فکر میکنم حوصلهاش سر رفته، برای اینکه سرحرف را باز کنم میگویم: ترافیک این روزها واقعا حوصله سربر است، از آینه نگاهی میکند و میگوید نه من کلافه نمیشوم چون رفتوآمد آدمها برای خرید زیباست و زمانی که آنها با دستهای پر از لباس، وسایل خانه و… سوار ماشینم میشوند، بسیار خوشحال میشوم. دیگر از گذشته تا الان همین عید نوروز برای شادکردن ما باقی مانده که باید از آن استفاده کنیم و زیر لب آرام زمزمه میکند: امیدوارم سال جدید، سال بهتری برای مردم باشد.
نوروز در گذشته حال و هوای دیگری داشت
به مقصد میرسم، پیاده میشوم و به سمت خشکهپزی آقای ابوالفضل صفاری میروم. او که از قنادهای باسابقه و قدیمی شهر قزوین است از حال و هوای عید نوروز در قدیم میگوید: با اینکه امکانات و وسایل ارتباطی در چند دهه گذشته کم بود ولی مردم بیشتر با هم در ارتباط بودند، همسایهها از حال همدیگر خبر داشتند و دلها واقعا خوش بود.
این قناد باسابقه در مورد سنتهای نوروزی قزوین میگوید: اگر بخواهم از سنتهای گذشته در خصوص نوروز بگویم اولین و بهترین کار قبل از عید، خانهتکانی بود، تمام اثاثیه خانه از قبیل ظرف و ظروف و… را جمع میکردند تا تمیزکاری کنند. اگر میتوانستند کارگر میگرفتند و اگر نه با گاری فرشهای دستبافت را به بیرون از شهر میبردند و با چوبهایی بلند و یا جاروهای مخصوص فرشها را میزدند تا تمیز شود و بعضیها هم آنها را میشستند.
صفاری ادامه میدهد: اکثر حیاط خانههای قدیمی بزرگ بود و حوض داشت و مردم آب داخل حوضها را برای سال جدید خالی و خزههای اطراف آن را پاک میکردند و ماهیهای قرمز را درون حوض میریختند و همچنین درویشهایی هم جلوی در خانهها چادر میزدند تا از صاحبخانه شیرینی و یا عیدی بگیرند، شعر «نوروز نوسال باشد مبارک، شما را امسال باشد مبارک، ای خانم باجی از ما نرنجی، برای ما بیار نان برنجی» را هم با صدای بلند در حیاط میخواندند.
او میافزاید: پختن شیرینی هم از مراسم دیگری بود که خانمهای قزوینی دور هم جمع میشدند و با سلیقه خودشان چهار قلم شیرینی سنتی درست میکردند. به یاد دارم که دوستان مادر و خانمهای فامیل همگی در کارگاه ما جمع میشدند و شیرینیهای مختلفی میپختند و شام هم همانجا آبگوشت یا سیرابی بار میگذاشتند و با شادی کنار هم میخوردند و بسیار هم خوش میگذشت، به همین دلیل از ۱۵اسفندماه کار ما قنادها ضعیف میشد چون اکثر خانمها شیرینی میپختند و کسی از ما خیلی خرید نمیکرد تا بعد از سیزده فروردین که دوباره به روال قبل برمیگشتیم.
این قناد باسابقه همچنین عنوان میکند: در نهایت سفره هفتسین را میچیدند، دعای سال تحویل را میخواندند و بزرگترها اسکناسهای نو را از میان قرآن به اهالی خانه که دور سفره نشسته بودند، تقدیم میکردند، الان هم این رسوم در بعضی خانهها وجود دارد، اما واقعا در قدیم حال و و هوای دیگری داشت.
