نیستم؛ اما در خصوص اجرا میتوانم بگویم که اتفاقا اگر به تاریخچه نمایش قزوین نگاه کنیم، درمییابیم که این شهر، تاریخچه خوبی در هنر نمایش دارد و بازیگران با استعدادی هم داشته است. پس به لحاظ نیروی انسانی در مضیقه نیستیم اما آن چه که کار را سخت کرده؛ کمبود امکانات است. درست است که تئاتر مخاطب محدودی دارد و از لحاظ اقتصادی درآمدزا نیست، اما باید فضای مناسبی ایجاد و اسپانسرهای بیشتری وارد این عرصه شود.
اگر حرف نگفتهای دارید بفرمایید؟
از استاد «حسن لطفی» که همیشه حامی و مشوق من بودند و همچنین از موسسه «نگارپیشه» و گروه هنرمندانی که در این نمایشنامهخوانی همراه بودند، تشکر میکنم و حرف آخرم در خصوص همسویی و همدلی بین هنرمندان تئاتر است چراکه حذف فاصلهها باعث همسویی نیروها و برآیند مضاعف آنها در راستای ارتقای این هنر میشود و اگر در کنار یکدیگر قرار بگیریم، شاید بتوانیم تئاتر این شهر را یک قدم جلوتر ببریم.