بخندید تا نان قندیها ترک بخورد
زهرا یزدی از خانمهای خانهدار قزوینی است که خاطرات فراوانی از نوروز قدیم دارد. او میگوید: چند روز مانده به چهارشنبهسوری پدرم به مغازه کوزهگری حاج عبداله قبادی میرفت و از آنجا کوزه آب، آیینه و همچنین مخلفات خوردنی برای چهارشنبهسوری میخرید و به خانه میآورد. غذا هم شیرین پلو یا سبزی پلو با ماهی میپختیم و غروب که میشد در حیاط خانه آتش درست میکردیم و از روی آن میپریدیم و با شادی میخواندیم «زردی من از تو سرخی تو از من.»
او ادامه میدهد: بعضیها هم در کوچه مراسم قاشقزنی برگزار میکردند یعنی همگی چادر به سر جلوی در خانه همسایهها میرفتند و قاشق میزدند و انعام و عیدی میگرفتند و شاد بودند، اما چهارشنبهسوریهای الان خیلی استرس و اضطراب دارد؛ آدم اصلا میترسد حتی تا دم در هم برود چون سنتها به کل عوض شده و صدای ترقهها جای صدای آوازخوانی را گرفته است.
یزدی میگوید: دو هفته مانده به عید شرینی میپختیم؛ مواد شیرینی هم از همین باغستان زیبای قزوین تهیه میشد چون اکثر مردم باغدار بودند و از محصولات خودشان استفاده میکردند. نان برنجی و زعفرانی، نخودی، قندی، چرخی، نان چایی، و سرگُل همه این شیرینیها یعنی باقلوا را خمیر میکردیم و با استفاده از فرهای آتشی خیلی بزرگ که با ذغال روشن میشد، شیرینیهای قالبزده را داخل آن میگذاشتیم تا پخته شود. یادم میآید زمانی که نان قندی را داخل فر قرار میدادیم، بلند میگفتیم بخندید تا نان قندیها ترک بخورد، نمیدانم واقعا این کار اثر داشت یا نه، ولی خب کلی میخندیدیم و به ما خوش میگذشت.
با این گرانی دلخوشی برای مردم نمانده است
در آخر به مغازه حسین یزدانشناس از خیاطهای باسابقه و قدیمی شهر قزوین میروم تا از خاطرات مربوط به ایام نوروز برایم بگوید، او که پشت میز خود در حال دوختودوز است، پاسخ میدهد: مراسم عید کمی تجملاتی و از اصل خودش دور شده است، قدیمها که اینطوری نبود، مردم آنقدر درگیری نداشتند، دلها خوش بود و رسم و رسوم برای مردم خیلی اهمیت داشت چون بیشتر درگیر آداب و رسوم و دید و بازدیدها بودند تا ریختوپاشهای الکی. یادم است که وقتی میهمانها به خانه یکدیگر میرفتند تا ساعتها مینشستند، از هر دری صحبت میکردند و در نهایت صدای خندههایمان تا سر کوچه هم میرفت، ولی الان مردم خیلی حوصله همدیگر را ندارند و دید و بازدیدها نیمساعت هم طول نمیکشد، حق هم دارند با این گرانی دیگر دلخوشی برای مردم باقی نمانده است.
او ادامه میدهد: در روزهای آخر سال، خیاطها هم همانند دیگر اصناف، سرشان بسیار شلوغ میشد و ما هم از این قضیه مستثنی نبودیم، حتی بعضی شبها به خانه نمیرفتیم چون سفارشات زیاد بود و اکثر مردم لباس دوختی میپوشیدند، اما الان دیگر خرید شب عید و کسبوکارها مثل گذشته نیست، چون مردم پول ندارند و کسی هم که پول نداشته باشد حوصله انجام دادن سنتهای گذشته را ندارد.
***
به هیاهوی آدمها و ازدحام خیابان در روزهای آخر سال نگاه میکنم. زمان با همه قصهها و غصههایش پیش میرود و جهان تغییر میکند. گویی نوروز که از گذشتههای دور به ما رسیده و از میراث فرهنگی ما محسوب میشود، همان نقطه امیدبخشی است که توسط مردم حفظ شده و انگار قول داده است که در روزگار سخت و غیرقابل تحمل هم برای ما رهایی و شادی را به ارمغان آورد.